حرف که میزنی
با پیریات انس گرفتهای
آدمیزاد حرف خواهد شد و چند داستان کوتاه
حرفهای مکرر/ نتهای یائسگیاند
با پیریات انس گرفتهای حرف که میزنی
آدمیزاد حرف خواهد شد
شعرهای از بر رفتهات را مرور کن
خاطرههای گم شدهات را برگ بزن
برای پیر بودن باید دوست دخترهای هجده سالگیات را به یاد بیاوری
همان ماشینی که خریده بودی و هر بار/ رنگش را فراموش میکنی
باید حرف بزنی
موهای سفید یکییکی آمدهاند
حرف بزن
حرف دِ/ لا/ مصب حرف
موهای سفید/ بالای سرت نشستهاند
سی سالگیات را بگو که چطور
پانزده سالگیها را چنگ میزد و گریه میکرد
پانزده سالگیهایی که همیشه دلشان میخواست سی ساله باشند
حرف بزن حرف دِ/ لا/ مصب
چرا موهای سفید بینیات را میکنی
حرف شدهای حرف
از سفرهایت بگو
قندهار از کابل بگو که چطور توی پیادهروها کفاشی میکنند
از جامهایی که میبردی بالای سرت و همان جا رهایش میکنی
کف اتاق مینشینی و زار زار میخندیدی
از هم آغوشیهایت بگو
بگو که همیشه به اندازه کف دستت بودهاند
دستهایت را بگو که یائسه نمیشوند
دستهای شانزده سالهات را بگو که حالا پشتشان چروک شده است
زنهای شانزده سالهات را بگو
زنهای چهل سالهات که بعد از هم آغوشی سیگار میکشند
زنهایی که حالا روی پیشانیات گذاشتهای/ فکر کردهای
زنهایی که پیشانی/ تنها رفیقشان بوده
به آنهایی که فکر کردهای و نبودشان را خوابیدهای
حرف بزن حرف دِ/ لا/ مصب
زنهایی که برای زنهایت نامه نوشتند
زنهایی که کلید میاندازی روی قفل/ و در را برایت باز میکند.
زنهایی که کلید میگذارد توی جیبت
زنهایی که با آن/ مقعدت را میشویی
زنهایی که برایت مسواک میزند
زنهایی که قرصهایت را از روی چاک وسطشان میشناسد
زنهایی که آسپرین خوردهای
حرف شدهای حرف
زنهای راست زنهای چپ
مردهای راست مردهای چپ
مردهای خیار
مردهایی که هویج
مردهای موز
حرف بزن دِ/ لا/ مصب حرف
موهای سفید آمدهاند
صندلیات را مشخص کن
بگو باید کنار تلفن باشد
بگو قرصها را بگذارند کنار تلویزیون
بگو هنوزخودم میروم/ دستشویی
بگو باید کنار تلفن باشد.
و یک لیوان آب برای دندانهایت
بگو که چطور/ زنهای سمت راست/ دندانت را میگذارد توی لیوان
از زنهای سمت چپ بگو/ که چطور/ دستمالهای کاغذیات را میاندازد توی سطل
بگو که هنوز مقعدت را میشویند
بگو پشتشان چروک شده است
دستهایی که خیار
دستهایی که هویج
از پلاسیدهگیهای سمت چپ بگو
از خیارهای سمت راست
چرا فقط از جشنهای دوهزار و پانصد ساله حرف میزنی
از کشورهای مسلماننشین بگو
از دُبی که دست راست
از قطر که سمت چپ از ابوظبی
چرا فقط شعر میخوانی و ضربالمثل میزنی
لطفا به آلزایمرت بگو برود تایوان
چرا فقط همین یک عکس را نشان میدهی
نمرههای بیست بماند برای بعد
نوکرهایت را بگو بروند
نه/ نه
از نوکرها بگو
از کنیزکان
از کنیزکانی که قجر بودند و ساسان
از کنیزکانی که میخریدی و پول نداشتی
از نوکرها بگو از نوکرهایی که یک بار برای تعمیر شیرهای آب/ آمده بود
سیاه بود و بلند
مردهایی که سیاه
مردهایی که بلند
مردهایی که بیحرف
مردهایی که آب
بگو/ بگو
عروسیات را ولش کن
تورهای سفید/ کفشهای سفید/ انگشتریهای نامزدی
حالا از تعمیر شیرهای آب بگو
از تعمیر لباس شویی راس ساعت یازده صبح
از صبح یک شنبه/ از بعدازظهر چهارشنبه
از تمام روزهایی که انگشتریات را گم میکردی
حرف شدهای حرف
حرف
حرف بزن دِ/ لا/ مصب
بچههایت بعدا زنگ میزنند
ولش کن
قرصها را بریز دور
از تایلند چه خبر
از زنهایی که خیار
زنهایی که هویج
از موزهایش بگو
از موزهایی که زن
حرف بزن حرف
چرا به کف اتاق میگویی اللهُم
چرا به سقف اتاقت میگویی استغفرو
چرا میان زمین و آسمان عربی میرقصی؟