سنکا (Seneca)فیلسوف رُمی همزمان با نرون زندگی پر فراز و نشیبی را گذراند که نشانه ای از دوران خوف انگیز فضای امپراتوری رم در سده یکم میلادی بود. همزمان با امپراتوری نرون، در ایران اشکانی بلاش یکم پادشاهی می کرد و روابط دوستانه و آرامی میان دو تمدن برقرار بود که دامنه آن از روابط معمول سیاسی فراتر رفته و بر فضای فرهنگی- اجتماعی دو سرزمین اثر گذاشته بود.
نرون که در کنار خشونت ها و شخصیت نامتعادلش از استعدادهای ادبی و هنری بی بهره نبود، در آغاز جوانی زیر نظر سنکا آموزش دیده و از حکمت او بهره برده بود و نیز بر اساس نوشته پلینی(Pliny) در کتابش، “تاریخ طبیعی” (سده یکم میلادی) تیرداد، شاه ارمنستان و دست نشانده ایران، نرون را با آموزش های مغان آشنا کرده بود و نشان می دهد که نرون به فرهنگ و فلسفه ایرانی در دوره پارت ها گرایش داشته است. گرایش های شاهان پارتی به میراث فرهنگ هلنیستی، که از زمان هخامنش ها سیمایی از فرهنگ جامعه ایرانی را شکل می داد، زمینه ی دیگری برای تماس و نزدیکی فرهنگی با رُم بود که آنان نیز از دوستداران فرهنگ یونانی بوده و بسیاری از ویژگی های هنری و فرهنگی یونان را سرمشق خود قرار داده بودند.
“سنکا” بی تردید با مکتب های فلسفی رایج ایرانی آشنایی داشته است. او پیش از پیوستن به فلسفه رواقی اصول فلسفه “پیتاگوراس” را فرا گرفته بود که “پیتاگوراس” خود نیز در بابل در مکتب مغان تربیت شده بود. حضور شخصیت های درباری و شاهزادگان اشکانی در رم که همواره از تشریفات و پذیرایی های درخور میهمانان برتر امپراتور برخوردار و در بسیاری از مراسم رسمی و یا تفریحی از همراهان او بودند (Suetonius) نمی توانست در شکل گرفتن اندیشه های فلسفی “سنکا” که در دوره نرون نقش مهمی در سیاست رم بازی می کرد، بی اثر باشد. شایع بود زمانی که نرون سرگرم تفریح و خوشگذرانی بود “سنکا” زمامداری می کرد.
مهم ترین اثر بازمانده از “سنکا” گذشته از چند تراژدی و کتاب، نامه های او به دوستش، فیلسوف دیگر رمی “لوسی لیوس” است که همراه با مباحث و اندیشه های فلسفی او بسیاری از جزئیات و عادات و رسوم زندگی جامعه رُمی را به نقد کشیده و از این روی مهم ترین سند شناسایی جامعه رُمی در زمان او می باشد.
در زمانی که پرداختن به فلسفه و “فیلسوف” بودن یکی از حرفه های برتر اندیشمندان رُمی بود “سنکا” در نامه ای به همان دوستش در نقد رفتار تظاهرآلود برخی از فلاسفه همدوره اش چنین می نویسد:”… از پیوستن به افرادی که هدف آنان جلب توجه کردن است، و نه خودسازی، دوری کن…. از پوشیدن جامه مندرس، موی بلند، ریش انبوه، تظاهر به نفرت داشتن از ظروف نقره ای (رایج در میان ثروتمندان رُمی)، خوابیدن بر زمین و رفتارهایی که در جهت خودنمایی است، دوری کن. همان عنوان فیلسوف، حتی در آن تظاهر فروتنانه خود، به تنهایی چندان مورد خوش آیند مردم نیست، چه رسد به آن که ما با رفتارهای غیرعادی در متمایز کردن خود از عادات جامعه، انگشت نما شویم.”
“درون ما باید متفاوت باشد ولی ظاهر زندگی ما باید همشکل با دیگران باشد. پوشاک ما نباید چشمگیر باشد ولی نباید هم مندرس باشد. ما لازم نیست که بشقاب های نقره ای و آب طلا زده داشته باشیم ولی نباید هم دل خوش کنیم که نداشتن طلا و نقره نشان دهنده یک زندگی ساده و بی آلایش است. هدف ما باید در جهت زندگی، ولی بهتر از مردم عادی باشد و نه در جهت مخالف آن، در غیر این روش همان مردمی را که ما خواهان تربیت کردن آنان هستیم، از خود دور و گریزان خواهیم ساخت…. نخستین کوشش فلسفه در ایجاد یک همبستگی میان افراد، پیوستن به جامعه بشری و عضوی از جامعه بودن است و اگر بجز این باشد مانند این است که ما از ادعای خود کوتاهی کرده ایم. باید هوشیار باشیم روشی را که برای ستوده شدن به کار می بریم انگیزه مسخره شدن و کینه ورزی نگردد.”
“شعار ما، همان طور که همه می دانند، هماهنگ زیستن با طبیعت هستی است، و این برخلاف هستی است اگر ما بدن خود را شکنجه دهیم، آداب ساده تمیز بودن را نادیده گرفته، به کثیف بودن خود ببالیم و شیوه تغذیه خود را برای ساده و سبک بودن به نفرت انگیزی تبدیل کنیم….. فلسفه برای یک زندگی راحت و ساده است و نه برای ریاضت کشیدن، و یک زندگی راحت و ساده را نیازی نیست که به بی هنجاری و ناپختگی تبدیل کرد. آن چه که من به آن اعتقاد دارم این است: زندگی باید سازشی باشد میان آرمان شخص با اخلاق رایج اجتماعی. مردم باید شیوه زندگی ما را ارج بگذارند، ولی آن را نیز درک کنند.”
سنکا در انتقاد از فلاسفه سفسطه باز که با لفاظی و بازی با کلمات یاوه هایی را به عنوان فلسفه به مردم عرضه کرده و با تظاهرات خودنمایانه در میان مردم می چرخند، در نامه دیگری به همان دوست می نویسد:
“…. آیا برای یاد دادن این یاوه هاست که ما گره به ابروان می اندازیم؟ برای یاد دادن این چیزهاست که ما ریش خود را کوتاه نمی کنیم و با قیافه ای عبوس و رنگ پریده آموزش می دهیم؟…. انسان شرمگین می شود که ببیند مردانی که به سنین بالا رسیده اند مطالبی چنین جدی را به بازی و لفاظی تبدیل کنند.”
او که مانند دیگر فلاسفه زمان خود بسیاری از عادات و رسوم “جامعه مصرفی” رم را با دید خاص فلاسفه رواقی بررسی کرده است، نظریات انتقادآمیز خود را در نامه هایی با دوستش در میان می گذارد:”…. تا زمانی که ما اشیایی که خانه ی ما را پر کرده است از دست ندهیم نمی توانیم بفهمیم که چه ساده و بی نیاز از آنها می توانیم زندگی کنیم. ما از آنها استفاده می کنیم نه به دلیل این که به آنها احتیاج داریم، بلکه به علت آن که آنها را داریم. به شمار چیزهایی که خریده ایم نگاه کن که تنها دلیل خریدن آن ها این بوده است که دیگران هم آن را خریده اند و یا در بیشتر خانه های دیگران دیده ایم. یکی از علل مشکلات زندگی ما این است که دیگران را سرمشق زندگی خود قرار داده ایم، به جای پیروی از منطق، از روال رایج میان دیگران پیروی می کنیم. اگر چیزی توسط تعداد کمی از مردم انجام داده شود، ما از آن تقلید نمی کنیم، ولی زمانی که گروه زیادی از مردم آن را انجام دهند ما از آن تقلید می کنیم و گویی عاداتی که گروه بیشتری را در برمی گیرد اعتبار بیشتری داشته و رایج می گردد و زمانی که آن عادات رواج یابد، حتا چیزهای نادرست هم در ذهن ما به عنوان درست و ضروری تعبیر می گردد.”
تحولاتی که در دوره سنکا در شرایط زندگی اجتماعی زنان و آزادی های آنان در امپراتوری رم رخ داده، و چهره ای “مدرن” از زن رمی را نشان می داد، برای سنکا و همفکران او، که این تحولات را در تضاد با نقش سنتی زنان در گذشته می دیدند، خوش آیند و قابل پذیرش نبود. همسایگی و تماس نزدیک با جامعه پارتی، در ایالات شرقی امپراتوری، و آشنایی با آداب و رسوم پارت ها که تصور پیشرفته تری از نقش زنان داشته و آنان را از سیستم اجتماعی خود جدا نمی کردند، در این تحولات و بهبودی شرایط اجتماعی زنان رمی بی تردید نقشی داشته است:”اووید” (Ovid) شاعر رُمی، در اثر بی پروای خود “هنر عشق ورزی” که در بیستم پیش از میلاد در رم انتشار یافت، اشاره ای مستقیم به شیوه عشق ورزی زنان پارتی کرده و آن را به زنان رمی توصیه می کند.
در این رابطه، سنکا در نامه ای به همان دوستش “لوسی لیوس” می نویسد: “…. در تلاش برای همسان شدن با آزادی های مردان، آنها (زنان) به بیماری های جسمی مردان هم دچار شده اند. آنها دیگر حتی به نیازهای هوس آلود مردان تن درنمی دهند ـ باشد که خدایگان و الهگان آنان را نفرین کنند ـ با آن که طبیعت آنان این است که به آنان دخول کنند، به چنان انحرافاتی روی می آورند که اکنون آنان هستند که به مردان دخول می کنند.”
در بررسی سیر تاریخی تحولات تلاش زنان برای درهم شکستن بداندیشی ها و سنت های مردسالارانه و بهبود شرایط اجتماعی و به دست آوردن حقوق انسانی خود، این نامه سند پر ارزشی است که نشان می دهد زنان همواره با تبعیض ها و آزارهایی که یک سنت بیدادگر بر آنان تحمیل کرده، در پیکار بوده و برای رهایی از آن تلاش کرده اند و آن چه امروز به عنوان “فمینیسم” مطرح می گردد پدیده ای از قرون جدید نبوده، بلکه ریشه در اعماق تاریخ دارد. چند سده پیش از سنکا، در سده پنجم پیش از میلاد، “اوریپیدس” شاعر یونانی نیز در تراژدی خود “مدآ” (MEDEA)، شرایط آزار دهنده زنان دوره خود را در محتوای یک اسطوره یونانی بیان کرده است.
سنکا با تکیه به همان شیوه ادبی و افکار فلسفی خود در زمینه رواقی، در انتقاد از شیوه های ناموزون و نوآوری های بی محتوای ادبی و نویسندگی زمانش، بسیار سرسخت و گاه نیز خشن، است. در نامه ای طولانی در این باره می نویسد:”پرسش تو این است که چرا در برخی از زمان ها یک شیوه مبتذل ادبی به وجود آمده و چرا ذهن های با استعداد نیز گرایشی به آن گونه ابتذال نشان می دهند….. همانگونه که شیوه بیان هر فردی هماهنگ با رفتار اوست، در جامعه ای در حال سقوط ارزش های اخلاقی که گرایش به شیوه های مبتذل رواج دارد، این نیز بازتاب رفتار عمومی آن جامعه می باشد….. بنابراین هرگاه مشاهده کنی که یک شیوه ی فاسد مورد استقبال مردم است می توانی اطمینان داشته باشی که شخصت مردم آن جامعه نیز از راه راست منحرف شده است.”
سنکا نیز از تأثیر حادثه کشته شدن کراسوس، از زمامداران سه گانه امپراتوری، در جنگ با پارتها (۵۳پیش از میلاد) و به غنیمت افتادن درفش رسمی سپاه رم به دست ایران، برکنار نمانده بود. این رویداد که چند دهه پس از آن هنوز مانند یک فاجعه ملی رمی ها را آزار می داد، گذشته از اسناد تاریخی، بویژه در آثار شاعران رم نیز یادآوری می شود.
سنکا در اشاره های گاهگاهی خود به پارتها به کشته شدن کراسوس به دست “پارت های بی رحم و بی هنجار” اشاره کرده و در نامه دیگری می نویسد”:….و نمی توان بدون باج و تکریم به دیدار شاه پارت رفت.”
لوکان (Lucan) شاعر دیگر رمی همزمان با سنکا، که تاریخ رم را در ده جلد به شعر حماسی سرود، در خوف جامعه رمی از پارت ها می نویسد:…”تنها شادکامی آنان (پارت ها) کسب افتخار برای سرزمین خود است ـ کره اسبهایشان در پهنه ی دشت باشکوهترند و کمان هایشان نیرومند هستند ـ و از هر تیری مرگ تندپا و ناگهانی فرا می رسد ـ نیزه های ما پارت ها را هراسان نمی کند ـ آنان دلیرانه به میدان نبرد می شتابند ـ با همان ترکش های “سیتی” خود که کراسوس را با آن به زانو درآوردند (لوکان، کتاب هشتم).
“پروپرتیوس”(Propertius) شاعر همدوره با سزار، چندی پس از فاجعه کراسوس، در بیان شرم جامعه رمی از این رویداد در تشویق سزار برای جبران این سرافکندگی خطاب به او می سراید:”…من برای تو سرود نیک بختی می سرایم تا شرم کراسوس را جبران کنی و برگ دیگری بر پیروزی ما بیافزایی ـ جنگ افزار برگیر و بر اسب بتاز ـ و آنچه را که بر تو مقدر است به پایان برسان.” و باز در جای دیگر، در وصف کامیابی از معشوقه اش می سراید:”این پیروزی بر من بسی برتر از هر پیروزی بر پارت ها است ـ و این تاخت و تاز پیروزمندانه و غنائم من است.”
“اووید” نیز در همان اثر خود “هنر عشق ورزی” گاهگاهی به حاشیه رفته و پس از ستایش از سزار او را تشویق به انتقام گیری از پارت ها می کند:”… نیزه دادگستر بر پیکان های مرگبار پارت ها پیروز خواهد شد ـ آن روز خواهد آمد، ای پر شکوه ترین، که تو بر گردونه زرین که چهار اسب سپید آن را می کشند خواهی راند ـ و سرداران دشمن را، اسیر و زنجیر بر گردن ـ که دیگر گریز آنان را نخواهد رهانید، به دنبال خواهی کشاند” (کتاب دوم از همان اثر)”… از پارت ها انتقام خواهی گرفت ـ و گور کراسوس تابان خواهد شد.” (کتاب یکم)
برخی جاه طلبی های سیاسی سنکا، و نیز خصوصیات فردی اخلاق او، سرانجام سرنوشت غم انگیزی را برای او پیش آورد. پیش از قدرت یابی نرون، در زمان کالیگولا و نیز جانشین او ، کلادیوس، سنکا محکوم به مرگ شد که هر بار با وساطت دوستان با نفوذش رهایی یافت، ولی او را از قهر نرون پناهی نبود و در پی کشف توطئه ای که برای برانداختن او آغاز شده بود و سنکا در آن دخالتی داشت، او را محکوم به خودکشی کرد و “لودکان” شاعر دیگر نیز که نقشی در این توطئه داشت به همان سرنوشت محکوم شد.
چگونگی خودکشی سنکا یکی از سوژه های رایج میان هنرمندان دوره رنسانس و بعد از آن گردید، ولی نرون نیز سرانجام از قهر و خشم دشمنان گریزی نیافت و او که از هر سو پشتیبانی سرداران و سنای رم را از دست داده و جانش در خطر بود، اندیشه پناه بردن به پارت ها را در سر می پروراند که جریان سریع حوادث این فرصت را نادیده گرفت و در نهایت بدبختی دست به خودکشی زد(Suetonius، سده یکم میلادی).
با این حال خاطره او در میان اشکانیان به مانند امپراتوری ادب پرور و هنردوست باقی ماند و در زمان بلاش یکم فرستادگان پارتی که برای بستن قراردادهای سیاسی به رم رفته بودند در یکی از شرایط خود از سنای رُم خواستند که به خاطره نرون احترام گذاشته شود، و گفته می شود که از میان فرستادگان امپراتوری رم به دربار پارتها اگر یکی از آنان نرون نامیده می شد از توجه و احترام بیشتری برخوردار بود.
پانویس:
ترجمه انگلیسی نامه های سنکا را، از متن اصلی لاتین، می توان در Oxford Classics و Penguin Classics یافت.