ایرانی ها همچنان با سالنِ تاریک سینما قهرند!

یکم)

بیش از ۸۰ درصد ایرانی ها در سال ۱۳۹۶ حتی یک بار هم سینما نرفته اند! شوخی جدی و کاملن تلخی که مرکز آمار ایران اخیرن از آمار سینماروهای وطنی منتشر کرده است. این که بیش از ۶۵ میلیون ایرانی در طول سال، رنگ پرده ی سینما و سالن تاریک آن را نمی بینند، همچنان از ادامه ی قهر چند ساله ی ایرانی ها با هر هنری، بویژه سینما حکایت دارد. جالب تر که نیمی از همان تعدادی هم که روی صندلی های سینما نشسته اند، تنها یک یا دوبار در طول سال رفته اند – آن هم حتمن به دلیل بلیت رایگان دولتی یا جشنی سازمانی یا تفریحی زودگذر در هوایی سرد!- و می شود نتیجه گرفت تنها ۱۰درصد ایرانی ها به معنای واقعی سینمارو هستند. – بیش از دو بار در سال-

سال هاست در خصوص این فاجعه ی خاموش می نویسیم و می نویسند و البته کسی گوش آنچنان بدهکاری ندارد. برای تصمیم گیران و تصمیم سازان وطنی، فرهنگ و متعاقب آن سینما، آن چنان در درجه ی پایین اولویت است که همین که سالن های سینما به اماکن تجاری و اداری و مذهبی تبدیل نشده! باید شکرگذار بود.

اما چرا مردم سینما نمی روند؟ چون تعداد سالن های سینما نسبت به جمعیت کم است؟ چون جز در چند مجتمع مجلل، بقیه ی سالن های سینما در ایران غیراستاندارد و بی کیفیت است؟ چون بلیت گران است؟ چون فیلمِ خوب نیست؟ – یا خوشبینانه تر کم است- ؛ چون همه یا بیشتر آثار سینماگران ما تکراری و سفارشی و تُهی است؟ چون سیاست گذارانِ حتی هنری تر هم دغدغه ی کشاندن مردم به سینما ندارند؟ چون فیلم های خارجی در ایران اجازه ی اکران ندارند؟ چون در سینما پولشویی می شود و مافیای تولید و پخش می تازد و پول های دولتی به فنا می رود؟ چون… قطعن همه ی این ها و چند دلیل دیگر ناگفته ی تخصصی تر.

دوم)

 مردم ایران سینما دوست ندارند؟ قطعن پاسخ به این سئوالِ انحرافی، یک نه بزرگ است. به سینمای قبل انقلاب کار ندارم که شاید خیلی ها دَم از فیلمفارسی و لُمپنیسم و رقص و آواز و سکس بزنند و بگویند آن سینما مطرود است و پوچ و سطحی. – که می دانیم نیست و شاهکارهایی از حاتمی و بیضایی و مهرجویی و شهیدثالث و کیمیایی و گلستان و غفاری و مقدم و تقوایی و نادری و کیمیاوی و گُله و حتی فرمان آرا و هریتاش و هژیرداریوش و کیارستمی و خاچیکیان و فروغ فرخزاد از آن سال ها ماندگار مانده و اصولن کلید موج نوی سینمای ایران در دهه ی ۴۰ و ۵۰ زده شده است-  مگر در همین سینمای بعد از انقلاب و تازه در بحبوحه ی جنگ، برای فیلم عقاب های خاچیکیان از هر سه نفر در تهران، یک نفر به تماشای فیلم ننشست؟ –اتفاقی کم سابقه در دنیا-. مگر اکشن های جنگی چون کانی مانگا (سیف اله داد) و گذرگاه (شهریار بحرانی) و غیر جنگی مانند تاراج (ایرج قادری)، کمدی های خوبی نظیر اجاره نشین ها (داریوش مهرجویی) و خواستگاری (مهدی فخیم زاده) و حتی ملودرامی چون بگذار زندگی کنم (شاپور قریب) یا کودکانه ی کلاه قرمزی و پسرخاله (ایرج طهماسب) چندین میلیون نفر را در کشور کم جمعیت تر آن سال ها به سینما نکشاندند؟ چه کسی است از صف های طویل جلوی سینما در سال های دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ خاطره ای ندارد؟ صف های جدای زنان و مردان از یک سئانس برای سئانس دیگر و حتی تمام شدن بلیت ها و برگشتن با دست خالی. اما از نیمه دهه ی هفتاد و با مطرح شدن شعارهای اقتصادی و توسعه ای، به حاشیه رفتن فرهنگ و هنر در تصمیمات کلان کشور، همسانی فیلم ها و عدم تنوع ژانر،کوچک شدن سبد خانوارهای متوسط ایرانی، جایگزینی جذابیت های مدرن تر بویژه مرسوم شدن کامپیوترهای خانگی و پیدایش ماهواره و … باعث شد سینما رفته رفته رنگ ببازد.

سوم)

 این روزها عنوان: پرفروش ترین فیلم سال! یا یکی از پرفروش ترین فیلم های ایرانی! را زیاد در مجلات و سایت های داخلی می بینیم. بهانه ای تبلیغاتی برای فروش های بالای ده میلیارد تومانی که تنها به لطف گران شدن قیمت بلیت میسر شده است. اما آیا فیلمی که این میزان می فروشد – که البته در هر سال تعدادشان به انگشتان یک دست هم نمی رسد- چه تعداد تماشاگر را به سینما کشانده است؟ اصلن نهنگ عنبر۲ فیلم بدِ سامان مقدم را که پرفروش ترین فیلم سال ۹۶ بود و با کلی تبلیغات و سالن سینما ۲۰ میلیارد تومان فروخت، بیشتر از دو میلیون نفر دیدند؟ یعنی پرفروش ترین فیلم ایرانی را فقط دو و نیم درصد ایرانی ها در سالن سینما دیده اند؟! این اخطار خطرناکی نیست! این که در همان سال ۹۶ فیلمی اکران شده که در طی ۱۰ روز تنها ۱۰ بلیت فروخته (قلب سفید قاصدک ها) و یا سه فیلمی که با بودجه ی سرسام آور دولتی و با هزینه ای بین یک تا سه میلیارد تومان و البته با کلی بازیگر مطرح ساخته شده بودند (زیباتر از زندگی، این‌جا شهری دیگر است، فیلادلفی) در سال ۱۳۹۳روی هم رفته ۱۰ میلیون تومان فروختند، تأمل برانگیز و البته اشک آور نیست؟

برگردیم به همان آمار مرکز آمار که با توجه به آن، سرانه ی سینما رفتن در ایران می شود ۰.۲، یعنی اینکه هر ایرانی هر ۵ سال یک بار به سینما می رود. این آمار ایران را در بین ۱۰ کشور انتهایی جدول جهانی قرار می دهد. بدترین وضعیت در آسیا و تنها کمی بالاتر از مراکش و الجزایر و بولیوی. این را مقایسه کنید مثلن با آمار ۳.۷ در آمریکا (یعنی هر آمریکایی به طور متوسط نزدیک به ۴ بار در سال سینما می رود) یا فرانسه ۳.۴، ایسلند ۴.۷ و حتی آلمانی که مردمش سینما دوست ندارند که ۱.۵ است. به طور شفاف تر یک ایسلندی حدود ۲۵ بار بیشتر از یک ایرانی به سینما می رود! و یا یک فرانسوی بیش از ۲۰ برابر! شگفت آور نیست؟ – این در حالیست که تولید فیلم در سینمای به شدت بسته ی ایران با سالی بیش از ۱۰۰ فیلم که نیمی از آن ها هیچ گاه اکران هم نمی شوند از خیلی کشورهای پیشرفته دنیا هم بیشتر است.

چهارم)

حالا دیگر کسی از فروش بیست میلیاردی یک فیلم متعجب نمی شود. وقتی بلیت سینما تا ۱۵ هزار تومان هم می رود و جمعیت فعال ایران به طور فزاینده ای رو به رشد است، این قبیل فروش ها دور از ذهن نیست. اما وقتی بدانیم تنها ۱۰ یا حداکثر ۱۵ فیلم به فروش های بالای دو میلیارد دست می یابند – و اتفاقن بیشترشان کمدی های نازل و سخیف و مهوع هستند- و حدود ۵۰ فیلم اکران شده ی دیگر با فروش هایی نازل که حتی دستمزد بازیگر اصلی یا نهار و شام مدت فیلمبرداری هم نمی شود مواجهند، ناخودآگاه این پرسش پیش می آید: فیلم ها برای که ساخته می شوند؟ آیا اصلن مهم است کسی آن ها را ببیند؟ آیا دغدغه ی فرهنگ سازی و جریان سازی و تاثیرگذاری در بین سینماگران اغلب وابسته ی ایران دیده می شود؟ آیا هدف تنها چنگ انداختن به گاوصندوقِ دولتی ها و سفارش بِده ها و ارکان قدرت نیست؟ آنهم در شرایطی که یک فیلم معمولی که دست کم دو میلیارد تومان هزینه در بر دارد، حداقل باید شش میلیارد تومان بفروشد که فقط هزینه هایش را برگرداند! – با احتساب سهم سینمادار و پخش کننده و تبلیغات و شهرداری و مالیات و این ها، کمتر از ۳۵ درصد از فروش هر فیلم به تهیه کننده بر می گردد.-

ایرانی ها با سینما قهرند. به همه ی دلایلی که ذکر شد. با این روند تولید و توزیعی هم که می بینیم نمی توان هیچ چشم انداز روشنی برای جلب مخاطب مشاهده کرد. سرانه ی سینما رفتن مردم ایران تنها طی سه سال از ۰.۳ به ۰.۲ رسیده و طی سه سال آینده کم تر هم می شود. با اینکه برای مخاطبان، چه کسانی که هنر را جدی تر دنبال می کنند و  چه آن ها که بیشتر به دنبال سرگرمی هستند، رسانه های جدید جایگزین این روزهای سینما شده است، اما می توان راه آشتی را مهیا کرد. کافی است سینماگران همواره مدعی ایرانی، به جای پیش رفتن به سوی سفارش های دولتی یا الگوهای امتحان پس داده ی اجتماعیِ سیاه نما یا یا طنزهای مبتذل آپارتمانی، ژانرهای دیگر را بیازمایند و از مرزهای تکرار فراتر روند و خودشان و فیلم هایشان را به روز کنند. کافی است نسل قدیمی، همیشگی و نخ نمای سینما، جای خود را به جوان تر های پُر از ایده و خلاقیت و دانش بدهند. کافی است مدیران شاید دلسوزتر فرهنگی، دست از دخالت و اعمال سلیقه ها بردارند و اجازه ی خلاقیت ها و جسارت های بیشتری به فیلمسازان بدهند. کافی است فیلم های جهانی رنگِ پرده ی سالن های ایران را ببینند تا بازار رقابت و کیفیت به نفع مردم و اتفاقن خود سینمایی ها بشود.کافی است سالن های مدرن سینما به شهرهای کوچک تر برود. کافی است سینما را به عنوان رسانه ای نه کهنه، که اتفاقن نو و به روز در اختیار مخاطب بگذاریم. همین!