شهروز رشید را تنها یک بار – سال‌ها پیش – در هامبورگ دیدم. برنامه ‌ای بود که نیامد، اما روز بعد مرا همراه دوستان میزبان ‌ام به صبحانه دعوت کرد. سفره‌ ای چیده بود آراسته و پا به خانه‌ اش که گذاشتیم، ترانه ‌ی “موج کف‌آلود، بر سینه‌ی رود…” پژواک داشت.

کوشیار پارسی

شهروز رشید در جستاری با عنوان “دگردیسی‌ ها” به “دگردیسی‌ های اویدی” اشاره کرده که “برگردانی از زندگی ما انسان‌هاست”. در همان جستار آورده است که “گم‌ شده‌گی فرد است که به جستجو معنا می‌دهد”.

این “گم‌ شده‌گی” را “گم‌ گشته‌گی” می‌خوانم تا شهروز رشید را بهتر درک کنم و جستجوهاش را.

از شاعر ِ رومی اوید (Publius Ovidius Naso) راه می ‌زنم به سرگشته‌گی ِ شهروز رشید ِ تبعیدی.

از تبعید ِ “اوید” چه می‌دانیم؟ آورده ‌اند که امپراتور اگوست به سال هشتم پس از میلاد او را به جایی دور تبعید کرد. دلیل ِ تبعید چندان شناخته نیست.

خود ِ اوید در شعرهاش اشاره دارد که یکی از علت‌ها، هنر  عشق ورزیدن -Ars amatoria- بوده است. امپراتور با قانون تازه درباره‌ ی شاعر ِ محبوب رُم، خواسته بود درس عبرتی بدهد به دیگران تا به تن و کام‌خواهی نپردازند.

شهروز رشید

تلخی ِ تبعید ِ اوید و دلتنگی‌ش برای رُم، تا پایان زندگی همراه ‌ا‌ش بود. “شعرهای اندوه” و “نامه‌هایی از پونتوس” دو کار ِ مهم او در تبعیدند. شعرهایی با بندهایی بس درخشان:

این‌جا آب و هوا، هوا، آب، خاک معنا ندارد،

و آه، تن به خوابی مدام رفته.

مغزم غبار گرفته از اندوه

و بیمارم در این تنگنای تبعید،

شب‌ها بیدار می‌مانم بر کرانه‌ ی پونتوس،

پوستی‌ام بر استخوان، هیچ خوردن نمی‌توانم.

اوید، به تلخی و دلتنگی ِ تبعید جسمیت و جان می‌دهد. نامه‌ هاش خود֯ شخصیت دارند:

از کرانه‌ی پونتوس می‌آیم و نامه‌ای هستم از ناسو،

خسته از دریا، و راه‌ها که پیموده‌ام.

در پشت ِ واژگان ِ ساده ‌ی شاعر، لحن ِ احساسی به گوش ِ جان می‌رسد. در شعر “اندوه” هرچه پیش‌تر می‌روی، گم‌شده‌گی و گم‌گشته‌گی شاعر بیش‌تر احساس می‌کنی:

به چشم‌انداز که بنگرم، می‌شود خود ِ دهشت،

هیچ بدتر از همه‌ی خاک نیست.

انسان‌ها، بیش‌تر به گرگ ِ خشم‌آلود می‌مانند،

نه شایسته‌ی نام ِ انسان.

قانونی نیست. حق گردن می‌نهد به خشونت

شمشیر می‌رود به زیر ِ پوست.

نیک می‌دانم زندگی هیچ‌کسی به دیگری شبیه نیست. اما هر کسی می‌تواند روایتی خودزندگی‌نامه به دست دهد.

شهروز رشید در شعری آورده است:

مردن سخت نیست
زال زر هم که باشی
همیشه زود می‌میری
به مرگ خود مردن مشکل است
ماه نشناسدت
و خاک و سنگ … 
به غربتی چنین کاکتوسی مردن مشکل است.

“به مرگ ِ خود مردن”!

در این مفهوم است که سرگشته‌گی، گم‌گشته‌گی و گم‌شده‌گی می‌بینم؛ نه سرگردانی.

از این مفهوم؛ بسیاری بس نوشته‌ اند. هرکس به سهم ِ خود و بسیاری نیز نیک نوشته ‌اند. اما شهروز رشید در نوشته‌ هاش، از جنس دیگر است. نه زندگی و زیستن، که دیگرگونه‌گی و دیگرگونه‌ شدن براش اهمیت دارد. استعدادی که با همه‌ ی شور و حتا تردید، می‌کوشد تا معنایی جان ‌دار بدهد به زندگی در برابر مرگ.   

عنوان ِ یکی از آخرین کتاب‌هاش بس گویاست: مهلتی بایست تا خون شیر شد

نمی‌دانم شهروز رشید خواننده بسیار داشته و دارد یا نه. اگر نداشته باشد، شگفت نیست، زیرا ادبیات اکنون دارد لِه می‌شود به زیر ِ سرگرمی، کنجکاوی ِ دانستن از شخصیت ِ خود ِ نویسنده و راست ‌اش به معنای واقعی کلمه آسان‌گیری و فاصله از هنر، تا از برج ِ عاج نشان داده شود که چشم ببندیم و ندانیم کار ِ ادبی، کار ِ هنری است، درست مثل موسیقی و نگارگری. شهروز رشید اگر در برج هم نشسته باشد، برای نگاه ِ به‌تر است در یاری به خواننده.

برای شهروز رشید، ادبیات ادبیات است و ادبیات، بزرگ است. هم از این ‌رو او نویسنده‌ ی نویسنده ‌ها می‌شود در جستارها و خوانش‌های بس هوش‌مندانه ‌اش از کار ِ نویسنده‌گان. از هدایت گرفته تا گلشیری و رضا دانشور و دیگران.

صبورانه خوانده است – برای ما – تا شرح دهد که ادبیات با همه‌ ی پیچیدگی ‌ها و پیچ و خم‌ه اش به درون ِ هسته ‌ی زندگی، مرگ و عشق می ‌رود و که هر خواننده، هر انسان باید کشانده شود به درون ِ آن.

شهروز رشید در جستارهاش، هربار و بسیار کوشیده است تا به خود ِ کار ِ نوشتن بپردازد (نوشتن به معنای ِ بودن در بیرون از زمان و مکان). این کار نکرده تا نوشته پیچیده ‌تر بنماید، که در روشن کردن ِ جنبه ‌ی تخیلی ِ واژه‌گان. روشی برای بازپس‌گرفتن ِ وهم  از تخیل و نسبی نمودن ِ آن‌چه هست: کار ِ انسان؛  کوشش ِ مدام در سلطه بر زندگی به عنوان ِ روایت. یافتن ِ تکیه‌ گاه در روایت و روایت‌ها.

به این جنبه اگر توجه کنی، می‌توانی هر داستان از نو بخوانی. و شهروز رشید توجه بسیار دارد و صبورانه می‌کوشد تا ما را نیز توجه دهد.

در شعر و داستان ِ شهروز رشید نیز به جهانی کشانده می‌شویم با همه ‌ی جزییات واقعی و رنگ و بوهای آشنا. فشرده ‌ی تاریخ و سرگذشت ِ بسیاری انسان ‌های زمانه‌ ی ما. درست با روش ِ صبورانه و شیوه ‌ی اندیشیده، از درون جهان ِ خیال می‌کشاندت به اکنون و این ‌جای جهان.

یک نمونه‌ ی درخشان از شیوه‌ ی دقیق و صبورانه خواندن ِ شهروز رشید، “خوانشی از رمان ‘از آینه بپرس’  نوشته ‌ی شهلا شفیق است: “… متن هفتاد و دو کلمه ‌ای سوره‌ی علق و متن هفتاد و دو نام دفتر زندان الهه سرمدی. از این پس هر گاه یکی از این دو متن را بخوانیم هول و اضطراب حضور آن دیگری را هم در جان خود احساس خواهیم کرد. متن هفتاد و دو کلمه ‌ای الهه سرمدی در این معنا متنی سخت تکان دهنده و هولناک است. […] زیر بار چنین بار گرانی است که الهه سرمدی در نگارش رمان شکست می‌ خورد. یا به عبارتی جباریت مطلق کلام خدا، وحشتی که تا اعماق جان رفته، الهه سرمدی را الکن کرده است. یعنی آنچه الهه سرمدی در زندان دیده است هرگونه تخیل خلاقی را در گردبادهای ظلمانی خود خفه می‌کند. واپسین تصویر از الهه سرمدی در این روایت، صورت تحقق یافته‌ ی نخستین سوره‌ ی کتاب سیاه است:”در سایه روشن نوری که کم و زیاد می‌شد، الهه با پستانی بریده، و سری نیمه طاس، در چشم گیتا به مجسمه‌ی شکسته‌ ای می‌ماند.” (برگرفته از گاهنامه‌ی اینترنتی آوای تبعید).

نوشتن ِ شهروز رشید برای ثبت سرگذشت‌هاست تا تبدیل آن به تاریخ. به گفتاوردی بس هوشمندانه از او بسنده می‌کنم. از  آخرین جستار در کتاب: مهلتی بایست تا خون شیر شد

[…دهه‌ی شصت، تاریخ ‏درونی تبعید است. آنچه از وطن در ذهن تبعیدی‌ست همین برش از تاریخ است. با خود حمل ‌اش می‌کند؛ در ‏خود می‌گواردش. نشانه‌ های رهایی را هم در بازنگری به آن برش از تاریخ جستجو می‌کند. شعر تبعید مثل ‏سفری طولانی، و یا بی‌ بازگشت، مراحل مختلفی داشته، و خواهد داشت. مرحله‌ ی آغازین ‌اش به فریادهای ‏بازماندگانی می‌ ماند که به ساحل نجات رسیده‌ اند. گزارش پاره‌ی پاره‌ی اعدام‌ها، کشتارها، یاران مانده در بند ‏است. اما درد در درون آدم، پیشروی می‌کند؛ همه‌ی لایه‌های روح را می‌پوشاند، آن تکه‌ی تاریخ، دیگر بستر ‏روح است، و شعر از جای دوری اعلام می‌شود؛ از اعماق جان؛ آنجا که بشریت پایمال شده مسکن دارد، و ‏آن‌گاه، همه‌ی دهه‌ها، دهه‌ی شصت است، همه‌ی گورستان‌ها، خاوران، و هر شعر شریفی، در صورت و جان، ‏شعر تبعید است. و غریب ‌ترین شعر تبعید، خاوران است که در هیچ کتابی نمی‌گنجد‎.‎]

دهم فوریه ۲۰۱۹ / ۲۱ بهمن ۱۳۹۷