اولین آشنائی

سی و سه سال پیش در هندوستان در نیو دهلی،  چند روزی بود که از زندان مرکزی بمبئی با ضمانت یکی از وکلای علی غول و یا به روایتی (علی آقای قاچاقچی)  به نام “سینگوته”  آزاد شده بودیم و از بمبئی به  نیو دهلی رسیدیم. (۱)

از راست: بابک یزدی- عیدی نعمتی

رفقای “اتحادیه آوارگان ایرانی در هندوستان” که بیشتر رفقای اقلیتی بودند و تقریبا هم از نظر تعداد و هم از نظر امکانات وضع بهتری داشتند به سراغ ما آمدند و برای رفتن به دفتر یوان و امور پناهندگی و همچنین اجاره کردن اتاق و … ما را  راهنمایی کردند.

بعد ها با عباس و کیوان و ایرج و … نیز که در خارج از شهر زندگی می کردند آشنا و رفیق شدیم.

روز اول را تا دیر موقع در دفتر سازمان ملل مشغول مصاحبه و تهیه مدارک و … بودیم.

فردای آن روز  همزمان رفقا عیدی و عزیز و بهرام از سه جریان متفاوت (چون در جریان  دستگیری و زندان و در نهایت آزادی ما بودند) به  سراغ ما آمدند.  عزیز اقلیتی بود و عیدی راه کارگری و بهرام از رفقای اتحادیه کمونیستها  یعنی سربداران.

از آن روز که تا به حال بیش از سی و سه سال می گذرد دوستی و رفاقت من و عیدی برقرار و علیرغم اختلافات سیاسی هیچ وقت رابطه مان شکر آب نشد. البته عباس و کیوان و … نیز از رفقای خوب من هستند ولی این نوشته در مورد عیدی نعمتی ست.

من از طریق زنده یاد الهام همسر سابق عیدی که در یو ان هندوستان معلم زبان انگلیسی بود به عنوان کارمند و مترجم  پناهندگان ایرانی  و افغانستانی شروع به کار کردم و دو سال آخر در  هند را علاوه بر فعالیت سیاسی در یکی از دفاتر یو ان در دهلی نو نیز مشغول بودم.

پس از استقرار در دهلی نو در هندوستان مانند همیشه منزل ما به  مرکز تجمع بچه های سیاسی تبدیل شد و رفقا  کلاس های فلسفه و اقتصاد و سیاست را در منزل ما راه اندازی کردند.  از اول  قرارمان بر این شد که کلاس ها  حول مسائل عمومی مارکسیسم دور بزند.

منزل من و عیدی به هم نزدیک بود و صبح ها من و عیدی و چند نفر دیگر از رفقا ورزش جمعی داشتیم که من نرمش می دادم.  من و نادر از منزل خود تا منزل عیدی می دویدیم و از منزل عیدی سپس  به سوی  منزل چند تن دیگر از رفقا،  همه را جمع می کردیم و در نهایت در پارکی در مجاورت منزل عیدی ورزش جمعی داشتیم.

 قرار بود در کلاس های سیاسی بحث تشکیلاتی نباشد ولی معمولا پس از کلاسها بین رفقا بحث در می گرفت و بیشتر سه جریان اقلیت، راه کارگر و اتحادیه حول تشکیلات و مواضع خود صحبت می کردند.

من از زمان جدایی از مجاهدین تا چند ماه پس از ورودم به هندوستان گرایش اقلیتی داشتم و حتی  در چند  ماه زندان  امیگریشن هندوستان هم خود را اقلیتی می دانستم. در پایان کلاسها وقتی بحث تشکیلاتی می شد من اوایل از مواضع اقلیت دفاع می کردم.  در دبی مدتی با محمد میعاد که از رفقای اتحادیه بود هم منزل بودیم و با مواضع اتحادیه هم تا حدودی آشنا بودم. و حتی یکی دو مورد کارتن کتابهای اتحادیه به نام من به دبی آمد که مورد دوم رفیق میعاد چون کارت یو ان را داشت او را فرستادیم. رفیق میعاد دستگیر شد.  و پلیس به دنبال من بود که من دوباره بالاجبار از طریق دریا و  قاچاقی مجبور به فرار به هندوستان شده و در مرز دریایی هندوستان من و سه رفیق همراه  توسط پلیس دستگیر و رگها را زده و … به زندان روانه شدیم.  

بحث های تشکیلاتی این سه جریان در پایان کلاس ها  من را یواش یواش به راه کارگر نزدیک و بعدها به عنوان یک فعال این سازمان تبدیل کرد. این تغییر عقیده می تواند نتیجه ی یکی از این موارد باشد:

خونسرد بودن و آرام بحث کردن عیدی- تجربه سالهای خودم که  در قلب و مغز جنبش چریکی (مذهبی و غیر مذهبی)  فعال بوده و نقد این تفکر و نگرش را به سادگی لمس می کردم – نقد به جای جنبش چریکی.

خلاصه یکی یا همه ی اینها من را کم کم به هواداری و بعدها به یکی از فعالان راه کارگر و در نهایت به عنوان مسئول راه کارگر در هندوستان برای دوره ای تبدیل کرد. نشریات راه کارگر و مطالب و گزارش های من از هندوستان در سال های  89 و ۹۰ گواه آنند.

عیدی و کیوان کارشان  چند ماهی از ما زودتر راه افتاد و راهی کانادا شدند. در این مدت  حداقل هفته ای یکی دو نامه بین من و عیدی رد و بدل می شد.

بالاخره پس از چندین ماه من و عباس هم با دو دوست دیگر که در آن زمان گرایش مجاهدی داشتند تقریبا از آخرین بازمانده های هند بودیم که در یک پرواز راهی کانادا شدیم و هر دو هم سهمیه نیوفاند لند بودیم. البته یک شب را در تورنتو از طرف امیگریش برای ما هتل گرفته بودند که بیشتر دوستان سابقا از هند آمده  به سراغ ما آمدند و دیداری کردیم.  فردای آن روز من و عباس راهی نیوفاند لند شدیم.

زنده یاد الهام همسر سابق عیدی مرتب با من در نیوفاند لاند در تماس بود و من در پایان دو هفته با بلیت و هزینه ای که الهام برای من متحمل شده بود وارد تورنتو شدم.

دو هفته ای هم من در منزل الهام و عیدی بودم تا اتاقی را برای خود دست و پا کردم. من و عیدی چند سالی در کانادا همراه هم به فعالیت های تشکیلاتی خود در سازمان  راه کارگر ادامه دادیم. من اما  کم کم به حزب کمونیست کارگری نزدیک و بعدها فعال این حزب شدم.  این اختلاف سیاسی اما هیچ وقت باعث کم شدن رفاقت  و یا کدورتی بین ما نشد. عیدی بیشتر اوقات بحث ها و نظراتش را به صورت سئوال با من مطرح می کرد و ما ساعت ها با هم بحث و صحبت و تبادل نظر داشتیم. پیش آمده که من مواردی با او نامهربان بودم ولی یادم نمی آید که او حتی یک مورد هم با من تندی و یا نامهربانی کرده باشد.

عیدی برای امثال من و ماها  رفیقی خوب  و برای  همسرش پارتنری مهربان و برای جامعه شاعری مردمی بود. اما از همه مهمتر انسانی شریف، انقلابی  و سوسیالیست بود.

یادش گرامی و جاودان باد.

۱- در مورد دو زندان امیگریشن و مرکزی بمبئی، وضعیت آنها و چگونگی آزادی مان در کتاب “از حجتیه تا کمونیسم کارگری” آمده است که در وب سایت شخصی من نیز موجود است.

این  را چند ساعتی بعد از جاودانه شدن عیدی نعمتی نوشتم