به یاد مادرم

گم نمی شدم

میان صداها و اشیاء

و خسته نمی شدم

از جستن در مرز نادانی

اگر تنها به لهجه بومی ام صدایم می زد

دهانی که شکل دوست داشتن بود

و میان لبانش

غنچه ای می شکفت.

خسته نمی شدم

از گشتن میان سایه ها و اشیاء

اگر آن تعویذ قدیمی

حتا

به بازوی صندلی بسته می شد

تا خسته تن

خستگی در کنم

وقتی که رخوت

در ته لیوان چای می ماسید

خسته به سایه سار هزار اندوه

گیج میان اشیاء و زمان بی چهره

خیس از عرق ندانستن

دیریست مانده ام

تا نسیم از آنسوی پنجره

به دانش بارانم ببرد

و هنوز

روسری مادرم را

که در باد تکان می دهم

گل های سوخته

از جوانی من

خبر به آفاق پائیز می برند

و ستاره از خواب های من

در دریاچه ای دور می چکد

و اینجا هر شب

زنی از خواب های من

چراغ به بیداری روز می برد

زنی که میان لبانش

غنچه ای می شکفت.

گم نمی شدم میان صداها و اشیاء

اگر تنها به لهجه بومی ام صدایم می زد.

******

خسته ی کار

خسته تن

که رها می شوم

بر تخت بند صندلی

تا سیگاری بگیرانم

یا پیکی تکیلا مرا بگیراند

غم پیری در جانم گشت می زند.

و دیریست که من از یاد برده ام

دهانی که می گوید دوستت دارم

چه شکلی می شود

چشمی که می گوید دوستت دارم

چه حالتی می شود

تنها دستها را به خاطر دارم

که مدام شمد روی جسدها می کشید

و اینجا هنوز

تمام طول خاطره را

صدای گلوله است که می پوشاند.

خسته ی کار              خسته تن

که رها می شوم بر تخت بند صندلی

غم پیری در جانم گشت می زند

*****

قد می کشد

گلی

در کناره گوری

به تماشای جهان.

مادری در باد می موید

شورآب چشمش

غبار از رخسار سنگ می شوید

مادر همچنان در باد می موید:

رود رود عزیزُم (۱)

نامراد پر حسرتُم

رود رود عزیزُم.

بی هیچ پروایی از باد

قد می کشد گلی

در کناره گوری

به تماشای جهان!

۱- رود در گویش لری به معنی فرزند است

*****

قطارها می گذرند

صندلی ها پر و خالی می شوند

زندگی پر و خالی می شود.

روزها خاطره می شوند

مکانها نیز

و در ایستگاهی دور

صندلی یی در انتظار دیداری دیگر

خمیازه می کشد

چهره ها خاطره می شوند

نامه ها نیز

و در آینه

روزهای گم شده

بیقرارت می کنند

*****

حد پرواز را

همت تو معیار است

نه وسعت بال ها

وگرنه

می شکنی در هراس اولین تردید.

این را

در سپیده آواز داد

پرنده ای

که تن در چشمه خورشید شست!

*****

الو… الو.

خانم ها، آقایان، همسایگانم

صدای مرا می شنوید؟

تصویر مرا

روی صفحه ی قلبتان دارید؟

من نشانی هایم را

مخابره کرده ام

من هنوز عاطفه ام

بوی گل می دهد

و میان جنگل آنتن ها

بهار را

بیشتر از هر فصلی

دوست دارم.

الو…. الو.

صدای مرا می شنوید؟

کنده شده از جای خود

رها میان سایه ها و زمان بی چهره

فریاد می کشم:

خانم ها، آقایان، همسایگانم

صدای مرا می شنوید؟

تصویر مرا

روی صفحه ی قلبتان دارید؟

من نشانی هایم را به جهان شما

                                 مخابره کرده ام.

من

نَسَبم

به گل و کار می رسد

و چنانم که جهان

بر دیواره ی احساسم

یله خواهد داد

تا استواری اش را دریابد

الو… الو.

صدای مرا می شنوید؟

من از کهکشان های دیگر

پیام هایی دریافت کرده ام

اما امروز

سخت محتاج صدای شمایم

همسایگانم

صدای مرا می شنوید؟

این بار

اشکال از گیرنده هاست

به گیرنده هایتان دست بزنید

لطفا

به گیرنده هایتان دست بزنید!