از جوانی بارها دربارۀ کتاب معروف ادوارد براون بنام “یکسال در میان ایرانیان” شنیده بودم و اینجا و آنجا خوانده بودم که اهمیت کتاب در این است که براون در لابلای خاطرات سفر یکساله به ایران(در نیمۀ قرن ۱۹ م.) برخورد خود با دو گروه از ایرانیان را شرح داده که اروپاییان پیش از آن از وجودشان چندان خبر نداشتند: یکی زرتشتیان و دیگری”بابیان”. همین “کشف” نیز باعث شد که ادوارد براون جوان در محافل علمی اروپا به شهرت برسد.

باری، همین چند هفته پیش در کتابفروشی”شرکت کتاب” (لس آنجلس) به نسخه ای از این کتاب برخوردم و به خودم گفتم باید فرصت را غنیمت شمرم. خاصه آن که دیدم چاپ طلاکوب نفیسی است و آن را نه تنها مترجم معروف ذبیح الله منصوری ترجمه کرده، بلکه یک آقایی نیز ویراستاری کرده است! (۱) لحظه ای به ذهنم خطور کرد که این دیگر چه صیغه ای ست که ترجمه ای را که سالها پیش منتشر شده دوباره ویرایش کنند، اما در شلوغی کتابفروشی نمی توانستم بدانم”ویرایش” نیز در سایۀ حکومت اسلامی معنی دیگری یافته است. اما همین که در خانه “یادداشت ویراستار” را خواندم، با شگفتی متوجه شدم چه کاس هایی زیر نیم کاسه است. قضیه را از زبان خود او بخوانیم:

“ادوارد براون صفحات زیادی از کتاب خود را اختصاص به گفتگو با گمراهان دو فرقۀ بابی و بهائی و اظهارات یک طرفه و واهی آنان داده است.” چنانکه ویراستار می خواست به این نوع گفته های یک طرفه و بی اساس پاسخ بدهد، ناگزیر بود حدّاقل ۱۰۰  صفحه بر مطالب کتاب بیفزاید، لذا کلّیۀ مطالب مربوط به دو فرقه مزبور، در هنگام ویراستاری حذف گردید.” (۲)

آری، جناب”ویراستار” بسادگی”صفحات زیادی” از کتاب را حذف کرده، زیرا دربارۀ”گمراهان” بوده است!

شاید فکر کنید حذف چند صفحه از کتاب ایران شناسی خارجی با آنکه کار ناپسندیده ای است، اما در مقابل مشکلاتی که جامعۀ امروز ایران با آن روبروست چندان اهمیت ندارد، اما بلایی که بر سر کتاب براون آمده، نمونه و نشانۀ بیماری مهلکی است که همۀ اندامهای”میراث فرهنگی”ما را فراگرفته و چنانکه خواهیم دید، جامعۀ ایرانی را همین بیماری به فلاکت امروزی

انداخته است.

این که ادوارد براون دربارۀ بابیان چه گفته ممکن است برای نسل آتی چندان مهم به نظر نیاید، اما مشکل آن است که ما “نسل های آتی” گذشتگانی هستیم که میراث فرهنگی شان به دست “ویراستاران” اسلامی چنان مخدوش گشته که در ورای آن، هویت فرهنگی و ملی ایرانی را نمی توان بازشناخت.

کتاب هر نویسنده ای دنیای اندیشۀ او را تصویر می کند و حذف حتی یک کلمه و یا بند مانند آن است که تصویر کسی را در نقطه ای لکه دار کنیم؛ چشمش را سیاه کنیم و یا گوشش را ببریم. در هر صورت چهرۀ او ناقص و هویتش خدشه دار شده است. اگر کسی بدون دست باشد و یا چشمش کور، بر انسانیت او خدشه ای وارد نیست، اما در عالم اندیشه و هنر کوچکترین

خدشه ای، اندیشمند و هنرمند را ناشناختنی می کند.

برای شناخت بیماری یاد شده کافی است به آثار نویسندگان و شاعران گذشته نگاهی بیافکنیم و ببینیم که غالبا “تصحیح شده” منتشر می شوند. به قول دلارام مشهوری گویی نویسندگان ما سواد نوشتن نداشتند که باید آثارشان را”تصحیح” کرد. (۳) البته منظور تصحیح کنندگان این است که از متن های کهن رونویسی های ناقصی موجود است که به علت”بیسوادی و بی دقتی

کاتبان” با هم اختلاف پیدا کرده و باید کوشید با مقایسۀ “نسخه بدل”ها متن اصلی را “بازسازی” کرد.

گفتن ندارد که این مشکل منحصر به ایران نیست و در حوزه های فرهنگی دیگر بازیافت میراث گذشتگان به ابداع روشهای علمی و فنی گوناگون منجر شده و امروزه”حفظ میراث فرهنگی Conservation (cultural heritage) “به عنوان دانشی پرشاخه در اغلب دانشگاههای معتبر تدریس می شود. حال باید انتظار داشت که در ایران معاصر نیز جمعی از کارشناسان و ادیبان با تکیه بر نسخه های خطی موجود آثار ادب ملی را یکی پس از دیگری بازسازی می کردند. اما نه تنها چنین نشد که در صد سال گذشته”هر صاحب نظری” حق خود دانسته “تصحیحی”  به سلیقۀ شخصی”به زیور طبع بیاراید” و سودی به جیب بزند! در نتیجه امروزه از دیوان های شاعران بزرگ ایران صدها “روایت شخصی” به بازار کتاب آمده که تنها یک چیز را به خوبی نشان می دهد و آن این است که برای “تصحیح کنندگان”خیانت در امانت” لفظی بی معنی است!

جالب است که در این میان”چپ”ها نیز نتوانستند از این”ناندانی” صرفنظر کنند و بزودی “حافظ شاملو”  و”حافظ ابتهاج” را راهی بازار کردند. امروزه در سایۀ حکومت اسلامی این “توحش فرهنگی” به جایی رسیده که “تصحیح متن های قدیمی” رسما به عنوان تز دکترا در همۀ “دانشگاه”های ایران پذیرفته می شود.

“تصحیح” و “ویراستاری”  آثار اندیشه و ادب ایرانی تازگی ندارد و این از دیرباز مشغولیت مهم ملایان بوده است. در هزارۀ گذشته ای که در آن ملایان انحصار “کتابت” را در دست داشتند، نه تنها به سلیقۀ شخصی، بلکه به امر دینی وظیفۀ خود می دانستند که”گمراهی” ها در آثار موجود را حذف کنند. وگرنه آیا قابل تصور است که ملایی و یا میرزایی هنگام رونویسی متنی از حذف مطالب غیر اسلامی خودداری کند و بدین سبب مرتکب “اشاعۀ کفر” شود؟

البته ملایان با “استعداد”تر از آن بودند که به حذف مطالب”گمراه کننده”  بسنده کنند. وانگهی با این مشکل روبرو بودند که با حذف بخش هایی از کتابهای “گمراهان” (کافران) نمی توان تأثیر مطالب حذف نشده را از میان برد. از این رو راه چاره را در این دیدند که همۀ نسخه های موجود را نابود کنند. نمونه:

همۀ کتابهای فلسفی زکریا رازی را از جمع ۲۷۱ کتاب منسوب به او (۴) نابود کردند، چنانکه ما امروزه تنها از قرینۀ کتابهایی که در ردّ “گمراهی”های او نوشته شده حدس می زنیم که او اصولاً از آرایی فلسفی برخوردار بوده است!

اگر تصور کنید که ملایان فقط در گذشته های دور کتاب سوزی می کردند، بدین نمونه اکتفا می کنم که در همین دوران معاصر ترجمۀ کتاب معروف رنه دکارت بنام”گفتار در روش بکار بردن عقل” را با آن که به پشتیبانی سفیر فرانسه و به فرمان ناصرالدین شاه بنام “حکمت ناصریه”  (1862م) به چاپ رسید: “نسخه های آن را سوزانده بودند. از آن چاپ شاید نسخه ای

نمانده و یا کم مانده باشد.” (۵)

البته همیشه نابودی آثار “گمراهان”، بویژه اگر انتشار گسترده ای یافته بودند، ممکن نبود. مانند سروده های حافظ شیرازی و یا دو بیتی های خیام نیشابوری. در این موارد راه چاره ای که به فکر ملایان رسید این بود که ابیاتی به روال سروده های آنان بسرایند و به نسخه های موجود اضافه کنند. از این راه دیوانی فراهم می آید مملو از افکار و آرای مختلف و خواننده دیگر

تشخیص نخواهدداد  که”گمراهی” های شاعر کدام بوده است. چنانکه به قول صادق هدایت امروزه در رباعیات خیام:

“به افکار متضاد، به مضمون های گوناگون و به موضوع های قدیم و جدید برمی خوریم، به طوری که اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیدۀ خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود. مضمون این رباعیات روی فلسفه و عقاید مختلف است از قبیل: الهی، طبیعی، دهری، صوفی، خوشبینی، بدبینی، تناسخی، افیونی،

بنگی، شهوت پرستی، مادی، مرتاضی، لامذهبی، رندی و قلاشی، خدایی، وافوری … آیا ممکن است یک نفر این همه مراحل و حالات مختلف را پیموده باشد و بالاخره فیلسوف و ریاضی دان و منجم هم باشد؟” (۶)

بدین ترتیب بلایی که آخوندها بر سر غ لهای حافظ، رباعیات خیام، نوشتارهای عبید و دیگران آوردند، باعث شد که در ورای آنها راهی به شناخت اندیشۀ نویسنده و سراینده نباشد. تفاوت های کمّی میان نسخه های مختلف از دیوان شاعران مؤید این ادعا است. مثلاً صادق هدایت تأیید می کند:”کتاب رباعیاتی که به اسم خیام معروف می باشد مجموعه ای است که عموما از هشتاد الی هزار و دویست رباعی کم و بیش دربردارد.” بنابراین احتمال این که بیتی در این “مجموعه”ها واقعا از خیام نیشابوری باشد، حدود ۶% است !

آیا می توان کسی را از روی تصویر درهمی که تنها ۶% آن از اوست بازشناخت؟ باید گفت، ملایان اگر نتوانستند در دوران زندگی خیام تهدید به مرگ را در مورد او عملی کنند:

ای آن که گزیده ای تو دین زرتشت

 اسلام فکنده ای تمام از پس و پشت

تا کی نوشی باده و بینی رخ خوب؟

 جایی بنشین عمر خواهندت کشت(۷)

پس از مرگش میراث فرهنگی او را ویران کردند.

نمونۀ دیگر”شاهنامۀ فردوسی” است که دربارۀ آن کارشناسی خارجی نظر درست خود را به روشنی بیان داشته است. او برتلس (E.Bertels) 1957- 1980 م.) خاورشناس روسی و سردبیر کمیسیونی است که “شاهنامۀ چاپ مسکو” را تهیه کرد. برتلس انتشار گستردۀ شاهنامه در سالهای پس از مرگ فردوسی را تأیید می کند:

“تألیف فردوسی معروفیت نامحدودی پیدا کرده بود و به دفعات بیشمار رونویسی می گردید.” (۸) بنابراین دیگر نابودی همۀ نسخه های شاهنامه ممکن نبود و ملایان به شیوۀ دوم روی آوردند و آن حذف بخش ها و اضافه کردن بخش هایی (“الحاقی”) دیگر بود. برتلس ادامه می دهد:

“در نتیجه، متن شاهنامه در معرض تغییر و تحریف جدّی در همان سده های نخستین پس از مرگ مؤلف قرار گرفت… بیت ها

و بخش های کاملی از طرف کاتبان به طور بیرحمانه در متن جا گرفته است.”ویراستاران” هنگامی که  روایت فردوسی را نادرست و یا به عللی نامناسب تشخیص می دادند، مسیر داستان را تغییر داده، بخشها و رویدادهای تازه بر آن می افزودند.” (۸)

جالب است که برتلس”ویراستاران”را در گیومه قرار داده و بدین وسیله به”خیانت در امانت” اشاره کرده است. برتلس دربارۀ این مطلب مهم نیز که آیا با وجود”دخل و تصرف” در شاهنامه، می توان اندیشۀ فردوسی را بازشناخت، واقعیت را گفته است:

“اگر بگوییم که اکنون می توانیم با اطمینان دیدگاههای خود فردوسی را احیا کنیم، یک ادعای نابخشودنی خودپسندانه خواهد بود.” (۸)

بنابراین آنچه را که بنام”شاهنامۀ فردوسی”  بدان می نازیم، شناسندۀ سرایندۀ آن نیست تا چه رسد که”شناسنامۀ ملی” ما باشد. “شناسنامه” ای که جسارتا می توان گفت، باید از ارائۀ آن به بیگانه شرم کنیم! دستکم به دو دلیل:

یکی آن که: دیگر مدتهاست به دلایل علمی ثابت شده است که فردوسی مسلمان نبوده تا چه رسد که شیعه باشد (۹) اما تا به حال کسی جرأت نکرده “شاهنامه”  را بدون “اشعار الحاقی” مبنی بر مسلمانی او منتشر کند و ما ایرانیان باید به بیگانگانی که دیگر اسلام واقعی را می شناسند جوابگو باشیم که اگر فردوسی مسلمان بود چرا به جای ستایش از “جوانمردی و شجاعت امامان شیعه”  ” از قهرمانان “دوران جاهلی و ستمشاهی” ستایش می کرد؟

دوم آن که، بنا به “شاهنامه” موجود، نه تنها نام کورش و داریوش به گوش فردوسی نخورده بود، بلکه او از وجود تخت جمشید نیز بی خبر بود! وگرنه چگونه می شود که کوچکترین اشاره ای به هخامنشیان نکند و یک راست از کیانیان به سراغ پارتیان و ساسانیان رفته باشد! این در حالی ست که فردوسی بنا به همین “شاهنامه” مرد دانشمندی بود و مثلاً ارسطو را  نیز  می شناخت:

حکیمی که بُد اَرسطالیس نام

 خردمند و بیدار و گسترده کام

بنابراین با توجه بدان که قدیمی ترین نسخۀ شاهنامۀ فردوسی حدود ۲۵۰ سال پس از او “به رشتۀ تحریر درآمد” روشن است که در این مدت ملایان فرصت کافی داشتند تا کتاب را از مطالب “گمراه کننده” “ویراستاری” کنند. حال با توجه بدان که به تصریح فردوسی شاهنامه از ۶۰ هزار بیت تشکیل می شده و هیچیک از نسخه های موجود بیش از ۵۰ هزار بیت ندارند.(۱۰) به حکم عقل بخش”هخامنشیان” باید حذف شده باشد! شما چه فکر می کنید؟

چنین نمونه هایی را می توان به مجموعۀ آثار بزرگان اندیشه و ادب ایرانی تعمیم داد که پس از حذف کامل مطالب “گمراه” کننده و اضافه نمودن مطالبی در راستای عقاید اسلامی به چنان معجونی بدل شده اند که شما نمی دانید وقتی مثلاً بیتی از حافظ را می خوانید با  “مرید پیر مغان” یعنی سراینده ای زرتشتی طرفید و یا با آخوندی که آرزو داشته قرآن را به ۱۴ روایت از حفظ باشد.

نکتۀ آخر آنک ه چرا میراث اندیشۀ حافظ و خیام و فردوسی و … را باید نابود شده دانست و آیا واقعا مهم است که مثلاً ندانیم شاعری به نام حافظ در شیراز قرن هشتم چه می اندیشیده؟ بسیاری بدین دلخوش اند که از حافظ دیوانی در دست داریم که برخی سروده های او را به اضافۀ سروده های بسیاری کسان دیگر دربر دارد و هر خواننده ای می تواند در آن ابیاتی را مطابق فهم و ذوق خود بیابد.

باید گفت این دقیقا وضعیتی است که در آن جامعه دچار اضمحلال فرهنگی می شود. زیرا در آثار منسوب به اندیشمندان ایرانی نه با بنای اندیشه، بلکه تنها با ویرانه ای روبروییم که اینجا و آنجای آن سنگ پاره هایی یافت می شود، درحالی که اندیشه های نوین تنها در تقابل و تصادم با اندیشه های منسجم می توانند زاییده شوند و رشد کنند. این کشف بزرگ سقراط، نخستین ابرمرد تاریخ تفکر است که به نام”دیالکتیک” شهرت یافته است:

اندیشه در بستری خالی زایش نمی یابد و تنها از برخورد و تصادم دو اندیشۀ کاملاً متفاوت ممکن است اندیشۀ نوینی چهره گشاید. بنابراین پیش شرط حتمی رشد اندیشه در جامعه این است که نمای اندیشۀ اندیشمندان گذشته به درستی شناخته شود تا در پیامد برخورد با آنها در آیندگان اندیشه های نوینی پدید آید.

بنابراین رمز سقوط اندیشه در ایران را باید در”ویراستاری اسلامی” جستجو کرد. ملایان توانستند با “ویراستاری” آثار اندیشمندان ایرانی همه را در صف مسلمانی قرار دهند و ویژگی های اندیشۀ آنان را بزدایند. بدین وسیله زایش اندیشه های بلند ناممکن گردید و راهوار اندیشه در جامعۀ ایرانی به گل نشست.

با توجه به پیامدهای”ویراستاری اسلامی”، به عنوان یک ایرانی نسبت به”ویراستار” کتاب نامبرده محمد رفیعی مهرآبادی و “انتشارات صفّار  فخر رازی” به سبب”خیانت در امانت” و “کوشش برای نابودی میراث فرهنگ ایران” اعلام جرم می کنم.

http://gheybi.com

مهرماه ۱۳۹۳ ش

۱- ادوارد براون، یک سال در میان ایرانیان، ذبیح الله منصوری، ویراستار: محمّد رفیعی مهرآبادی، انتشارات صفار فخر رازی، چاپ سوم، تیراژ: ۵۵۰۰

۲- همانجا، ص ۵

۳- دلارام مشهوری، دو گفتار حافظ”دیوانۀ سرسامی” یا  “فرزانۀ جاودانی”، انتشارات خاوران، پاریس، ص ۳

۴- محمود نجم آبادی، مؤلفات و مصنفات ابوبکر محمدبن زکریای رازی، ۱۳۳۹ ش.، انتشارات دانشگاه تهران

۵- مجتبی مینوی، حاشیۀ خطی بر تنها نسخۀ چاپی که در کتابخانۀ شخصی او موجود است. (فریدون آدمیت، اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی،)، انتشارات نویدآلمان، ص ۷۳

۶صادق هدایت، ترانه های خیام، مقدمه 

۷- همانجا

۸-  ی. ۱. برتلس، شاهنامۀ فردوسی، بر اساس چاپ مسکو، نشر قطره، ج ۱، پیشگفتار، صفحات: ز ، ح ، یز

۹- از جمله در: “دین فردوسی”، شروین وکیلی، نشریۀ سیوشانس، http://soshians.ir/fa/?p=۵۵۸۰ 

۱۰- کهن ترین نسخۀ “کامل” شاهنامه(لندن ۶۷۵ ق) ۴۹۶۱۸ بیت دارد و حمدالله مستوفی در نسخه هایی که سدۀ ۸ دیده بیش از ۵۰ هزار بیت نیافته است: در آن نسخه ها اندر این روزگار/کمابیش پنجاه دیدم شمار(ظفرنامه، ص ۱۶، بیت ۳۱۰) و شاهنامۀ “تصحیح”خالقی مطلق ۴۹۵۳۰ بیت دارد.