لجم گرفته است از دست این آمریکائی های لامروت. به محض اینکه می بینند ملتی به موفقیتی دست یافت و برای حل مشکلاتش راهی تازه پیدا کرد، بلافاصله همان راه حل را مورد استفاده قرارمی دهند بدون آنکه از کاشف آن راه حل، ذکر خیری بکنند.

روزی که آقای علی دائی، سرمربی تیم فوتبال و قهرمان سرشناس کشورمان اعلام کرد تیم فوتبال ایران طلسم شده بود و این طلسم با دعای آیت اله العظما، بهجت، شکسته شد، سازمان فضانوردی آمریکا، ناسا، بلافاصله تمام دانشمندان، کارشناسان و متخصصانش را اخراج و آگهی کرد که تعدادی دعانویس خبره و با تجربه ایرانی را با حقوق مکفی استخدام می کند!

ظاهراً آمریکائی های فرصت طلب، یکمرتبه دوزاری شان افتاد که ای دل غافل، وقتی با دعا می شود تیم فوتبال کشوری را به موفقیت رساند، نمی شود با دعا سفینه ای را به فضا فرستاد؟

البته ناسا خبر ندارد که روسهای ناقلا همان شبی که جریان طلسم و باطل کردن آن را فاش کرد، با یک تلفن، تمام دعانویس های ایران را به قیمت بسیار نازل خریداری کرده اند تا سرفرصت و به قیمت خوب به آمریکائی ها بفروشند!

در روزگار نوجوانی وقتی داستانهای امیرارسلان نامدار و حسین کرد شبستری را می خواندیم و متوجه می شدیم که دیوها چگونه دخترهای بیگناه و زیبا از جمله فرخ لقا را به بند می کشند و طلسم می کنند، هزارجور بدوبیراه به دیوها می گفتیم و هنگامی که می دیدیم امیرارسلان نامدار طلسم ها را باطل می کرد و به جنگ دیوان می رفت، رخوتی شیرین، سراپای وجودمان را در بر می گرفت.

وقتی وارد دانشگاه شدیم، استادی داشتیم که در همین مورد برایمان حرفهائی زد و گفت منظور از دیو، مجموعه نابخردی ها و خرافات یک ملت است و فردوسی بزرگ در این مورد چنین گفته است و چنان و نتیجه گرفت که انسان باید فقط و فقط واقعیت هائی را باورکند که علم ثابت می کند یا به چشم دیده می شود.

اما یکی دو هفته پیش وقتی قهرمان تحصیلکرده کشورمان اعلام کرد که تیم فوتبال ایران طلسم شده بود و این طلسم با دعا باطل شده است فهمیدیم آن استاد دانشگاه چه آدم پرتی بوده است و متوجه شدیم که حتی در قرن بیست ویکم، دیوها همچنان فعالند و دعانویس ها هم!


سوءتفاهم نشود….

سایت خبری عصر ایران گزارش داده است که زیمبابوه به زودی اسکناس ۵۰ میلیون دلاری چاپ می کند.

در این خبر که راجع به بی ارزشی پول زیمبابوه منتشرشده، آمده است: که این کشور چندی پیش اسکناس ۱۰ میلیون دلاری چاپ کرده بود، اما چون با ده میلیون دلار زیمبابوه می شد فقط یک عدد سیب بخری، دولت تصمیم گرفت که اسکناس پنجاه میلیون دلاری چاپ کند.(که لابد بشود با آن یک هندوانه خرید؟)

برای اطلاع کسانی که تصور می کنند مسئولان سایت، اشتباهاً نام ایران را زیمبابوه نوشته اند عرض می کنم که اشتباهی در کار نیست و نام کشور کاملا درست چاپ شده است.

اصولا زیمبابوه در آفریقاست و ایران در آسیا. واحد پول ما ریال است نه دلار بنابراین هرگونه مقایسه ایران با زیمبابوه اشتباه و سوءتفاهم است. لطفاً اگر جنابعالی هم به همان نحو فکر کرده اید اشتباه فکری خود را اصلاح کنید.

البته اگر هوس کرده اید که ببینید اسکناس۵۰ میلیون تومانی چه شکلی است، باید اندکی صبرکنید!؟


تاریخ را باید مرتباً از نو نوشت!

آدم چکار کند از دست این روشنفکرهائی که بیکار و بیعار نشسته اند و هی می گویند تاریخ ایران تحریف شده، تاریخ ایران تحریف شده؟

یعنی اینها حالی شان نیست همچنان که خداوند تبارک و تعالی پرتقال را خلق کرده است برای پوست کندن و خوردن، تاریخ را نیز خلق کرده است تا ما آدمها پوست از کله اش بکنیم و بعد بخوانیم؟!

به نظر من همچنانکه آدمها به سلمانی می روند، و اجازه می دهند جناب آرایشگر موهای اضافی سرشان را کوتاه و مرتب کند، باید اجازه بدهیم تاریخ کشورمان را نیز تاریخ نویسانی که برای اصلاح تاریخ، آموزش دیده اند، مرتباً جارو و تروتمیز کنند.

حتی درخت ها را سالی یک بار هرس می کنند و شاخه های اضافی اش را می زنند، آنوقت تاریخ احتیاج به هرس یا آرایش ندارد و اگر مقامات کشورمان این کار را کردند، اسمش می شود تحریف؟

به نظر من تاریخ گردگیری نشده مثل الماسی است که زیر خروارها خاک وگل مدفون شده باشد. باید آن را بیرون آورد و صیقل داد.


چند سال پیش کتابی منتشر شد که با دلیل و برهان، و با تکیه بر استشهاد محلی که نویسنده تهیه کرده بود، ثابت می کرد که کوروش پادشاه بزرگ کشورمان هموسکسوئل بوده است!

میلیون ها نفر از مردم به جای اینکه بروند سر قبر کوروش و ضمن نخواندن فاتحه، به او اعتراض کنند که مرد حسابی اون کارها چی بوده که می کردی، به نویسنده کتاب اعتراض کرده اند که مرد ناحسابی این مزخرفات چیست که نوشته ای و کار او را تحریف تاریخ خوانده اند.

وقتی همسایه های کوروش و کسانی که ۲۵۰۰ سال پیش با او در یک کوچه زندگی می کرده اند، شخصاً به نویسنده کتاب گفته اند که ما با چشم خودمان دیده ایم که کوروش با چه کسانی رفت وآمد و نشست و برخاست می کرده، نویسنده کتاب جز نقل خاطرات آنها چه تقصیری دارد؟ دروغ بنویسد؟!

همین مسئله حمله اعراب به ایران باستان، نکته دیگری است که روشنفکران می گویند تحریف شده است.

اینها می گویند ده ها کتاب تاریخی هست که نشان می دهد ایرانیان دویست سال در مقابل حمله اعراب مقاومت کرده اند.

خب، اگر مقامات کشورمان بر این نکته صحه بگذارند، آیا به رسم میهمان نوازی ایرانیان و صفات خوب ما مردم توهین نکرده اند؟

یعنی ما اینقدر بی معرفت بوده ایم که جنگجویانی را که خسته وکوفته تا دم دروازه های شهرمان آمده بودند راه ندهیم؟

بهتر نیست برعکس آنچه بسیاری از مورخین نوشته اند، بنویسیم و بگوئیم ایرانیان دویست سال از عربها خواهش می کردند که تشریف بیاورید و به کشور ما تجاوز کنید، اما عربها از این خواسته آنها سر باز می زدند؟!


درکتابهای جدید آمده است که اصلا اعراب به ایران حمله نکرده اند و مثل تانکهای آمریکا که به دعوت مردم عراق و با خواهش و التماس عراقی ها به آن کشور تشریف فرما شده اند، آقایان عربها نیز به دعوت ایرانی های آن زمان و با قربان صدقه و من بمیرم و تو بمیری به کشور ما تجاوز کردند.

من که شنیده ام وقتی عربها به ایران تشریف آوردند، دویست سال پشت دروازه های ایران نشسته بودند و یک قل دوقل بازی می کردند. ایرانی ها مرتب می رفتند و به آنها می گفتند بفرمائید تو، دم در بده، اما عربها جواب می داده اند مرسی، متشکریم. راستش رویمان نمی شود و خجالت می کشیم!

بالاخره هم وقتی بر اثر تعارف زیاد، از رو رفتند و وارد کشور ما شدند دست به سیاه و سفید نزدند حتی آن فرش معروف را هم خود ایرانی ها تکه تکه کردند و گذاشتند زیر بغل شان که دست خالی از ایران نروند.

کاش من این روشنفکران را می دیدم، پیدایش تاریخ را که خودم شاهدش بوده ام، اما عده ای آن را به صورت جوک برای یکدیگر تعریف می کنند، برایشان شرح می دادم:

تقریباً هزار و خرده ای سال پیش، دو تا تاریخ نویس تصمیم گرفتند ماجرای جنگی را که خود در آن شرکت کرده بودند بنویسند و برای آیندگان به یادگار بگذارند.

یکی از آنها می نوشت و دیگری بر نوشتن او نظارت می کرد.

آنکه می نوشت، نوشت: فلان شخصیت وارد میدان نبرد شد و با یک ضربت ۲ نفر از دشمنان را به خاک هلاک افکند.

دیگری که بر نوشتن دوستش نظارت می کرد او را چپ چپ برانداز کرد و با پوزخندی تحقیرآمیز گفت دو نفر؟ مثل اینکه ضرب شست آقا را نچشیده ای؟

اولی لحظه ای فکرکرد و با تردید و احتیاط، یک صفر دیگر گذاشت جلوی عدد ۲ و تعداد کشته ها را به ۲۰ نفر افزایش داد.

دومی که از خست رفیقش عصبانی شده بود، قلم را از دست او گرفت، شروع کرد به صفر گذاشتن جلوی عدد ۲ وگفت بگذار بکشه پدرسوخته ها را…!

و به این ترتیب، شیوه ای را در تاریخ نویسی پایه گذاری کرد که امروزه نیز مورد پسند و استفاده است.