این نوشته را به دختر آبی تقدیم میکنم که برای ابتداییترین خواسته باارزشترین سرمایهاش را داد!
وقتی داشتم لیست فیلمهایی را که میخواهم در این نوشته به بررسی آنها بپردازم آماده میکردم دیدم بخش بزرگتر آن، فیمسازان زن و موضوعاتی که زنانگی در آنها برجسته است را در بر میگیرد. این را باید مدیون سیاستگذاری امسال جشنواره فیلم تورنتو باشیم که به حضور سینماگران زن توجه خاصی نشان داده است. تقریبا نیمی از فیلمهایی که امسال انتخاب شدهاند ساخته فیلمسازان زن است. این به این معنا نیست که امتیاز خاصی برای زنان قائل شده باشند. برعکس، به نظر میرسد موضوعی که مدتی است به آن بیتوجهی شده بالاخره راه خود را به برنامهریزی جشنواره باز کرده است. کاش جشنوارههای مهم دیگر نیز به دنبال تورنتو به جبران این خسران بپردازند.
با اینحال، به مجموعه فیلمهای جشنواره امسال که نگاه میکنم، با اینکه تعداد زیادی فیلم خوب را در خود جا داده است، اما هیچ فیلم فوقالعاده ای در آن بهچشم نمیخورد. مجموعه سال پیش را که نگاه میکنی ساختههای برجستهای مانند “روما” (Roma)، “اوج” (Climax)، “دله دزدها” (Shoplifters)، و چند فیلم دیگر را در بر میگرفت که همگی شاهکارهای سینمایی بهحساب میآیند. امسال اما فیلمی که همطراز آنها باشد را در برنامه نمیتوان یافت. نمیدانم، شاید تصادفی باشد، یا شاید تاثیر منفی تولیداتی که برنامههای استریمینگ در خانهها و بر پرده تلویزیون به بینندهها ارائه میدهند. برای درک دقیقتر این پدیده باید چند سالی منتظر ماند.
بهشت باید همین باشد It Must be Heaven
الیا سلیمان، فلسطین
تا امروز، سهشنبه، که دارم این مطلب را مینویسم بهترین فیلمی که دیدهام “بهشت باید همین باشد” ساخته سینماگر پرآوازه فلسطینی-آمریکایی، الیا سلیمان است. سلیمان فیلمساز پرکاری نیست. هر چهار پنج سال یکبار یک فیلم میسازد. اگر ساختن یک اپیزود از فیلم “هفت روز در هاوانا” (۷ Days in Havana) را درنظر نگیریم، بین دو فیلم آخرش ده سال فاصله افتاده است. با اینحال، یکایک ساختههای او با اشتیاق جشنوارههای بزرگ دنیا روبرو میشود و جایزههای ارزشمندی بهدست میآورد.
“بهشت باید همین باشد” از همان طنزی بهره برده است که در فیلمهای پیشین الیا سلیمان با آن روبرو میشویم، اگرچه از تلخی طنزی که همیشه با او هست کاسته شده تا جایی که تنها رگههایی از آن را میتوان در اینجا دید. اما چشمان تیزبین او با همان دقت پیشین محیط اطراف را مینگرد و بر زبان نیشدار سینماییاش جاری میکند.
“بهشت باید همین باشد” مجموعه روزمرگیهای الیا سلیمان در اورشلیم، پاریس و نیویورک است. فضای فیلم بسیار شبیه ساختههای روی اندرسون است (که فیلم “درباره بیپایانی” او در جشنواره امسال حضور دارد). داستانهایی که به ظاهر به یکدیگر نامربوط هستند بیننده را در فضایی سوررئال و ابزورد معلق نگاه میدارند. همسایه ای که هر روز بی اجازه به خانه سلیمان میآید، از درخت لیموی او لیمو میچیند، آن را آب میدهد و هرس میکند، و با آرامش با او گپ میزند گویی در خانه خودش است. همسایه دیگری که برای او تعریف میکند چگونه ماری که یک روز او از دست یک عقاب نجات داده روز دیگر با دهان چرخ پنچر ماشینش را باد میکند. در پاریس پلیسهایی که سوار یک-چرخهاند کسی را دنبال میکنند و فضایی شبیه فارنهایت ۴۵۱ بوجود میآورند. و در نیویورک، همه مردم به شکلی اغراقآمیز با خود اسلحه حمل میکنند. همه این صحنهها را سلیمان با طنز ویژه خودش بیان میکند که نمیگذارد خنده از لب بیننده پاک شود.
“بهشت باید همین باشد” فارغ از سیاست تصویری متفاوت با آنچه رسانهها از مرگ و خشونت همیشگی در آن منطقه ارائه میدهند، بهدست میدهد. تصویری از زندگی روزمره مردم که وقتی با آنچه در پاریس و نیویورک میگذرد مقایسه میکنی تفاوت چندانی در آن نمیبینی.
دو فیلم از دو کارگردان زن ایرانی از داخل و خارج از ایران
پسر-مادر، Son-Mother، مهناز محمدی، ایران
رادیواکتیو، Radioactive، مرجان ساتراپی، فرانسه
مهناز محمدی سینماگر تازه نفسی است که باید به کارهای بعدی اش به دقت چشم دوخت. او پیش از این مستندساز بود. این اولین فیلم داستانی اوست که بر اساس فیلمنامه ای از محمد رسول اف ساخته. داستان به مادر مجردی بازمیگردد که همراه با پسر ده یازده ساله و دختر یکسالهاش در خانهای کوچک زندگی میکند و در کارخانهای کار میکند. اینکه چه بر سر شوهرش آمده را نمیدانیم (و زیاد هم مهم نیست بدانیم). اما آنچه را که شاهدش هستیم تلاش او برای در امان ماندن از گزند مردانی است که به او چشم دارند، و از سوی دیگر تلاشش برای رسیدگی به همه مشکلات زندگی است، از سر کار رفتن تا لقمه ای نان به دست آورد، تا مراقبت از دو بچهاش و رسیدگی به پخت و پز و تمیزی خانه.
هم فیلمنامه و هم کارگردانی از ساخت محکمی برخوردارند. رسول اف، مانند فیلمنامه های پیشینش، کاراکترهایی را پرورش داده است که خوبی و بدی، زشتی و زیبایی را با هم در خود دارند. و مهمتر اینکه رسول اف با دقت زیاد و به عمد از قضاوت درباره این خوبی ها و بدی ها اجتناب میکند. لیلا، شخصیت اصلی داستان، از سویی بهدلیل مسئولیتپذیری اش و عشقی که به بچه هایش دارد همدلی بیننده را بلافاصله به چنگ میآورد. اما همین شخصیت، وقتی از پیوستن به کارگران کارخانه که به خاطر حقوق عقب افتاده شان اعتراض میکنند اجتناب میکند و اعتصاب شکنی میکند و به سر کار میرود چهره ای دیگر ازخود به بیننده نشان میدهد. آقا کاظم – که سر در پی لیلا دارد تا هرطور شده راضی اش کند با او ازدواج کند – برعکس، در آغاز نفرت بیننده را برمی انگیزد. اما بعدتر نشان میدهد که چقدر خوش قلب است و آن مزاحمتها را نه از روی سوءنیت، بلکه با نیت خیر انجام میدهد. کمک های رئیس کارگزینی هم که این قدر هوای لیلا را دارد احتمالا بدون طمع نیست. رسول اف با ارائه چهره های متفاوت از کاراکترهایش بر این تاکید دارد که آدم ها تنها بازیچه دست یک سیستم ناکارآمد هستند و نمیتوان و نباید آنها را خارج از چارچوب های این نظام قضاوت کرد. همین دیدگاه را او پیش از این به شکلی بررنگتر در “دستنوشتهها نمیسوزند” مطرح کرده بود. داستانی که به قتلهای زنجیره ای روشنفکران به وسیله وزارت اطلاعات پرداخته بود و در آن تاکید داشت که حتا آن مأمور قتل هم که با خونسردی آدم ها را میکشت خود فرد بیچاره ای بود که اگر در نظامی سالمتر پرورش یافته بود عضوی عادی از جامعه محسوب میشد. از سوی دیگر، تأکید رسول اف بر این است که آدمها ذاتا خوب و بد، شرور و مفید نیستند، و روزمرگی شرارت تنها حاصل وجود یک جامعه بیمار است و نه افراد بیمار.
مهناز محمدی نیز از تجربه های مستندسازی اش بهره میگیرد تا اولین فیلم داستانی اش را بر ساختاری محکم بنا کند. تصویرپردازی مستندگونه ای که بنای فیلم بر آن گذاشته شده همراه و همفکر با فیلمنامه رسول اف از قضاوت درباره کاراکترها پرهیز میکند. دوربین با حرکتهای کم و همیشه نامحسوس حضور خودش را کمرنگ میکند. شیوه های شناخته شده بسیاری هست که فیلمساز با بهرهگیری از آنان به راحتی میتواند بیننده را – بی آنکه متوجه شود – به قضاوت مورد نظر فیلمساز هدایت کند. “پسر- مادر” به عمد از این شیوه ها تهی است. با پایان گرفتن فیلم، بیننده به حال خود گذاشته میشود تا هرجور دوست دارد فیلم را تعبیر و تفسیر کند.
بیان ناجانبدارانه بیانی تازه نه تنها در سینمای ایران، بلکه در هنر و ادبیات و نقد اجتماعی نوین جهان است. در همین جشنواره امسال به فیلم زیبای “در زمان جنگ” (While at War) از الخاندرو آمنه بار برمیخوریم که او هم از ژنرال فرانکو رهبر فاشیست اسپانیا پیش و پس از جنگ جهانی دوم تصویر یک مرد عادی با صدایی آرام و رفتاری متین ارائه میدهد که باعث و بانی کشتارهای فراوانی از مخالفین و مردم بیگناه بوده است. این شیوه تفکر را بهتر از همه هانا آرنت در تئوری مشهورش روزمرگی شرارت مطرح کرده است و لئونارد کوهن در یکی از شعرهایش به بیان کشیده:
تمام آنچه لازم است درباره آدولف آیشمن بدانیم،
چشم … معمولی
مو … معمولی
وزن … معمولی
قد … معمولی
علائم ویژه … ندارد
انگشتان دست … ده تا
انگشتان پا … ده تا
هوش … معمولی
انتظار داشتید چه ببینید؟
چنگالهای تیز؟
دندانهای درنده؟
آب دهان سبز رنگ؟
دیوانگی؟
“رادیو اکتیو”، اما کمتر از حد انتظار بود. داستان، زندگی ماری کوری، فیزیکدان لهستانی-فرانسوی را بیان میکرد که در اوایل قرن بیستم و با امکاناتی بهشدت محدود موفق به کشف دو عنصر جدید، پلوتونیوم و رادیوم شد و بعدتر استفاده از اشعه ایکس برای عکسبرداری از درون بدن انسان را ابداع کرد. واژه رادیواکتیو را هم او ابداع کرد. با اینحال، در محیط مردسالار اوایل قرن بیستم ورود به دایره علوم برای او بسیار دشوار بود و اگر پشتیبانی همسرش نبود شاید هیچگاه موقعیتی را که شایسته اش بود را به دست نمیآورد. اولین جایزه نوبل را هم نه به او که به شوهرش پییر کوری دادند. تنها سال ها بعد بود که دومین جایزه نوبل را – اینبار در رشته شیمی – توانست به تنهایی به دست آورد. پرسشی که بی پاسخ میماند این است که چند ماری کوری دیگر داریم که بشریت به دلیل محروم ماندن آن ها از پشتیبانی همسرشان از نبوغشان محروم شده است؟
“رادیواکتیو” چهارمین ساخته سینمایی مرجان ساتراپی است. پس از موفقیت کتاب و فیلم “پرسپولیس” (Persepolis)، او “خورشت آلو با مرغ” (Chicken with Prune) را ساخت و پس از آن “صداها” (Voices). “رادیواکتیو” بیشتر به یک سریال کوتاه تلوزیونی شبیه است تا یک فیلم سینمایی. ساده سازیهای فیلم همگی با هدف قابل فهم شدن داستان برای ناآشناترین بیننده با هنر انجام گرفته اند. برای نمونه، با اینکه داستان در فرانسه میگذرد، همه شخصیتها انگلیسی صحبت میکنند (تا زحمت خواندن زیرنویس را از دوش بیننده بردارند). حتا صحنههایی که به لهستان و روسیه مربوط هستند نیز با زبان انگلیسی تهیه شده است. همینطور رابطه عاشقانه ای که او پس از مرگ شوهرش با یک دانشجوی سابق او پیدا میکند را سطحی و بدون کند و کاوهای ذهنی هر دو طرف مطرح میکند.
با این حال، “رادیو اکتیو” خالی از زیبایی هم نیست. برای نمونه، امضای هنری ساتراپی را میتوان در انیمیشنهایی که به سبک معمول او در “پرسپولیس” و “خورشت آلو با مرغ” در چند صحنه از فیلم گنجانده شدهاند را دید. با اینحال، چه خوب میشد که ساتراپی در زمینههایی که بهخوبی بر آنها تسلط دارد کار میکرد مانند برخورد فرهنگها و موضوع دیاسپورا.
سینماگر زن از عربستان سعودی
کاندیدای بینقص The Perfect Candidate
هیفاء المنصور، عربستان سعودی
هیفاء المنصور اولین سینماگر زن عربستان سعودی و شناختهشدهترین آنهاست. بجز چند فیلم کوتاه و مستند، او چهار فیلم بلند داستانی ساخته است. اولین آنها “وجدا” Wadjda)) بود که در همان اولین گام برای او شهرتی جهانی به همراه داشت. بعد از آن فیلم “ماری شلی” (Marie Shelley) را در انگلیس ساخت که داستان زندگی خالق فرانکشتین بود. سومین تجربه کارگردانی او در آمریکا با نتفلیکس بود با فیلم “همیشه خوشحال” (Nappily Even After). امسال با “کاندیدای بینقص” به کشورش عربستان بازگشت تا بار دیگر به موضوع مورد علاقه اش یعنی حقوق زنان بپردازد.
مریم پزشکی است که در درمانگاهی در یک شهر کوچک کار میکند. پدرش نوازنده ای است که در یک گروه موسیقی در عروسیها و جشنها برنامه اجرا میکند. دو خواهرش هم با فیلمبرداری از این مراسم به پدرشان کمک میکنند. مریم بی آنکه بخواهد تنها بهدلیل اتفاقاتی که پشت سر هم پیش میآیند تصمیم میگیرد در انتخابات شورای محلی شرکت کند. در جامعه ای که زن از بدیهیترین حقوق اجتماعی محروم است، مریم مصمم است در انتخابات پیروز شود. برنامه انتخاباتی او هم بسیار ساده و عملی است. او میخواهد خیابانی که به درمانگاه ختم میشود را آسفالت کند. هنگامی که معلوم میشود او شوخی نمیکند و رقیبی جدی برای کاندیدای مورد نظر دولت است شهرداری به ناگهان تصمیم میگیرد آن خیابان را آسفالت کند و برنامه انتخاباتی مریم را بیاثر کند. مریم اگرچه انتخابات را پیروز نمیشود، اما در رسیدن به هدفش که آسفالت خیابان است موفق میگردد.
در چارچوب این داستان ساده و جذاب، المنصور به نقد جامعه مردسالار و سنتی عربستان میپردازد. جامعه ای که در آن مردان سنتی حاضرند بمیرند اما دست یک زن – هر چند پزشک – به بدنشان نخورد. همینطور، هنگامی که میفهمند زنی پا از گلیم خودش درازتر کرده و قصد حضور در میدان سیاست که مختص مردان به حساب می آید دارد هرچه از دستشان برمیآید انجام میدهند تا جلو این زیاده خواهی را بگیرند. در این میان، تنها پدر است که از او پشتیبانی میکند و دستش را باز میگذارد تا رویایش را دنبال کند. اینجا نیز، مانند “رادیواکتیو” تنها عاملی که به زن شورشگر فرصت ابراز وجود میدهد حضور و پشتیبانی یک مرد است.
المنصور اگرچه در ساختههای غیر عربیاش مانند یک کارگردان چیرهدست ظاهر میشود اما دو ساخته عربیاش ساده و ابتدایی بهنظرمیرسند. مهمترین ویژگی “کاندیدای بینقص” صمیمیتی است که در فیلم موج میزند. انگار المنصور دارد با صداقت میگوید میدانم هنوز برای کارگردان موفق شدن راه درازی در پیش دارم اما آنچه از دستم برمیآید را ارائه میدهم و از شما بینندهها نیز انتظار پشتیبانی دارم تا کارهای بعدی را بهتر و کاملتر بسازم.
من به نوبه خودم این پشتیبانی را نثار او میکنم.