مقدمه

اصلاح طلبان سه دسته اند و حساب هر یک را باید از دیگری جدا کرد. ۱- پیاده نظام اصلاحات، که طی این سالها با تبعید و شکنجه و زندان بیشترین هزینه را پرداخت کرده اند و حالا تبدیل به رهبران فکری جامعه شده اند و نمونه های بسیاری از آنها کماکان به مبارزه مشغولند و از هیچ یک از حقوق شهروندی برخوردار نشده اند. ۲- مدیران اصلاح طلب، کسانی هستند که در دهه شصت جزو تندروترین اقشار جامعه بوده اند اما تغییر موضع داده اند. برخی از این افراد با گرگ دنبه می خورند و با چوپان گریه می کنند و برخی نیز هزینه هایی به شکل زندان پرداخت کرده اند اما طی سالیان تصدی امور حکومتی، بسیار بیشتر از حقوق شهروندی خود بهره برداری کرده اند و حالا هم معطل و بلاتکلیف، ماموریت و چشم اندازی ندارند و به مبارزات جزیره ای و بی هدف مشغولند. ۳- گروه دیگر اصلاح طلب به صورت مشخص، محمد خاتمی و اطرافیان او هستند.

خاتمی، آنچه هست

از راست: علی خامنه ای- محمد خاتمی

پیوندهای خانوادگی، در عرصه سیاست و مدیریت ایران همیشه تعیین کننده بوده است و کمتر کسی را سراغ داریم که برخلاف منافع طایفه و خانواده خود در عرصه سیاست فعالیت کرده باشد. جدی تر شدن این ماجرا نیز به زمان فتحعلی شاه قاجار می رسد که به توصیه عموجان، در تولید اولاد به منظور گسترش قدرت خانوادگی از هیچ تلاشی فروگذاری ننموده است. با نگاهی به سیر تاریخی جمهوری اسلامی نیز می بینیم که تغییر مواضع خاتمی از سالهای اول دهه هفتاد همزمان با جابجایی قدرت از بیتی به بیت دیگر شروع می شود. وی تا زمان تمرکز قدرت در بیت آیت الله خمینی هیچگونه گرایش و تقاضایی برای اصلاح امور ندارد اما به محض تجمع قدرت در بیت آیت الله خامنه ای اختلافاتی با بالاسری های خود پیدا می کند. از این روی این گونه برداشت می شود که ریشه گرایشات وی بر آمده از کم شدن قدرت بیت آیت الله خمینی و جنگ دو بیت است.

خاتمی منتسب به بیت آیت الله خمینی ست و وقتی همسر برادرش نوه آیت الله خمینی و همسر خودش دختر خاله همسر احمد خمینی هستند، ذاتا نمی تواند با اصل نظام مسئله داشته باشد. او همیشه تا جایی پیش رفته که به جایگاه بیت آیت الله خمینی آسیبی نرسد و با اصل نظام، که ولایت فقیه باشد، هرگز مشکل نداشته است. شاید هم تمام تلاش او طی این سالها بازگرداندن قدرت به حیطه منتسبان آیت الله خمینی بوده و چشم اندازش، در اختیار گرفتن رهبری، به همین شکل ولایت فقیه توسط دوستان نزدیک.

محمدرضا خاتمی نیز که همسرش نوه بنیانگذار جمهوری اسلامی ست به صورت صریح بیان کرده که اصلاح طلبان سوپاپ اطمینان حاکمیت هستند. در عالم سیاست کشوری با ریشه های قومی قبیله ای، چنین موضعی عجیب نیست.

از دیگر سوی با نگاهی به مباحث رفتار سازمانی در مدیریت، عضویت سید محمد خاتمی در گروه بسیار بزرگتری به نام روحانیت، خودبخود گرایش به حفظ قدرت در این گروه اجتماعی را درون او همواره زنده نگاه می دارد. انسان به صورت ناخودآگاه تمایل به حمایت از گروههایی که در آنها عضو است دارد. مثلا وقتی کسی مسافر تاکسی ست اگر راننده تاکسی با کسی درگیر شود، گرایش ذاتی مسافران حمایت از راننده ای ست که شاید تنها برای چند دقیقه با او همسفرند. خاتمی که تمام عمرش عضو خانواده روحانیت بوده و آن را از پدر به ارث برده، ذاتا تمایل به حفظ قدرت در دست روحانیون خواهد داشت. آب از سرچشمه گل آلود است و چاقو دسته خود را نمی برد و برادران جنگ کنند، ساده دلان باور !

در این شرایط سئوال اصلی این است که چرا به او با چنان پیوندهای عمیق و ریشه ای، تا این حد اطمینان وجود داشته است؟ چرا باید نسبت های فامیلی در جامعه ای که قرنها بر اساس روابط خانوادگی اداره شده، دیده نشود و تا این حد روی خاتمی حساب باز شود؟ چرا این تصور ایجاد شده بود که محمدخاتمی به اندازه مردم خواهان اصلاحات است؟ او که می داند اگر رژیم تغییر کند یا اصلاحات اساسی صورت گیرد در حاکمیت بعدی جایی نخواهد داشت چرا باید به قاعده مردم خواستار اصلاحات باشد. آیا غفلتی تاریخی بوده است؟ آیا نظارت استصوابی جامعه را به سمت انتخاب بین بد و بدتر سوق داده بوده؟ دلیل هر چه بوده قطعا تداوم امید به اصلاح طلبان حکومتی نشأت گرفته از عدم تجزیه و تحلیل تاریخ و تزریق آن به افکار عمومی ست.

در کنار این موارد برخی رفتارهای حتی کوچک خاتمی خود نشانگر خطای محاسبه مردم روی اوست. کسی که لباس آخوندی به تن می کند اما در جمع های خصوصی فریاد می زند که “مگر من آخوندم” با خودش و با مردم رو راست نیست. کسی که خودش در ایران صاحب منصب است و متولی دین، اما دخترانش، مثل سایر مسئولان، در ینگه دنیا زندگی می کنند نمی تواند درد مردم را داشته باشد. کسی که این اجازه را به خود می دهد خارج از چارچوب قانون به کسی که در ورزش قهرمان شده اما صلاحیت علمی ندارد اجازه تحصیل در دوره دکترای یکی از بهترین دانشکده های مدیریت کشور را بدهد توان برقراری عدالت و پایبندی به قانون را ندارد.

واقعیت وجودی خاتمی

از راست: محمد خاتمی- حسن روحانی

خاتمی وقتی فعالیتهای خود را در چهارچوب نظام تعریف می کند یعنی به شکل و ساختار هرمی سلسله مراتب حاکمیت اعتقاد دارد و توزیع منابع و قدرت را همین گونه که هست می پسندد. از همین روست که حتی در موضع انتقاد، مخاطب خود را حاکمیت قرار می دهد و توصیه های خود را به مرکز قدرت عرضه می دارد و تنها در “مواقع انتخابات و تکرار می کنم”، با مردم حرف می زند. در صورتی که اگر دغدغه مردم وجود داشته باشد، از طریق روشنگری و تشریح شرایط بایستی با مردم صحبت و آنها را از ظلم پذیری نهی کند. در واقع او همواره به ظالم می گوید کمتر ظلم کن، هیچگاه به مردم نمی گوید در برابر ظلم بایستید و جور را برنتابید و همین نشانگر آنکه او با قدرت است و نه بر قدرت. دغدغه اصلی او تداوم حکومت است از طریق مماشات بیشتر با مردم، نه رفاه و سعادت مردم از طریق آزادی و توزیع مناسب قدرت. وقتی می گوید “مردم دیگر با حرف ما پای صندوق رای نمی آیند” قدرت حاکم را مخاطب خود قرار می دهد و به او هشدار می دهد که برای تداوم شرایط حاضر از دست من کاری ساخته نیست. در صورتی که اگر دغدغه ملت باشد بایستی رو به مردم به آنها آگاهی داد و از هر گونه خطایی برحذر داشت. آلارم های او به حاکمیت همیشه در جهت بقای نظام به مفهوم ساختار هرمی قدرت بوده است نه سعادت و رفاه مردم. اگر هنوز جامعه پیگیر رفع حصر است و برای میرحسین موسوی احترام بالایی قائل می باشد از آن روست که او مردم را مخاطب قرار داد نه هسته مرکزی قدرت را.

 ایده آل خاتمی حفظ نظام فعلی، با همین شیوه مدیریت هرمی و همین نحوه توزیع منابع است و تمام موضع گیری های او نشانگر اعتقادش به ماموریت حفظ نظام می باشد. وقتی کسی طرفدار ساختار کلی فعلی ست یعنی به مشروط بودن قدرت حاکمان اهلیت نمی دهد. از این جهت با اصولگراها تفاوتی ندارد و اختلاف تنها بر سر تکنیک است نه ماموریت. او حتی به صدور انقلاب هم تمام قد اعتقاد دارد اما از طریق گفتگوی تمدن ها. خاتمی هیچگاه هیچ چشم انداز اصلاح طلبانه ای نیز ارایه نکرده است. چون اولا ارایه چشم انداز دلخواه و مورد نیاز خلایق، برای او مسئولیت مستقیم ایجاد می نماید و باید پاسخگوی مردم باشد و در ثانی چنین چشم اندازی او را روبروی نظامی قرار می دهد که هویت خود را از آن گرفته است. در نهایت، اینکه خاتمی حاضر به رویارویی مستقیم با آیت الله خامنه ای نیست یعنی مشتری اصلی خود را ولی فقیه قرار داده است نه مردم. برای او سطح نیاز مردم تا حد لباس تمیز پوشیدن و مرتب بودن و لبخند زدن و شوخی با خبرنگاران و آزادانه انتقاد کردن تقلیل یافته است. نیازی که اگرچه در فضای خشن بعد از جنگ، بخشی از مطالبات مردم بود اما همه چیز را در بر نمی گرفت و خواسته اصلی ملت نبود. وی در تمام طول هشت سال ریاست جمهوری خود حتی یک حرکت اساسی اصلاح طلبانه نکرده، گیوه ها را ور نکشیده و همواره با رفع نیازهای سطحی مردم، بازجست نیازهای اصلی را منحرف کرده و تلاش نموده تقاضا برای اصلاحات اساسی را متوقف، آنرا در چارچوب تقاضا برای اصلاحات جزئی، محدود و مدیریت نماید. تمام تلاش خاتمی و سایر مدیران اصلاح طلب در دایره ای کوچک و کم خاصیت خلاصه شده است و گویی اسبش را گم کرده دنبال نعلش می گردد.

اشتباه اصلی از ابتدا توقع بالا از خاتمی بوده چون، ماموریت و چارچوب او از آنچه مردم تصور می کردند بسیار محدودتر بوده است. در تمام این سالها او به کلیت آنچه هست تاکید کرده در صورتی که مردم از او توقع رفتن به سمت آنچه باید باشد داشته اند. وقتی خاتمی در برابر دانشجویی که به او انتقاد شدید می کند می گوید “من قول داده بودم که شما روبروی رئیس‌جمهور خود بایستید و از او انتقاد کنید. به این قول خود عمل کردم” تفاوت انتظارات مردم و نگاه او برملا می شود. حد و ظرفیت او تنها تحمل انتقاد است و نه عملگرایی در جهت رفع انتقاد. در مورد سواد سیاسی او نیز این روزها تردیدهای اساسی وجود دارد. وقتی کسی در آن جایگاه بحث فدرالیسم را مطرح می کند نه تاریخ ایران را بخوبی می شناسد نه ذات انحصاری حکومت ولایت فقیهی که به آن اعتقاد هم دارد را درک کرده است.

مدیران اصلاح طلب

اصلاح طلب درون حاکمیت جمهوری اسلامی، نشان داده است که نه شیخ حکومتی ست نه حلاج بر دار. مردم را معطل تردید و نگرانی و ذهن متناهی خود می نماید و صریح نیست و تقیه می فرماید و جسارت ندارد. معمولا هم کسانی که اول انقلاب تندتر از دیگران بودند حالا اصلاح طلب شده اند. کسانی که دهه شصت آن همه تازیده اند و تازانده اند و هیجان زده و بی ظرفیت، زور گفته اند و قلع و قمع کرده اند حالا مدعی اصلاحات به نفع مردم هستند. این گروه نیز همانند دیگران توان و شایستگی خود را برای اداره کشور نشان داده اند و بایستی حالا مامور آقا در بیت و منزل شخصی شان شوند. به اندازه کافی از مماشات مردم سود برده اند و خرابکاری کرده اند و ملت را معطل نموده اند که دیگر در امور دخالت نکنند.

حتی خود خاتمی هم در دهه شصت، زمانی که قدرت در بیت آیت الله خمینی متمرکز بود، بسیار تند بوده است. برعکس بسیاری که خاتمی را خاکشیر مزاج و ملایم طبع و سازگار می دانند او در دهه اول روی کار آمدن جمهوری اسلامی نشان داده است چنین نیست و عملکرد فعلی او ناشی از اعتقاد قلبی اش می باشد. این همه چرخش مدیران اصلاح طلب نشانگر ویژگی های روانی این جماعت است که قابل اعتماد نیستند و جوگیر می باشند و تعادل روانی ندارند و یا از آن سوی بام می افتند یا از این سو و شاید فردا همه چیز را جور دیگری ببینند. نگاه کنید به مخملباف و مواضع و تندروی هایش. آیا به اندازه کافی ماجراجویی نکرده و جولان نداده است، آیا از میزان جوگیری او کاسته شده است، آیا توان ذاتی و تربیت محیطی او امکان ثبات عاطفی را به او می دهد؟

یا وقتی محمدرضا عارف توان انتقال حداقل شعور اجتماعی به نزدیکان خود را ندارد و فرزندی چنین نژادپرست و متفرعن تحویل جامعه داده، چه امیدی به خیرخواهی اوست. دیالوگی که از دهان فرزند عارف خارج شد و از ژن برتر سخن گفت، نشانگر جو و روحیه خانواده ای ست که در آن رشد کرده است.