او دلش می‌خواست

انگشت را نشانه کند سوی ماه، شاخه‌ای تکان خورد و برف‌هاش ریخت

ریسندگان مهتاب و ناسور به تلاوت آیاتی چند

که اوین بهتر است نه فشافویه

تنهایی مطلوب کشاورز یا کارگری که امیرآباد

بر صدر عشق یا بوستان طرشت

به جیغ چارسو یا حراج تجریش

به انقلاب پیاپی از فردوسی تا دانشگاه تهران

به آزادی میخ‌کوب در حصار یک میدان

به ولی‌ِ عصر یا ولیِ صبح، نیایش در خیابان بوکان

به شیخ بهایی ناچیز یا گرمابه‌ای نیم‌سوز در جیحون

به اتحاد شرق تا المپیک غرب

هزار بازی ناکرده اووو دلش می‌خواست

ژانویه ۲۰۲۰ / تهران


برای کسی نمی‌نوشتم

برای آب‌های آزاد مویه کردم که عکس‌های ما در حافظه‌اش بود و مثل بید، یکی یکی از اطرافش دور می‌کرد.

برای کسی نمی‌نوشتم

برای جاده‌هایی که از شوق رشت متورم بود و زخم‌هاش تمشکی در سواحل فرحناز که نمی‌خواست لمسش کنند

‏برای کسی نمی‌نوشتم

 برای اصطکاک پوست تن او که بخشی از نامم بود سرزمینی که غربتم را نمی‌دید اما اندازه‌ی باد سرد وُلگا دوستم داشت،

قایقی که اندازه‌ی عبورم بود و در فصل‌های خوش و آب و رنگ با هزار وعده یخ بست

‏برای کسی نمی‌نوشتم

که از ماه انتظار آفتاب ملایمی در دلش بود، و به آشوب جوشیدن آب وقعی نداشت.

برای مردابی که مست، توش افتادم، زنده شد و به دریا خندید.

برای کسی نوشتم

 که ساعدم را مثل بیماری محتضر می‌فشرد،

به من بگو آخرین وعده نوشیدن هستی پیش از آن که خیابان‌ها به شماره بیافتند

فوریه ۲۰۲۰/ استانبول