ندا مقدم(ویلا)

زیرآسمان فریبنده

آغوش گرم تن طلائى خورشید

جذبه  ماه و خلسه ی نداى  درون

جمال معشوق آسمانى را نقش می زدم

و بى یاد حضرت دوست

لب نمی گشودم و دم نمی زدم

که عطر آشیان عشق

امنیت است و آرامش. 

تا فرشته ى دوزخ،

دست در دست خدایش

از سفینه ماه فرود آمد.

شهر همه سلام بود و سرود

که فرشته است، فرشته است، فرشته. 

و شگفتا که هر آنچه نظر کرد ظاهر شد. 

اندک اندک،

خلاف عهد و پیمان

شهر شد قارقار ِ قاریان

زن ستیز وگورستان

فریاد عالم و آدم بر آسمان

که جادوگرست، جادوگرست، جادوگر.

نادیان پیشگام حق و عدالت را

گردن زدند

منبر به مداحان رسید و کرکسان

فواره هاى میادین

سرخ از جوشش خون گرسنگان

جوانان عاصى از بند و بیداد را

گردن زدند

بازى به پایان رسید.

پرده ها فرو افتاد

مردم خداى خنجر بدست جهل

تفتیده در ژرفای جان را

گردن زدند.   

و چشم انداز

تا بهشت خرد ورزان