با آزاد شدن قیمت ها، مردم ایران پس از یک سال مبارزه و کتک خوردن، بالاخره طعم تلخ آزادی را چشیدند!
رئیس جمهور ایران در یک برنامه زنده تلویزیونی، آغاز طرح هدفمند کردن یارانه ها و آزادی قیمت تعدادی ازکالاها را اعلام کرد و گفت بفرمائید، اینهم آزادی!
در این برنامه ایشان به مردم مژده دادند که از روز بیست و هشتم آذر، قیمت بنزین، گازوئیل، برق و نان و آب آزاد اعلام می شود.
قیمت ها که سالها در زندان یارانه ها اسیر بودند، سرانجام با پادرمیانی رئیس جمهور، مشمول بخشودگی قرارگرفتند و از زندان آزاد شدند. چند ساعتی از این برنامه تلویزیونی نگذشته بود که دولت قیمت بنزین آزاد را هفتصد تومان و گازوئیل آزاد را سیصد و پنجاه تومان اعلام کرد و طعم تلخ آزادی را به مردم چشاند. بقیه قیمت ها نیز با کمک کاسب های آزادیخواه، به آزادی دست یافتند.
صبح روز بعد کسانی که برای خرید نان به نانوائی ها رفته بودند، آزادی قیمت ها  چنان به تعجب شان انداخت که انگشت حیرت و حسرت قبل از آزادی را بر لب گذاشتند!
یکی از کسانی که چند عدد نان بدون یارانه خریده بود به خبرنگارگفت تصور نمی کنم این چند تا نان شکم همه خانواده من را سیرکند، ولی به طوریقین همه ما را از زندگی سیر خواهد کرد!
یکی از کسانی که در صف بنزین آزاد ایستاده بود نیز با اشاره به گفته ای معروف و ضمن اینکه با خودش زمزمه می کرد:
“ای آزادی چه گرانی ها که به نام تو صورت نمی گیرد”، به خبرنگار ما گفت حالا می فهمم که یک عمرگول خورده ام و الکی آزادی، آزادی کرده ام. اگر آزادی این است که نخواستیم. چیز چندان جالبی نیست و باید رفت علیه آن تظاهرات کرد.
یکی از مقامات رسمی که نمی خواست نامش مطرح شود تا مبادا تلگرافی ازکار برکنار شود، به خبرنگار ما گفت: وقتی ما می گفتیم آزادی چیز جالبی نیست کسی باور نمی کرد! مردم ایران جنبه این چیزها را ندارند و به طوری که ملاحظه می کنید، گازوئیل بوگندو هنوز هیچی نشده قیمت خود را ۲۱ برابر کرده است. چنین ملتی لیاقت آزادی دارد؟!
هر ایرانی می تواند یک بانک باشد!
شورای عالی پول و اعتبارتصویب کرده است که سرمایه گزاران خارجی می توانند سرمایه خود را به صرافی های ایرانی هم بسپارند.
عده ای از مفسرین کج خیال که اگر بگویی “ی”  می گویند “یک کلک جدید”، هنوز هیچی نشده اظهارنظرکرده اند که این مصوبه مربوط می شود به تحریم بانکها، و دولت می خواهد به وسیله صرافی ها، تحریم بانک ها را دور بزند.
به قرار اطلاع، تبدیل صرافی ها به بانک، سرمایه داران ابله خارجی را که “هر” را از “بر” و یک دلاری را از صد دلاری تشخیص نمی دهند و عقل شان نمی رسد پولشان را کجا نگاه دارند، تشویق خواهد کرد که ثروت شان را بسپارند دست صراف های ایرانی و بروند دنبال عشق و کیف خودشان.
نگرانی این است که آمریکای جهانخوار و متحدانش علاوه بر بانک ها، صرافی های ایران را هم تحریم کنند. در آن صورت چاره ای نمی ماند غیر از اینکه دولت تصویب کند همه ایرانی ها در همه جای دنیا بانک به حساب می آیند و سرمایه گزاران خارجی می توانند پولشان را با خیال راحت بسپارند دست اولین ایرانی که در پیاده رو دیدند!
و خدا کند که چنین رویائی به حقیقت بپیوندد. در چند قدمی خانه ما، یک سرمایه دار خارجی زندگی می کند که پولش از پارو بالا می رود. خوش قیافه، خوش هیکل و خوش خنده هم هست و همسایه ها دیده اند که یک کوه اسکناس را مچاله کرده و ریخته توی گونی چون نمی دانسته چکارش کند.
اگر چنین چیزی تصویب شود نان من یکی که توی روغن خواهد بود. صبح کله سحر می روم در خانه اش را می زنم و می گویم داداش مشکلت حل شد! من ایرانی ام، دار و ندارت را بسپر دست من و برو خوش باش!
خدا بیامرزد پلنگ صورتی را…
یکی نیست به من بگوید آقاجان تو که از سینما چیزی سرت نمی شود، مگر مجبوری نقد سینمائی بنویسی؟ و البته اگر کسی پیدا شد و چنین جسارتی کرد! به او خواهم گفت قربات گردم، اولا آنچه من می خواهم بنویسم، نسیه سینمائی هم به حساب نمی آید چه برسد به نقد سینمائی. دوماً، روزگاری بود که من هرروز هفته به سینما می رفتم، حق ندارم بابت آنهمه پول بلیتی که پرداخته ام  چار تا کلام در مورد سینما اظهارنظر کنم؟! تازه مگر چی می خواهم بنویسم؟ می خواهم بنویسم با مرگ بلیک ادواردز، خالق پلنگ صورتی، کم کم دوران غول های با ارزش سینما به پایان می رسد، همین. این یک جمله دیگر اینقدر حرف و بحث دارد؟!
بلیک ادرواردز شوهر جولی اندروز که فیلم اشک ها و لبخندهای او تا به حال میلیون ها نفر را خندانده و گریانده، خالق کمدی های ظریف و زیرکانه ای چون صبحانه در تیفانی و پلنگ صورتی بود که درآنها اودری هیپورن و پیتر سلرز، نقش های جاودانه ای ایفا کردند.
هنرپیشگانی که با آنها کارمی کرد امثال کاری گرانت و جک لمون و تونی کرتیس بودند که همه جاودانه شده اند و فیلم هائی ساخت مثل “این است زندگی” که بایستی دید و لذت برد
ولی خدا رحمت کند دورانی را که سینما برای خودش آدمی بود! در فیلم هایش محبت ترویج می شد، انسانیت به محک گذاشته می شد، عشق واقعی مطرح بود، هر فیلم پیامی داشت، چارلی چاپلینی بود و لورل و هاردی ای، ویکتوریو دسیکائی داشتیم و فدریکو فلینی ای  که بشر را داخل آدم حساب می کردند.
گرچه فلینی در فیلم “ساتریکون” همین بشر را مثل یک دستمال کاغذی مچاله می کرد و از سینما می انداخت بیرون! در آن فیلم، یک ثروتمند یا پادشاه، وصیت می کرد که هرکس سهمی از ارث من می خواهد، باید تکه ای از جنازه ی من را بخورد. و آقا بر سر خوردن جنازه ایشان چنان غلغله ای شد که برو و ببین!
اکثر فیلم های امروز سینما نه پیامی دارد و نه حرفی. تاثیرپذیر از زندگی بشر امروزی است و پر از کشت وکشتار و خشونت، دروغ و حقه بازی، ریا و نامردمی، کلک وکلاهبرداری، به سخره گرفتن انسانیت و مال اندوزی با انباشتن فیلم از صحنه های سکس بی پروا .
خدا رحمت کند سینما را، خدا بیامرزد پلنگ صورتی را و خدا رحمت کند بشریت را. و باید بترسیم از روزی که آدمها حسرت دوران ما را بخورند!
کار خیری به نام پولشوئی
دادستانی فدرال آمریکا سه ایرانی را متهم کرده است که از طریق یک سازمان خیریه، میلیون ها دلار پول شوئی کرده اند.
آدم حیرت می کند از این آمریکائی ها، بخصوص دادستان های فدرال شان که نه می دانند خیریه چیست، نه سرشان می شود پول شوئی یعنی چی و نه می فهمند میلیون ها دلار را شستن چقدر زحمت دارد!
نه که حلال و حرام و نجس و پاکی سرشان نمی شود و اسکناس را هر چقدر هم که دستمالی شده وکثیف باشد روی هوا می زنند، فکر می کنند کسانی که پول شوئی می کنند، کار بدی می کنند!
و چون کار خیری در زندگی نمی کنند و حتی شب جمعه پنج سیر خرما نمی خرند و خیر امواتشان نمی کنند، خبر ندارند که خیریه چیست و کار خیر چه معنا دارد و خرما خیرکردن چقدرخوب است. بخصوص اون خرماهائی که هسته اش را در می آورند و بجایش مغز گردو می گذارند.
این ها سرشان نمی شود که اگر بنده خدائی میلیاردها دلار از پول نفت گیرش آمده باشد، ناچار است این پول ها را بشوید که بوی نفت ندهد و کسی که به این پول شوئی کمک می کند و دانه دانه اسکناس های صد دلاری را با کیسه و صابون تمیز می کند، در حقیقت یک کار خیر انجام می دهد. کار خیری که ثوابش از هزار بار نماز شب خواندن با ارزش تر است. چه می شود گفت جز اینکه دعا کنیم خداوند هرچه دادستان است به راه راست هدایت فرماید!
کار دولت شوخی بردار نیست
آقای ابوالفضل صومعلو، معاون وزیرمسکن و شهرسازی در جمع خبرنگاران فرمودند که تا پایان برنامه پنجم، تمام ایرانیان صاحب خانه خواهند شد.
خبرنگار ما که اون گوشه گوشه ایستاده بود پرسید قربان این که می فرمائید تمام ایرانیان، منظورتان ایرانیان خارج ازکشور هم می شود که در خانه های اجاره ای زندگی می کنند؟
ایشان فرمودند وقتی می گوئیم تمام ایرانیان، یعنی تمام ایرانیان. ساکن کجا بودنش مطرح نیست. خبرنگار ما پرسید اگر کسانی پیدا شدند وگفتند ما بدبختیم و بیچاره ایم و قسط اش را ازکجا بیاوریم و بپردازیم چی؟ ایشان فرمودند این لوس بازی ها مال زمان های گذشته بود.  کار دولت شوخی بردار نیست و اگرخدای ناکرده بشنویم کسی به بهانه های مضحکی از آن دست که شما گفتید از قبول خانه سرپیچی کند یا به زبان خوش نخواهد از امکانات دولت استفاده کند، بدیهی است که با او برخورد می کنیم!
عزل متکی بسیار محترمانه بود!
پس از آنکه آقای متکی عزل خود را که در سنگال و هنگامی که در ماموریت رسمی بود، غیراسلامی و توهین آمیز خواند، آقای مطهری نماینده تهران از رئیس جمهور خواست که در مورد برکناری آقای متکی به مردم توضیح بدهد و از ایشان پرسید چرا آقای متکی باید خبر عزل خود را هنگام ماموریت رسمی در سنگال و از رئیس جمهور سنگال بشنود؟
ظاهراً آقای احمدی نژاد با منطق خاص خودشان به آقای مطهری جواب داده اند این چه سئوالی است که می کنید و این چه انتظاری است که دارید؟ شأن وزیر امورخارجه باید رعایت می شد. لابد شما انتظار داشتید به جای رئیس جمهور، باغبان کاخ سنگال را بفرستم که به آقای متکی بگوید شما دیگر کاره ای نیستید؟!
* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.