در رزوهای اخیر کمک های پزشکی سازمان پزشکان بدون مرز (MSF)- شامل یک بیمارستان صحرایی و تیمی متشکل از ۹ پزشک متخصص،  کادر درمانی مربوطه و دارو و امکانات- برای مداوای بیماران مبتلا به کرونا در ایران (اصفهان) به ایران ارسال شده بود که از جانب ایران رد شد. پس از رد کمک ها توسط ایران، MSF  با شگفتی از اینکه ایران حاضر نیست اجازه دهد این امکانات برای نجات جان بیماران استفاده شود، ایران را ترک کردند.

ماموریت اوگاندا و اردن ۲۰۱۵   

 خبرهای بعدی حاکی از آن بود  که با رد کردن این کمک توسط دولت ایران، بلافاصله آنها به مراکز درمانی پزشکان بدون مرز در کشورهای عراق و لبنان فرستاده شد.

از آنجا که بسیاری از هموطنان مان در داخل و خارج کشور با این سئوال روبرو شدند که چطور حکومتی (از هر نوعی) می تواند پیشنهاد کمک به شهروندانش را در حالی که روزانه صدها تن از آنان بخاطر بیماری جان می  دهند رد کند، این مقاله پاسخی است به این چرا:

ماموریت پاپوا نیو گینه، تاری  ۲۰۱۵

چرا جمهوری اسلامی در شرایط پاندمیک، سازمان پزشکان بدون مرز را از ایران اخراج کرد و حاضر نشد بیمارستان های صحرایی این سازمان و تیم تخصصی آن  را بپذیرد؟

برای پاسخ به این سئوال، نگارنده بر آن است تا – آنچنانکه MSF سازمانی غیردولتی و غیر سیاسی بوده و هیچ موضوع گیری سیاسی را در فعالیت های خود وارد نمی کند – فارغ از هر گونه موضوع گیری سیاسی فقط به معرفی این  سازمان مستقل بین المللی بپردازد.   

نگارنده که خود در ماموریت های متعددی – به عنوان مشاور فنی تجهیزات پزشکی و انرژی – با این سازمان  در کشورهای مختلف  (اوگاندا، زیمبابوه، برمه، هلند، بلژیک، گینه پاپوا، پاکستان، سوازیلند و اردن) شرکت داشته (۱) و با این مجموعه کار کرده، یقین دارد که با معرفی این سازمان،  تشریح اهداف و سوابق، بودجه و ساختار و اصول حاکم بر آن می تواند به اکثر سئوالات شما در رابطه با این سازمان پاسخ دهد. 


با دکتر جووان لیو، پرزیدنت بین المللی   MSF AGM 2018

شاید اگر MSF در این شرایط فرصت نیافت تا به کمک مردم ایران در رابطه با کرونا بیاید، شما با آشنایی با این سازمان بتوانید به کمک دهندگان به این سازمان بین المللی بپیوندید و MSF را یاری رسانید تا به ماموریت های بشردوستانه اش در سرتاسر جهان و از جمله در ایران ادامه دهد. 

این نکته را نیز باید اضافه کنم که علیرغم وابستگی من به این سازمان و همکاری با آن،  این مقاله به هیچوجه نظریات رسمی سازمان پزشکان بدون مرز نیست و من معرفی این سازمان را بر اساس منابع و مدارک منتشره سازمان و تجربیات شخصی ام از کار در کمپ های MSF ارائه کرده ام.

بخشی از خبرهای روزهای اخیر در مطبوعات بین المللی:

March 27, rfi

سازمان غیر دولتی پزشکان بدون مرز که کادر فنی و تجهیزات لازم برای ایجاد یک بیمارستان صحرائی در اصفهان را با دو پرواز ویژه به ایران رسانده بود، روز سه شنبه ۵ فروردین خبر لغو ناگهانی این همکاری را دریافت داشت.

March 18 at 12:04 PM

فرانسه امروز صبح اعلان کرد که مقدار بسیاری از لوازم بهداشتی که به ایران برای جلوگیری کرونا ارسال شده بود بدون هیچ تغییری به عراق و لبنان فرستاده شده است. این مقام فرانسوی گفت که وزیر بهداشت ایران به ایشان گفته راجع به این موضوع آگاه هست ولی در تصمیم آن هیچ نقشی نداشته است.

voa Farsi:

مایک پمپئو روز چهارشنبه ۶ فروردین در توئیتر خود نوشت:‌ «رژیم ایران [سازمان] پزشکان بدون مرز ، که در حال برپایی یک بیمارستان صحرایی برای آسیب‌پذیرترین بیماران مبتلا به ویروس کرونا در ایران بودند، را از آن کشور اخراج کرد. مردم ایران قدیمی‌ترین قربانیان این رژیم هستند.»

 تا روز چهارشنبه ۲۷ هزار نفر در ایران به کرونا مبتلا شده‌اند که ۲۰۷۷ نفر جان خود را از دست داده‌ اند.

این آمار در حالی است که یک مقام سازمان بهداشت جهانی گفته است آمار اعلام شده مقامات ایران درباره مبتلایان به ویروس کرونا تنها یک پنجم مبتلایان واقعی است.

نکاتی از زندگی و کار در محیط  MSF

از نکات جالب زندگی و کار در محیط  MSF ، برابری است، یعنی همه افراد تیم از جراح، پزشک، مهندس، مسئول اداری، راننده تا نظافت چی و آشپزها  که از کشورهای مختلفی مثل آمریکا، کانادا، نروژ، آلمان، اسپانیا، هلند، بنگلادش، کشورهای افریقایی، و آسیایی هستند، همه حقوق برابر دریافت می کنند، این حقوق بطور متوسط  کمتر از ۲۰۰۰ $ دلار در ماه است. یعنی مثلا مایکل که یک جراح ارتوپد بود که از امریکا آمده بود و در بیمارستان رمتا در اردن جراحی می کرد معادل حقوقی می گرفت که راننده او که یک راننده اردنی بود.

از ویژگی های دیگر کار در MSF ، احساس زندگی در یک خانواده است که با هم برای نجات جان انسان ها در سخت ترین شرایط  کار می کنند.  همه به هم اعتماد دارند و مهمترین دغدغه آنها کمک به انسان هاست.

اگر شما ماموریتی را خطرناک ببنید حق دارید که آن را با اطلاع انجام ندهید. و یا حتی درخواست کنید تا به خانه برگردید. دکتر پریماه می گفت، وقتی خطر حمله طالبان در کابل جدی شد، به ما گفتند که سریع محل اقامت مان را ترک کنیم و به نقطه تعیین شده برویم.

یادم می آید یک مهندس آلمانی با ما در تیم عملیاتی آمستردام کار می کرد، وقتی به  بانگوی پایتخت آفریقای مرکزی رفت، روز بعد تماس گرفت و گفت از دیروز تا بحال گروههای مسلح در  شهر در حال تیراندازی هستند و ما فقط توانستیم از فرودگاه به خانه برسیم. از دیروز تا بحال در خانه پناه گرفته ایم تا  اوضاع عادی شود و بتونیم بریم کارها رو انجام بدیم.

تیم ما که به کویته پاکستان برای بازدید و ارزیابی بیمارستان رفته بودیم، ۱۰ روز نتونستیم  یک مسیر ۱۴ کیلومتری را از محلی که بودیم تا بیمارستان طی کنیم. وقتی از مسئول ای تی می پرسیدیم، که چرا اینترنت قطع است، می گفت چیز مهمی نیست، هاب منطقه ای را با بمب منفجر کردند، درست میشه همین روزها.

زمانی که در بیمارستان اربید در شمال اردن (در کنار مرز سوریه  به فاصله ۲۹ کیلومتری از شهر درعا) بودم، شب ها از توی ایوان خانه محل اقامت مان صدای انفجار بمب  شنیده می شد، این صدای بمب های بشکه ای بود که بشار اسد بر روی مردم خود می ریخت، به فاصله کمتر از یک ساعت مجروحان بمباران یکی یکی به بیمارستان اربید آورده می شدند و دکتر مایکلب تا پاسی از صبح به جراحی مشغول بود تا آدم های تکه پاره را جمع کند و شاید نجات دهد.

یا به خاطر می آورم پرستار با تجربه آلمانی  که با ما به بیمارستان چمان در مرز افغانستان و پاکستان آمده بود،  در اولین روز وقتی به خانه رسیدیم و در حیاط خانه بودیم ناگهان صدای مهیبی به گوش رسید و شیشه های اطراف همه لرزید،  بمبی در فاصله کمتر از ۵۰۰ متری منفجر شده بود، پرستار تازه رسیده رنگش پریده بود و پرسید، این صدای چی بود؟  گفتند بمب. تعجب کرد گفت مگه اینجا بمب هست.  بعد در فاصله کمتر از ۳۰ ثانیه پیغام گرفت که تیم پزشکی فوری به اورژانس بیایند، بعدها کم کم به شرایط آشنا شد و می گفت اگر برای همسرم در آلمان تعریف کنم، خیلی غبطه خواهد خورد که چرا با من نیامده. ماه  بعد که این پرستار را در اسلام آباد دیدم، پرسیدم بیمارستان چمان چه خبر، گفت، خبر خاصی  نیست، گاهی بمب منفجر می شود…. ظاهرا همه چیز کم کم برایش عادی شده بود!

یک روز با “دکتر احمد” که در کابل بود تماس تلفنی داشتیم، وسط مکالمه صدا خش دار شد، دکتر احمد گفت من برم بیرون از مطب که سیگنال باشه، وقتیآمد  بیرون و مکالمه تموم شد، چند دقیقه بعد زنگ زد، گفتیم چیزی فراموش شده، گفت نه، “من منفجر نشدم”، گفتیم چی، گفت سیگنال نبود من از مطب بیرون آمدم که بتونم حرف بزنم،  وقتی برگشتم دیدم کل مطب نابود شده، همه نگران من بودند، وقتی مرا دیدند باور نمی کردند، فکر کردند توی مطب منم منفجر شدم، بله مطب دکتر احمد را با شیلک راکت منفجر کرده بودند و دکتر احمد مثل بارها و بارها، یکبار دیگر هم زنده ماند. اخرین بار که دکتر احمد زنده ماند وقتی بود که در ماموریت کردستان عراق،  داعش او و  سه نفر از پرستاران  را دستگیر کردند.  آن سه  پرستار کرد را جلوی او سر بریدند و وقتی نوبت دکتر احمد بود، بطور معجزه آسایی کردها سر رسیدند و دکتر احمد را نجات دادند.

بامبی را نیز هیچگاه فراموش نمی کنم. در بیمارستان پاپوا نیو گینه در تاری، در محل اقامت ما سگی بود که همیشه کنار میز غذاخوری می آمد و فوق العاده هم مودب بود. یک روز ناگهان من متوجه شدم که این سگ دو دست ندارد. ناراحت شدم و پرسیدم چرا بامبی این جور است، گفتند داستان ها دارد. خلاصه آن این بود که این سگ از خانه شخصی دو عدد تخم مرغ دزدیده و خورده بود. صاحب تخم مرغ ها به شورای قبیله شکایت کرده بود. وقتی شورای مشاوره قبیله،  صاحب سگ را محاکمه کرد، او گفت من که تخم مرغ ندزدیده ام ، سگ من دزدیده است. شورا  هم حکم داد که راست می گوید سگ را بیاورید و دست هایش قطع شود، صاحب سگ را مجبور کردند سگ را بیاورد و دست هایش را بالا بگیرد تا کسی که صاحب تخم مرغ ها بود دست های بامبی را قطع کند. از آن  به بعد بامبی با دو پا زندگی می کرد. فیلم بامبی را دارم شاید روزی یک کلیپ از آن ساختم تا او را ببینید.

و یک روز اسلام آباد پاکستان بودم، کتی زنگ زد، پشت خط  گریه می کرد، گفتم چی شده، گفت خوشحالم…گفتم پس چرا گریه می کنی، گفت گریه خوشحالی است. او بعد از سالها تلاش دوباره می توانست پزشک باشد، این بار در کانادا مردم را مداوا کند. این از شادترین روزهای زندگی من بود. 

این ها بخشی از خاطرات من در ماموریت های MSF بود.

اوایل که من به این سازمان پیوستم، به دنبال کار در یک محیط بین المللی بودم ، چون می دانستم تجربیات ارزشمندی برای من به عنوان فردی از جامعه ایرانی – که بعد از ایران زندگی در کانادا را تجربه کرده است – می تواند  داشته باشد. وقتی به ماموریت های MSF رفتم، آنجا را بهتر از آن چیزی که دنبالش می گشتم یافتم. بهترین آدم ها، انسان ترین انسان ها همه با هم در یک سازمان جمع بودند و به فکر انسان های دیگر جهان بودند. در محیطی هیجان انگیز، در اقصی نقاط جهان – چه بسا محل هایی که شما به عنوان یک توریست هم هرگز نمی توانستی بروی (مثلا گینه پاپوا).   MSF  را برای جوانانی که بخواهند کل دنیا را یک جا  تجربه کنند، توصیه می کنم. 

بعد از ماموریت هایم، MSF را به دوستانی که مایل بودند معرفی کردم و پس از مدتی مجتبی به سودان جنوبی رفت تا در جوبا در یک مرکز درمانی نیمه صحرایی جراحی کند، بعدا  پریماه (که متخصص زنان بود به افغانستان رفت و تا قبل از تخلیه آنها بدلایل امنیتی در افغانستان خدمت می کرد. یک روز هم متوجه شدم که  سارا که من اولین بار او را  در برنامه معرفی MSF در ونکووردیده بودم، بعد از ماموریت های افریقایی خود به تاجیکستان رفته، تا اینکه پارسال دوباره سارا را دیدم که این بار قصد  داشت برای ماموریت به اتاوا برود. به پارلمان اتاوا، بله سارا از کوکیتلم  کاندیدای نمایندگی مجلس فدرال شده بود. او یک کارنامه درخشان داشت و یک انگیزه قوی برای خدمت به مردم، هر چند این بار این فرصت را نیافت، ولی زمان هست ، ضمن اینکه MSF-er  ها اهل عقب نشینی نیستند. 

کیقباد اسماعیل پور- مشاور فنی سازمان پزشکان بدون مرز (MSF)