عجب سالی است، ۱۳۹۹، سال بدرود دوستان و یاران خانواده ی کوچک تاتر، آری امروز شکوه نجم آبادی هم با ما وداع کرد. شکوه از بازیگران دهه ۵۰ تاتر ایران بود و بعد در ابتدای کارگاه نمایش به کارگاه پیوست و بازی های درخشانی در کارگاه به روی صحنه برد. به نظر من بازی های زیبایش در گلدونه خانم (نوشته و کار: اسماعیل خلج) و باغ آلبالو ( چخوف – و کارگردانی آربی اوانسیان) که در افتتاح تاتر شهر به صحنه رفت ، بیاد ماندنی است.
شکوه معروف بود که بازیگر راحتی است در روی صحنه و همراه بازیگر مقابلش. من در ایران و آن دوران شانس همکاری با شکوه نجم آبادی را نداشتم. ولی در سالهای تبعید این شانس از طرف دوست نازنین “ایرج جنتی عطایی” با دعوت کردن من برای نمایشش “پرومته در اوین” نصیب من شد.
اگر اشتباه نکنم در سالهای ۹۳- ۹۲ بود که ما در برلین جمع شده بودیم برای نمایشی که حدود ۱۳-۱۲ نفر در آن کار می کردند، که فقط 4 نفر بیرون از برلین بودند. (خود ایرج جنتی عطایی از انگلیس، یاور همیشگی اش علی کامرانی از فرانکفورت، من از هامبورگ و شکوه نازنین از پاریس).
من با شکوه از تمرین های نمایش آشناتر شدم و چون دیرتر به گروه رسیده بودم، برای اینکه به دوستان برسم، خیلی با من همکاری کرد، (چون اکثر صحنه های من و شکوه با هم بود) و خیلی از او آموختم. در فواصل یک ماه تمرین روزانه و حدود ۲ سال در تور اروپا، که برای مثال در تور سوئد و دانمارک، حدود یک ماه گروه با هم بودیم، چون باید هفته را در انتظار ۳ شب آخر هفته می ماندیم، بسیار درددل ها می کردیم و خاطرات بازگو می شد.
شکوه همیشه وقتی از همسر سابقش (عباس نعلبندیان ) حرف می زد چهره اش در هم می رفت و افسوس او را می خورد و می گفت: نمی دانم در زندان با او چه کردند؟ وقتی که بیرون آمد، سکوت کرده بود، و وقتی که خانه اش را هم مصادره کردند و به خانه پدرش رفت، در ۴۲ سالگی با قرص خودکشی کرد. و بعد در ادامه می گفت: عباس نابغه بود، بدون آن که تاتر خوانده باشد، تاتر را خیلی خوب می شناخت.
و این یکی از حسرت هایی شکوه بود که او زود رفت. شکوه عصبی بود و نگران که کسی نخواهد اجرای او را خراب کند. تمام وسایل صحنه که توسط مدیر صحنه چیده و چک می شد، باید خودش شخصا کنترل می کرد، و من به شوخی می گفتم بابا همه چی چک شده!
می گفت: نه شاید کسی بخواد بازی منو خراب کنه. در هر شهر و هر اجرا همیشه قبل از همه حضور داشت. در شهر لندن قرار شده بود که ۱۰ شب یا ۱۴ شب اجرا داشته باشیم. در یکی از اجراها منو کشید کنار و گفت: حسین بیا من و تو که نقش اول هستیم (البته نظر ایشون بود) علیه کارگردان توطئه کنیم!
من متعجب نگاهش کردم و گفتم: چرا، ایرج که کاری نکرده؟ تازه من و تو در تمام این روزها مهمان خانه ایرج هستیم.
گفت: می دونم، ایرج بچه خوبیه، ولی ما عادت داشتیم در گارگاه، همیشه علیه کارگردان توطئه می کردیم.
گفتم: شکوه جان، من بچه اداره تاتری هستم و هیچ وقت هم جرأت این کار را نداشتیم. بعدش هم در مورد ایرج نیازی نمی بینم!
شکوه تا دو سه روزی با من خارج از وقت اجرا سر سنگین بود، اما بعد بحالت عادی برگشتیم.
فکر می کنم آخرین اجرای دور اروپای شکوه در تبعید همین اجرای “پرومته در اوین” نوشته و کارگردانی ایرج جنتی عطایی بود. بعدش شنیدم نمایشنامه ای تک نفره از ساعدی کار و بازی کرده که در فستیوال تاتر کلن – آلمان اجرا کرده بود، که متاسفانه ندیدم. در جایی نیز خواندم بعد از ۳۰ سال به ایران رفته بود (سال ۲۰۰۷) و در نمایش شب تدفین اکستریس جی به کارگردانی مریم معترف روی صحنه رفته بود. سالها ندیده بودمش، چند سال پیش که برای اجرای نمایش خودم (غیرت در غربت) باهاش تماس گرفتم و ازش دعوت کردم، گفت متاسفانه شب برایم سخت است و چشمانم یاری نمی کنند. افسوس!
رفتن شکوه را به خانواده تاتر تسلیت می گویم و یاد و نامش را گرامی می داریم.
سال ۱۳۹۹ باز چه کینه ای با ما داری؟ در همین یکی دو ماه اولت از ما، فرزانه تاییدی مان را گرفتی، فرهنگ کسرایی را و اینک شکوه نجم آبادی را. آیا سر ایستادن نداری؟