به شهلا جاهد

 چندتا خواب خوردی

چندتا آرام؟

عاقبت روی کاناپه

نفرینِ فنرها را هم شمردی

دنده به دنده تا بوقِ نماز

که کُشتیش

با طنابی به درازی نُه سال

کشیدیش‌ رشته به رشته.

 

می‌دانی؟

تو از زنت می‌ترسی قاضی

همان دیشب که تا صبح

خاک بودی و آهک.

نه؟ از فروید بپرس

تازه! همه می‌دانند

خودِ آغا هم

از زنش‌ می‌ترسد

نگاه‌کن، لای درزِ فتواهاش‌.

 

حکم اعدام براساسِ اعترافِ متهم؟

اعتبارِ حقوقی هم دارد

اعترافِ عاشق؟

چندتا قرص‌ خوردی قاضی؟

سرِ چند خواب

سرِ چند آرام را؟

اما شهلای آن چشمهای سیاه

سایه عشق بود می‌دانی

و شهیدِ عشق

سنت است که تو قاضی

با این حکمها زنت را می‌ترسانی

شهیدِ سنت.

حتا خدات هم می‌ترسد:

عشق گرگ است و بندگان گله.

 

قضاوت بر وزنِ عدالت است

می‌شنوی تو قاضی؟

اما چرا هم‌وزن توپ

و خالی گاهی؟

نکند از توپ ترسیدی

یا خوشت آمده از توپزن؟

دروازه‌اش‌ بازِ دو قتل.

نه ضربه‌های کارد را شمردی

نه طولِ طناب را

نکند قاضی

از عدالت هم می‌ترسی؟

 

قهرمان قافیه را باخته

حرمان بگردن آویخته

کسی نه به او گفت نه به قاضی:

 

عشق را نه عاشق

که معشوق باش

وقتی درِ دل می‌زند بخت،

دل داشتی اگر.

 

آن شهیدِ عشق ولی

می‌دانست.

نه قاضی؟

اول دسامبر ۲۰۱۰

 

 

 

بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در                   

الا شهید عشق، به تیر از کمان دوست. (سعدی)

 

به نسرین ستوده

 

 

گیاهخوار نیستند کفتارها

اما استادها

در جویدنِ گُل.

 

برخیز نسرین

که عمر گذشت و آرزو گذشت و شادی

نگذشت از این در

که آزادی.

و من هنوز حیران هنوز پُرسان

که راه داد به باغ

اینهمه کفتارها؟

کولیی هم ندیده بود

کفِ تارِ بخت را!

 

به تاریکی سلول

گوش‌کن نسرین

زوزه ی شادِ کفتارها را می‌شنوی،

از پشتِ میکروفونها

با کلاهِ نظامی یا دینی

و کفِ گدایی

به ژاژخواهی، رجزخوانی.

 

بنشین پهلوان

جنگی است نابرابر

در گودِ زندان

تنها سلاحِ تو جان،

که بیافتد؟

طرارتر از کفتار منتظری شنیده‌ای؟

 

رحم بمن کن ای گُل

که مُردارم از بس‌ گذاشتن

در قفای این زمانِ لنگان

سنگِ این قافیه‌های بی‌زنگ را

بر سطرهای آخر یک قهرمان.

 

۵ دسامبر ۲۰۱۰

 

ــ در خانه کس‌ است؟*

ــ در خانه کس‌ است؟

بتهون می‌پرسد باز

سیاهی سکوت را

نِی سفید می‌کند

ــ در خانه کسی هست؟

و اینبار نازِ زهی‌ها را کشیده بتهون

زهی عشق، زهی عشق

ولی نِی

که در هفت بند بماند

خانه لرزانِ غم است.

بتهون می‌غرد

می‌رود، می‌آید

زمین را کبودکرده

زیرِ طبلهاش

ریز ریز ریخته آسمان

ــ در خانه کس‌ است؟

نِی هفت‌بغض‌ گرفته.

می‌کشد گوشِ شیپورها

ــ می‌گویم در خانه کس‌ هست؟

و طبلها

شلاقها بر پشتِ پنجره‌ها

که بشکنند

سرِ سرنوشت را…

زهیها اما دلکشند

زهی دل، زهی دل، دل بیداردار و بگو

که در خانه کس‌ است.

بی‌ترس‌ میانِ میدان

در چرخ‌ و رقصند، کنترباسهاش

در کف‌زدن، سنجهاش

و گلوله‌ای شلیک ‌نمی‌شود

هیچیک بخاک نمی‌افتد

و زهیها

آخ واله و شیدا

غنج‌می‌زنند به دل

که تو بگو دل

ــ در خانه کس‌ است؟

دل دل، دیوارها به‌رقص‌آمده‌اند

روی دیوارها اشباح

با رقاصه‌های سایه

در پچ‌پچه:

ــ در این خانه کس‌ است!؟

 

ــ بس‌کن لودویک

خانه کابوس‌ است این، نمی‌بینی

از سر تا بخاک

نوشتِ توفان

نِی‌هات را درومی‌کنند

طبلها را کاردی

گلوی شیپورهات را می‌گیرند

نمی‌شنوی مرد؟

این اسرافیلها

بر این مناره‌ها، بامها، برجها

حرامیند

و این آخرالزمان.

 

بنشین پشتِ پیانوت مرد

پاته‌تیک*

خانه لرزانِ غم است

و من از ترسِ یک توفانِ دیگر

فلجم.

 

۲۷ نوامبر ۲۰۱۰

 

* سمفونی پنج بتهون که «سرنوشت» هم نامیده شده با یک میزانِ چهارضرب آغاز می‌شود. او ‍در تفسیرِ این میزان که ترجیع‌بند قسمت اول سمفونی است فقط می‌گوید «سرنوشت اینطور ‍به در می‌کوبد.»

* پاته‌تیک، بمعنی غمناک نام پیانوسونات شماره هشت بتهون است.