شهروند ۱۱۷۱


برای سیراک ملکانیان عزیز
اگر نامه به دوستان نوشتم
از غربت عاشقان نوشتم
از رنگ سیاه خسته بودم
با نیلی آسمان نوشتم
این چکه ـ به ـ چکه صبح “البرز”
چون اشک چکان، چکان نوشتم
تازه ـ سخنی نبود گاهی
پس باز همین، همان نوشتم
از شهرک و روستا نوشتی
وقتی که من از جهان نوشتم
از برف نوشتی و سپیدی
از سیر به کهکشان نوشتم
تو طرح به خط و رنگ سازی
من شعر به واژگان نوشتم
هر دو سخنی دراز داریم
تو طرح زدی، من آن نوشتم
صدبار بگفتمت صفا کن
افکنده سر، از نهان نوشتم
درویش تکیده را وفا کن
گه رمز، گهی عیان نوشتم
اما تو هنوز نقش در نقش
میسازی و من روان نوشتم
ژرفای کلام دوست بنگر
سرمستم از اینکه آن نوشتم:
سرتاسر عمر لحظه ای به
با دوست ـ سخن ز جان نوشتم

هلند ـ یکم اسفند ۱۳۸۶


شهرام کریمی (آلمان)


روزگاری ست برای فروش

اگر چیزی داری بگذار در میان

وقت کم است

اگر چیزی داری بگذار در میان

اینجا در میان

هیچ را به بهای سنگین می فروشند


صبح در راه خودفروشی

می بینم رودخانه را

برای کشیدن به روی خود