اسب بوی مشروطه می دهد

من که بمیرم

ماه پیمانه ی چه چشمی خواهد بود؟

 اندود بادهای کوهی

به گور تنگ مدهیداَم

ترسم که غافل بمانم از شیهه های ناتمام

 

هماره برای آن کس

که در حوالی گورستان خانه دارد

مرگ، چیز تازه ای نیست

 

من که بمیرم

چه کسی حرمت اسب را خواهد داشت

اسب بوی مشروطه می دهد

و قاطر که سال ها بی نگفت، خورجین های پر از شیهه را

کوه به کوه می کرد

 

من که بمیرم

چه کسی حرمت گندم را خواهد داشت

و

وَردلِ مادر که همیشه بوی نان تازه می داد

 

چه کسی حرمت کوه و “چویل” را می سراید

ای تنها درخت دشت!

عطش تابستان را میان گله ها گوارا کن!

و شراب حوصله را برای

زین مداران!

*** 

هوش جهان

 

شکوفه های قوطی

خوف شبانه ی، رفتگر

آغاز مرگِ خلیفه و خنجر است

 

ارمغان دست های قدیس

جنایات بزرگ بود

 

دلا! به خواب نروی

عاقبت

این عطسه های پیاپی

هوش جهان را

فاش می کند.