۱
از عجایب روزگار است که من سی و دو سال پیش دانشجوی آنارشیستی بودم و چشم دیدن خودم را نداشتم چه رسد به دیگران، اما امروز در فقدان داریوش همایون که به اعتقاد من وزنه ای بود در میان اپوزیسیون، چنان متاثرم که بی اختیار در صدد مرور گذشته خویش برآمدم و به خود گفتم، گاهی وقتا لازم است آدم یقه دیگران را ول کند و بیخ خر خودش را بچسبد که گفته اند:
ای اهل شوق وقت گریبان دریدن است / دست مرا سوی گریبان که می برد
چرا که در آن سالهایی که شور جای شعور را گرفته بود در خیابان علیه سیستم موجود شعار می دادم بی آنکه بدانم چه می خواهم؟ اما امروز مجبورم زیر تابوت بزرگمردی از تاریخ اندیشه ورزی و روزنامه نگاری یکصد سال اخیر و یکی از وزرای همان سیستم اعتراف کنم که علیرغم یدک کشیدن نام پرطمطراق دانشجو، خیلی از اوضاع پرت بودم.
عبدالله برهان در یادنامه خلیل ملکی می نویسد که وقتی خلیل ملکی را به زندان فلک الافلاک فرستادند برای تنبیه وی دشمنان قسم خورده اش یعنی اعضای حزب توده را نیز روانه همان زندان کردند. و از عجایب روزگار اینکه یکی از همین توده ای ها که سایه ملکی را با تیر می زد، محمود ژندی سردبیر روزنامه به سوی آینده بود و ناظرزاده کرمانی، وکیل سابق مجلس شورای ملی در دوره ۱۶ و ۱۷ از سیرجان، که خود از زندانیان فلک الافلاک بوده، این قضیه را در یک دوبیتی این چنین روایت می کند:
ژندی بنگر گردش دور فلکی را / کاورده به پیش تو خلیل ملکی را
۲
عجیب تر آنکه من که ناغافل نظر به گذشته داشتم به مخالفت با امثال بختیار و داریوش همایون برخاسته بودم که رو به “آیندگان” داشتند. و از آنجایی که گفته اند نادان خویشتن را برحق می داند، خود را مترقی می خواندم و آنان را مرتجع!
ولی جالب ترین و مسخره ترین و غم انگیز ترین بخش داستان آنجا بود که به دلیل کوچکی شهر بندرعباس همه افراد سیاسی چه مذهبی و چه چپ و ملی گرا همدیگر را می شناختند و چون مذهبی ها، چپ ها را بی خدا معرفی می کردند، مردم زیاد به ما و شعارهایمان بها نمی دادند و اگر شور حسینی که آنروزها حتی ابر و باد و مه و خورشید مملکت را نیز فراگرفته، نبود، شاید مردم عامی ما را به دلیل پدرکشتگی با خدایشان روانه دیار عدم نیز می کردند، به همین دلیل ما برای اینکه ثابت کنیم که طرفدار”خلق” هستیم بلندتر از بقیه شعار می دادیم و بیشتر یقه می دراندیم تا جایی که در جریان آتش سوزی یک بانک به شدت سوختم و مدتی در بیمارستان و خانه بستری شدم و به جرم همان سوختن ها مزد خود را گرفتم و درست یکسال بعد از انقلاب خیلی شکوهمند از آموزش و پرورش اخراج شده و چند سال بعد به تبعید ناخواسته تن دادم و انقلابم خیلی شکوهمندتر شد! و تازه فهمیدم که ما انقلاب نکردیم، بلکه انقلاب ما را…
سیدفرید قاسمی در کتاب خاطرات زندانیان سیاسی به نقل از شادروان ایرج نبوی می نویسد: زمانی که در فلک الافلاک زندانی بودیم سربازان با تنفر به ما نگاه می کردند و بعد کاشف به عمل آمد که به آنها گفته بودند اینها قرآن را آتش زده و مخالف دین و مذهب هستند و ما وقتی به اصل جریان پی بردیم به جبران مافات پرداخته و شبها تا نزدیکی های سحر در حیاط فلک الافلاک جمع می شدیم، تاجیک نوحه می خواند و ما سینه می زدیم. و صحنه ای که از یاد من نمی رود سینه زدن خلیل ملکی، مهندس قاسمی و محمدعلی توفیق مدیر روزنامه توفیق بود.
۳
همانگونه که دوست نازنینم حسن زرهی در سرمقاله ای که به داریوش همایون اختصاص داده به درستی متذکر شده، آنچه داریوش همایون را از بقیه متمایز می کند استقلال رایی است که بسیاری از روشنفکران و روزنامه نگاران امروز و دیروز در داخل و در خارج از آن بی بهره اند چه رسد به دورانی که آیندگان بنیان نهاده شد. سخن از زمانی که همه چیز باید به شرفعرض می رسید، از اندازه شیرینی خربزه گرگاب گرفته تا معنای خنده ی پسته دامغان! و حتی همین امروز که حمایت از جنبش سبز حداقل در میان برخی مشروطه کامان برابر است با هزار وصله جورواجور داریوش همایون با صراحت بی نظیری به پشتیبانی از آن پرداخت.
اعتمادالسلطنه در خاطرات خود می نویسد: امشب مسودۀ اخبار درباره روزنامۀ دولتی را که باید به نظر شاه برسانند، بعد طبع نمایند، به نظر مبارک رساندم. از اعطای مدال توپخانه به پسر یک سال و نیمۀ نایبالسلطنه برآشفتند، که اینها چه است در روزنامه مینویسید؟ فرنگیها به ما چه میگویند که بچۀ دوساله امیر توپ باشد!؟
و علی اکبر کسمایی از پیشکسوتان روزنامه نگاری در روزنامه اطلاعات، در پژوهشنامه تاریخ مطبوعات ایران از داریوش همایون در آن سالها بدین گونه یاد می کند:”یک روز مسعودی مرا صدا کرد و گفت شنیده ام عضو سندیکا هستید. گفتم بله. گفت من شما را مامور می کنم تا با حاج سید جوادی(حاج سید جوادی آن روز مدیر آرشیو بود) یک سندیکا درست کنید! گفتم مگر سندیکایی که هست چه عیبی دارد؟ گفت من نمی خواهم این سندیکا مقابل من بایستد. چون داریوش همایون علیه مسعودی قیام کرده بود و او می خواست بیرونش کند، نمی توانست.”
” در ایران پیدا کردن انسانی که صادقانه سخن بگوید و گفتار و کردارش یکی باشد از یافتن گاو دو سر دشوارتر است.” سخنی که سر ریدر بولارد وزیر مختار انگلیس با اشاره به صداقت و راستگویی محمدعلی فروغی در گزارشی به لندن بیان کرده بود. و داریوش همایون بی اغراق یکی از این افراد بود و تا جایی که مخالفان سیاسی اش نیز صداقت و صراحت او را ستوده اند. چند سال قبل در کتابخانه نورک یورک سخنرانی داشت. پس از پایان جلسه سئوالی پرسیدم .ایشان بلافاصله پرسید می توانم بپرسم نام شما چیست. تا اسم خودم را گفتم مرا بغل کرد و بوسید وگفت همیشه طنزهایت را می خوانم. بی اغراق این گفته معلم بزرگ روزنامه نگاری آنروز مشوقی ارزشمند برایم بود. یادش همیشه گرامی باد.
* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.
tanzasad@gmail.com