هرسال این ده روز که آغاز می شود، دلتنگی و اندوهی سنگین و جانکاه بر دل و جان چنگ می اندازد.  این دلتنگی و اندوه آنقدر طاقت فرساست که به شدّت گلو را می فشارد و راه را بر تنفّس عادی می بندد. حکومت فرهنگ گریز و هنرستیزی که در همین روزها با صدور بخشنامه حضور گروه های نوازنده موسیقی در مجالس عقد و عروسی را ممنوع اعلام کرده و یک سینماگر را به اتهام قصد ساختن فیلمی که هنوز ساخته نشده، به ۶ سال زندان و ۲۰ سال محرومیت از فعالیت سینمایی محکوم می کند، در این ده روز ریاکارانه و با پول مردم محروم و به فقر کشیده شده، جشنواره سینمایی بین المللی برگزار می کند و با ریخت و پاش سخاوتمندانه ژست هنردوستی و هنرپروری می گیرد.

حکومت نابکار و سرکوبگری که با سرکوب وحشیانه مردم ایران مذبوحانه می کوشد هر صدای معترض و مخالفی را در گلو خفه کند، حکومتی که در ماه گذشته در هر ۸ ساعت یک نفر را به اتهام های واهی ـ یا دستکم اثبات نشده در دادگاه های صالح و بیطرف ـ اعدام کرده و با درنظرگرفتن نسبت جمعیت مقام نخست را در دنیا به دست آورده، سال هاست که به مصداق “برعکس نهند نام زنگی کافور” این ۱۰ روز را “دهه فجر” می نامد و در حالی که از یک سو بسیاری از گفته های نقض شده ی رهبر دروغگو و پیمان شکن خود در همین ۱۰ روز را سانسور و از دید مردم پنهان می کند، از سوی دیگر بر این دروغ آشکار پای می فشارد که فاصله بین ۱۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، سرآغاز انقلابی استبدادشکن و رهایی بخش بوده است.  چنین ادّعایی چنان پوچ و توخالی و عاری از حقیقت است که حتی کودکان دبستانی نیز به ناراستی آن پی می برند.  بی دلیل نیست که مردم نکته سنج ایران این ۱۰ روز را “دهه زجر” نام نهاده اند، زیرا فرارسیدن آن در ذهن آنان یادآور زجرهایی است که در ۳۲ سال گذشته کشیده اند و همچنان می کشند.  امّا به نظر من، نام مناسب تر برای این روزها “دهه آرزوهای برباد رفته” است، آرزوهایی که به دلیل خبط و خطا و خام طمعی در اعتماد کورکورانه به فردی چون روح الله خمینی، سوختند و خاکستر شدند و خاکسترشان نیز برباد رفت.  دریغا که بسیاری از ما مردم در طول ۳۲ سال گذشته نه تنها هرگز ازآن خبط و خطاها درس عبرت نیاموختیم، که در برهه های مختلف آنها را تکرار نیز کردیم.  این تکرار مکرّر خطا را نمی توان به سهو تعبیر کرد و یا توجیه ناروایی چون “انتخاب بین بد و بدتر” در حالی که معیار مشخّصی برای تعیین این که بد کدام و بدتر کدام است نیست ـ برای آن تراشید!

 واقعیت تلخ و ناگواری که نمی توان انکار کرد این است که اکثریت چشمگیری از ما مردم در ۲ خرداد ۱۳۷۶ و ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، با همان توجیه ناروای “انتخاب بین بد و بدتر” زیر علم کسانی چون سیدمحمد خاتمی و میرحسین موسوی ـ که در بهترین حالت چیزی جز شاگردان بااستعداد خمینی دروغگو و فریبکار و پیمان شکن نیستند ـ سینه زدند و اوج شوربختی و تأسف نیز در این است که در این کار بیشتر نسل جوانی شرکت داشتند که خود به درستی مادران و پدران خود را به خاطر اعتماد کورکورانه به آیت الله خمینی و فریب خوردن از او ملامت و سرزنش می کنند.  می خواهم براین نکته پافشاری کنم که تا زمانی که ما مردم از این چرخه ی معیوب سینه زدن زیر علم شیادان فریبکاری که به گفته ی خودشان هدفی جز حفظ ـ گیریم با بزک و مشّاطه گری ـ یکی از جبّار و جنایتکارترین حکومت های تاریخ ندارند، رهایی نیابیم در همواره بر پاشنه ای که در ۳۲ سال گذشته چرخیده خواهد چرخید.  فزون براین، نسل جوان امروز ایران، خواه ناخواه روزی به این نتیجه خواهد رسید که به جای انداختن بار مسئولیت بر دوش نسل شرکت کرده در انقلاب بهمن ۱۳۵۷، ناگزیر است که سهم خود در مسئولیت خبط و خطاهایی که مرتکب شده را بپذیرد و از آنها درس بیاموزد. این نکته بویژه از آنجا اهمیت بیشتری می یابد که توجه کنیم که روزبروز از شمار مادران و پدرانی که به خاطر اعتماد به آیت الله خمینی و پیروی از او ملامت و سرزنش می شوند کاسته می شود و اینان هم از نظر وزن و تأثیرگذاری اجتماعی ـ به دلیل شرایط سنّی ـ و هم از جهت تعداد ـ به دلیل مرگ و میر ـ به اقلیتی کوچک و کوچک تر تبدیل می شوند.

این اقلیت کوچک که امروز کمتر از ۲۰ درصد جمعیت ایران را تشکیل می دهد و از نظر متوسط سال های باقیمانده عمر کمتر از ۵ درصد کل جمعیت سهم دارد، در ۱۰ تا ۱۵ سال آینده به چنان اقلیت ناچیزی تبدیل خواهد شد که حتی ارزش ملامت و سرزنش کردن را نیز نخواهد داشت.  در روی دیگر سکه، جوان ۱۸ ساله ای که در دوّم خرداد ۱۳۷۶، با توجیه ناروای “انتخاب بین بد و بدتر”، علاوه بر رأی دادن به سیّدمحمّد خاتمی، مادربزرگ سالخورده خود را نیز روی صندلی چرخدار به پای صندوق رأی آورد، امروز بیش از ۳۰ سال دارد و در چند سال آینده ناگزیر است در برابر فرزندان خود پاسخگوی خبط و خطای خویش باشد. این مسئولیت در برابر نسل های آینده موضوعی است که هیچ کس را از آن گریزی نیست و به این امر حتی نمایندگان ادوار پیشین مجلس شورای اسلامی نیز پی برده اند.  به گزارش رادیو صدای آلمان: «صدها نماینده دوره های پیشین مجلس ایران در بیانیه ای که در تاریخ ۱۹ بهمن ماه ۱۳۸۹ منتشر کرده اند “شرایط نظامی، امنیتی حاکم در ایران” را نه ناشی از “تدبیر و غلبه بر بحران” بلکه نشانه ای از “پایداری بحران و حل نشدن مشکلات” دانسته اند».  مجمع نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی در بیانیه خود درباره وضعیت اقتصادی کشور می نویسد: «به رغم برخورداری کشور از منابع و امکانات فراوان، روند شاخص های اقتصادی و شاخص رضایتمندی مردم در سال های اخیر حکایت از چشم اندازی نگران کننده و ناروشن در عرصه های تولید، صنعت، کشاورزی و… دارد.  بالا بودن نرخ بیکاری، تورّم رکود و به عبارتی کندی روند توسعه اقتصادی… نگران کننده است و آمارهای نادرست چیزی از کاستی های موجود کم نمی کند».  ناگفته نماند که این بیانیه ی مجمع نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی، بیش از آنکه ناشی از احساس مسئولیت آنان باشد، ناشی از دعوای جناحی بین جناح موسوم به “اصلاح طلب” و جناح اصولگرای حاکم است وگرنه در اصل موضوع یعنی اصل بودن حفظ نظام به هر قیمت، اختلاف نظری با جناح حاکم ندارند.  نمونه ای از این توافق اصولی را می توان در نامه ی اخیر شیخ مهدی کروبی و میرحسین موسوی خطاب به وزیر کشور دولت دهم یافت که او را “وزیر محترم کشور” خوانده و از او برای راهپیمایی مسالمت آمیز، از میدان امام حسین به سوی میدان آزادی، برای پشتیبانی از مردم تونس و مصر، در روز دوشنبه ۲۵ بهمن ماه درخواست مجوّز نمودند.

در این درخواست ۲ نکته درخور توجه وجود دارد: نکته نخست این که در ۲۰ ماه گذشته، شیخ مهدی کرّوبی و میرحسین موسوی مکرّرا براین پافشاری کرده اند که در انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ تقلّب گسترده انجام شده و بنابراین دولت برآمده ازاین انتخابات فاقد مشروعیت است.  اگر تأکیدهای پیشین بر عدم مشروعیت دولت درست باشد، چگونه می توان وزیر کشور چنین دولت متقلّب و غاصبی را “وزیر محترم کشور” خطاب کرد و از او برای راهپیمایی درخواست مجوز نمود؟!  نکته دوم هم این است که بنابر نص صریح اصل ۲۷ قانون اساسی، که قوانین عادی نمی توانند آنرا نقض کنند، تظاهرات مسالمت آمیز و بدون سلاح مردم آزاد است و نیاز به مجوز ندارد.  میرحسین موسوی که مرتب از “اصول مغفول” قانون اساسی سخن می گوید، چگونه است که خود یکی از مهم ترین این اصول یعنی اصل ۲۷ را رعایت نمی کند و از وزیر کشور دولتی که به نظر او متقلب و نامشروع است درخواست مجوز راهپیمایی می کند؟!

از این ۲ نکته که بگذریم، این درخواست دارای جنبه مثبتی نیز هست و آن جداکردن تاریخ برگزاری آن از راهپیمایی فرمایشی ۲۲ بهمن است که امسال حکومت در نظر دارد برای جبران کمبود رونق آن به نمایشاتی چون به حرکت درآوردن بزرگترین پرچم دست بزند.  این جدا کردن تاریخ تظاهرات کار پسندیده ای است، زیرا مانع از آن می شود که مانند سال گذشته حکومت راهپیمایان معترض را نیز جزو پشتیبانان خود به حساب آورد.

در روزهای گذشته، جوانان مبارز ایران کارزار آگاهی رسانی نسبتا وسیعی را برای فراخوان قشرهای هرچه وسیع تر مردم به راهپیمایی ۲۵ بهمن آغاز کرده اند و دور از انتظار نیست که در این روز گروه های پرشماری از مردم تهران و دیگر شهرها در این راهپیمایی شرکت کنند.

اگر این راهپیمایی مردمی با استقبال چشمگیرمواجه شود ـ که امید بسیار هست که چنین شود ـ و از نظر شمار شرکت کنندگان گوی سبقت را از راهپیمایی حکومتی و فرمایشی ۲۲ بهمن برباید، آنگاه می توان امیدوار شد که این امر گام نخست در وادارکردن نظام ولایت مطلقه فقیه به عقب نشینی باشد و گام نخست ناگزیر گام های بعدی را در پی خواهد داشت.  فزون براین، توفیق در این راهپیمایی موجب خواهد شد که در سال های آینده از شدت دلتنگی و اندوهی که در این روزها بر دل و جان چنگ می اندازد کاسته شود و گرانیگاه بهمن ماه از ۲۲ به ۲۵ انتقال یابد!

 

* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی و ساکن مونتریال کانادا و از همکاران شهروند است.

snakh@live.com