شماره ۱۱۵۱ ـ ۸ نوامبر ۲۰۰۷
جارچی

 میگن همکار نمی خواد سر به تن همکار باشد. این حرف در رابطه با احساس بنده نسبت به طنزنویس قدیمی استاد میرزاتقی خان به هیچ وجه صادق نبود. متاسفانه هفته گذشته طنزی از ایشان خواندم که از وحشت مثل کمان حلاجها برخود لرزیدم. هنوز آن قطعه طنزآمیز را تمام نکرده بودم که ارادت من نسبت به ایشان مثل جگر ذلیخا ترک برداشت. با هم این قطعه را می خوانیم:

بیننده ای تلفن کرده بود به یکی از تلویزیونها و می گفت آقا رفته بودیم به یکی از این سفره خانه ها غذا بخوریم، عکس بسیار بزرگی از سید حسن نصراله زینت بخش دیوار سفره خانه بود و می پرسید چرا باید عکس چنین شخصیت سیاسی را به دیوار یک سفره خانه در تهران زد؟

در این برنامه جواب درستی به این سئوال داده نشد در نتیجه خبرنگار شهروند در تهران به سراغ این سفره خانه رفت و دلیلش را کشف کرد.

صاحب سفرخانه می گفت آقا شاید باور نکنید، این عکس فروش ما را دو سه برابر کرده است، چون مردم با دیدن آن دو برابر معمول غذا می خورند و ما هم بسته به انصافمان، یک کمی بیشتر از دو برابر از آنها پول  می گیریم.

خبرنگار ما پرسید ممکن است بفرمائید چرا مردم با دیدن عکس ایشان دو برابر غذا می خورند؟ صاحب سفره خانه با لبخند توضیح داد: راستش  پزشکی که یک بار به این رستوران آمده بود با دیدن شکم های برآمده مشتریان، نگران سلامتی تهرانی ها شده بود و به ما توصیه کرد که اگر عکسی از یک شخصیت چاق و گردن کلفت که همه او را می شناسند به دیوار بزنید، مردم آخر و عاقبت پرخوری را می بینند و مراقب خورد و خوراک و سلامتی خودشان خواهند بود و ما هم همین عکس را که در اختیارمان بود انتخاب کردیم و به دیوار زدیم، اما ظاهراً نتیجه کار برعکس بوده است چون مردم وقتی چشمشان به عکس ایشان می افتد می گویند ببین پول مفت چکارش کرده و توی دلشان می گویند چرا بگذاریم مالمان را دیگران بخورند و خودمان نخوریم؟ در نتیجه ته بشقاب را که لیسیدند داد می زنند داداش یه پرس چلوکباب اضافه، و ما هم جواب میدیم نوکرتیم، حاضره!      

به نظر می رسد که سر میرزاتقی به تنش زیادی می کند. هیچ آدم عاقلی پا روی دم مار کبرا نمی گذارد. میرزا جان واقعا شرم و حیا هم چیز خوبی است. اگر به جان خودت رحم نمی کنی به جان چهار تا طنزنویس بدبخت فرودست مثل جارچی که باید هفت سر عائله را نان بدهد رحم کن. آخر ناسلامتی ما هم اهل بخیه هستیم. کسی چه داند شاید حزب الله ایرانی یا لبنانی یا نیجریایی یا نوع کانادایی اش برای عبرت دیگران هم که شده شمشیر انتقام حسن نصرالله را به گردن جارچی فرود آورد. آخر مرد حسابی اگر طنز هم می نویسی نیش دار ننویس. بیخود نیست که ناپلئون می گفت من از هزار سرباز دشمن نمی ترسم ولی از یک روزنامه نگار وحشت می کنم.

حالا می فهمم چرا خمینی از نیش قلم مخالفان می هراسید و می خواست قلم ها را بشکند و در همه چهارراه ها دار برپا کند.

بدین وسیله این حقیر گردن شکسته جارچی شهر کران اعلام می دارد که بنده هیچ گونه رابطه مستقیم و غیرمستقیم با میرزاتقی خان ندارم. جارچی غلام خانه زاد و چاکر جان نثار حضرت مستطاب اجل عالی اکرم اعظم معظم حسن نصرالله بوده و خواهد بود. ایشان با زحمات شبانه روزی خود به تقویت بیضه های اسلام بخصوص مذهب حق شیعه جعفری مدد رسانده اند که انشاءالله خداوند تبارک و تعالی روز به روز اثنین مبارکشان را بزرگتر و بزرگتر بفرماید.