پنجاه و یکمین جلسه کانون کتابخوانی تورنتو به سخنرانی استاد جعفر والی اختصاص داشت.

جعفر والی از تجربه ی بیش از شصت سال کار در تئاتر ایران برای حاضران گفت.

استاد والی بسیار استادانه تاریخ تئاتر ایران را مرور کرد

پیش از شروع سخنرانی، زندگینامه ی او به صورت اسلایدشو به حاضران عرضه شد و کارهای استاد با عکس و تاریخ و نام دیگر همراهان تئاتری اش به نمایش درآمد.

پس از آن آقای والی پشت میکروفن قرار گرفت و تاریخ شصت ساله ی تئاتری اش را به شیوایی اجرا کرد. او آنچنان با احساس از بازیگر و رابطه ی او با صحنه و از تجارب خود در رابطه با تئاتر ایران گفت، که همه را برای ساعتی از آن فضا ـ سالن اجتماعات شهرداری سابق نورت یورک ـ و از آن زمان ـ جمعه ۱۱ فوریه ۲۰۱۱ ـ بیرون برد، به گذشته های دور، آن زمان که تئاتر ایران کم کم پا می گرفت.

آقای بازیگر و بازیگردان می گفت، بازیگری کار مشکلی ست. بازیگر هر شب باید روی صحنه امتحان پس دهد. یک عمر در بوته ی آزمایش است. هر پله که بالاتر میره ترس از سقوط بیشتر میشه. همیشه از خودش می پرسه بعدش چی؟

والی گفت: من امروز در بن بست زمان میخکوب شده ام. چاره ای جز خاموشی ندارم، زیرا به این نتیجه رسیده ام که سکوت بهتر از مزخرف گویی ست، آن هم مزخرف گویی دیکته شده.  

تئاتر با همه هنرها یک فرق کلی داره، نقاش، عکاس، نویسنده، شاعر، مجسمه ساز اثرشان برای قرن ها ماندگار است، اما در تئاتر هیچ چیز تکرار نمی شود. هر اجرا یک خلق مجدد است و همان لحظه ای که خلق می شود می میرد. تئاتر همه ی زمان ها را به زمان حال درمیاره و شما را رودرروی حادثه قرار می دهد.

کارگردان، سپس یک نمایش را به زیبایی تشریح کرد. و در ادامه از تئاتر معاصر ایران گفت. فشرده ای از سخنانش را در زیر می خوانید:  

 

تئاتر در ایران یک هنر معاصر است و بیش از صد و خرده ای سال نیست که به ایران آمده. تئاتر بعد از انقلاب مشروطه توسط فرنگ رفته ها به عنوان تجددخواهی و مدرنیته به ایران آمد و مورد استقبال مردم قرار گرفت و رشد کرد. تا در سال ۱۳۱۸هنرستان هنرپیشگی در خیابان چراغ گاز تأسیس شد. علی نصر مدیر آن پدر تئاتر ایران لقب گرفت. دوره ی آن در آغاز یک ساله و بعد سه ساله شد و مدرک آن معادل دیپلم محسوب می شد. این هنرستان علاقمندان به تئاتر را به خود جلب کرد.

در سال ۱۳۲۰، با آمدن متفقین جامعه ی ایران متحول شد. عبدالحسین نوشین تئاتر ایران را متحول کرد. به تئاتر اعتبار و شخصیت داد. از او به نام کارگردان، بازیگر، نمایشنامه نویس، مترجم، ادیب و محقق باید به تفصیل حرف زد. نوشین با تاسیس تئاتر فردوسی بسیار موثر و سازنده بود.

در سال های بین ۲۰ تا ۳۲، تئاتر رونق گرفت. در تهران چندین تئاتر به سبک ها و سلیقه های مختلف مشغول به کار شد. فردوسی، تهران، جامعه باربد، پارس، گیتی، بهار، نو، سعدی و … از جمله تئاترهایی هستند که در این دوره کار می کردند.

پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، یکباره همه چیز زیر و رو شد. تئاترها جز یکی دو تا تعطیل شدند. بسیاری از بزرگان تئاتر مثل خیرخواه، خاشع، شباویز، امینی، لورتا از ایران رفتند، برخی زندانی شدند و آنها که ماندند کار تئاتر را رها کردند.

در این زمان که تئاتر زیر سیطره ی کارهای آبکی و رقاصان نیمه برهنه بود، یک روزنه ی امید پیدا شد. شاهین سرکیسیان پیرمردی ارمنی و مهربان که تن به خطر داد و به خاطر تئاتر زیر بال و پر جوان های علاقمند به تئاتر را گرفت. این جوانان در خانه ی او تئاتر را مخفیانه شروع کردند و بیشتر نام آوران تئاتر امروز از همان اتاق بالاخانه ی او در خیابان کالج سر خیابان رشت، فارغ التحصیل شدند، کسانی چون عباس جوانمرد، بیژن مفید، فهیمه راستکار، جمشید لایق، پرویز بهرام، علی نصیریان، اسماعیل داورفر، محمود نوذری، جمیله شیخی، بهمن فرسی، جعفر والی و … شاهین سرکیسیان چندین زبان می دانست و سرمایه اش کلی کتاب بود. ولی بالاخره لو رفت. همسایه ها رفت و آمد جوانان به این خانه را مشکوک تشخیص داده بودند. پیرمرد را گرفتند و بعد از آزادی او ما چند سال دیگر هم در خانه ی او که مثل آتلیه تئاتر بود ادامه دادیم.

در بحث و جدل هایمان در مورد تئاتر، ما به این نتیجه رسیدیم که باید از تئاتر ایرانی شروع کنیم. عباس جوانمرد با دو داستان صادق هدایت شروع کرد؛ محلل و مرده خورها…. علی نصیریان با اقتباس از داش آکل نمایشنامه ای نوشت به نام افعی طلایی، نسل جدید تئاتر و آماتورها پرچمدار تئاتر شده بودند.

به همت دکتر علی اکبر سیاسی رئیس دانشکده ادبیات با موافقت موسسه فرهنگی فرانکلین آمریکا قرار گذاشتند برای تئاتر استاد از خارج کشور بیاورند و در دانشکده ادبیات تئاتر درس بدهد. برای اولین بار تدریس تئاتر رسمیت پیدا کرد. تقریبا تمام بچه های دور و بر سرکیسیان در این کلاس شرکت کردند. دیویدسون سه نمایشنامه معروف دنیا را روی صحنه آورد. “شهر ما” و “باغ وحش شیشته ای” را با شاگردان کلاس اجرا کرد. “پیک نیک” را با گروه کوچکی به زبان انگلیسی روی صحنه برد. یک سال بعد تئاتر جزو دروس اختیاری دانشکده ادبیات شد.

در سال ۱۳۳۶ وزارت فرهنگ و هنر تشکیلاتی راه انداخت به نام اداره هنرهای دراماتیک. بسیاری از اهالی تئاتر رفتند و کارمند اداره ی تئاتر شدند، به این خیال که در آنجا ضمن داشتن پشتوانه ی حقوقی به فعالیت های تئاتری مان ادامه می دهیم، اما این اداره به ریاست دکتر مهدی فروغ، مثل همه ی اداره ها به کاغذبازی و کارهای بی ربط پرداخت. هر دو هفته یک بار نشریه ای چندصفحه ای درباره ی تئاتر درمی آوردیم. یک سال و نیم کار من این بود که این نشریه را بنویسم و به چاپخانه ببرم و تصحیحات لازم را انجام دهم و بعد هم تمبر بزنم و پست کنم.

جعفر والی: یک سال و نیم کار من تهیه این نشریه چند صفحه ای بود

در این زمان اتفاقی افتاد: مصطفی و مهین اسکویی که در مسکو تئاتر خوانده بودند و از همکاران قدیم نوشین بودند آمدند و تئاتر آناهیتا را راه انداختند و ما به آن پیوستیم، با اینکه پیوستن به گروه تئاتری از طرف اداره تئاتر ممنوع اعلام شده بود، ولی ما قبل از اخراجمان خود استعفا دادیم. در سال ۱۳۳۸ تئاتر آناهیتا در محله یوسف آباد با نمایش اتللو افتتاح شد و من در آن بازی می کردم.

بعد از اتللو، مهین اسکویی “خانه ی عروسک” ایبسن را روی صحنه برد. صمیمانه باید گفت مهین اسکویی یکی از باسوادترین، بااستعدادترین و باشکوه ترین چهره های  تئاتر ایران بود و بعدها به او لقب بانوی تئاتر ایران دادند. من با کار کردن با او نکات و ظرائف بسیاری یاد گرفتم. او حتی بعدها که تئاتر آناهیتا از هم پاشید و او از اسکویی جدا شد و کارمند ذوب آهن شد، اما تئاتر را رها نکرد و در خانه اش به جوانان تئاتر یاد می داد. باید گفت که اسکویی ها روی تئاتر ما بسیار تاثیر گذاشتند.

عباس جوانمرد در توافق با تلویزیون قرار گذاشت هفته ای یک نمایش از طرف مرکز هنرهای دراماتیک در تلویزیون اجرا کند. عباس جوانمرد کاری کرد که کسانی که رفته بودند دوباره برگردند و من دوباره به اداره تئاتر برگشتم به عنوان کارگردان. ما کارگردان ها یک تا دو ماه فرصت داشتیم یک کار آماده کنیم برای تلویزیون و این برنامه ها در شناسایی تئاتر به مردم خیلی کمک کرد. کم کم جوان ها تشویق شدند به نمایشنامه نویسی. در آن زمان کسانی که با این طریق وارد کار نمایشنامه نویسی شدند افرادی بودند مثل بهرام بیضایی، اکبر رادی، غلامحسین ساعدی، محسن یلفانی، فریده فرجام، مهین تجدد، پرویز صیاد، پرویز کاردان، کورش سلحشور گروه های آماتور و غیردولتی هم شروع به فعالیت کردند و دیگر تئاتر از آن حالت تمرکز و کنترل خارج شد و کارگردانان درس خوانده ی فرنگ رفته برگشتند و نمایشنامه ها را با تکنیک های جدید به روی صحنه آوردند و هر کس دارای سبک خودش شد مثل بیژن مفید و عباس جوانمرد.

در این زمان، بزرگترین حادثه ای که اتفاق افتاد ساخت تالار ۲۵ شهریور در جنوب پارک شهر بود که البته جایش مناسب نبود ولی ما خوشحال شدیم. با درست کردن شورایی اداره تالار ۲۵ شهریور را برعهده گرفتیم و برای اولین بار فستیوال تئاتر در آن راه انداختیم و هفت نمایش در هفت شب از نویسندگان ایرانی به روی صحنه بردیم: امیرارسلان نامدار (نوشته پرویز کاردان ـ کارگردان علی نصیریان)، پهلوان اکبر می میرد(نوشته بهرام بیضایی ـ کارگردان عباس جوانمرد)، بهترین بابای دنیا(نوشته غلامحسین ساعدی ـ کارگردان عزت الله انتظامی)، کورش پسر ماندانا (نوشته کوروش سلحشور ـ کارگردان رکن الدین خسروی)، چوب به دستهای ورزیل (نوشته غلامحسین ساعدی ـ کارگردان جعفر والی)، مجموعه ای از نمایشنامه عامیانه شامل نقالی، پرده داری، نمایش روحوضی به همت پرویز صیاد.

ولی بزرگترین مشکل آن زمان ما سانسور بود. ما در قفس بزرگ شدیم و هیچگاه لذت پرواز را تجربه نکردیم.

کارگاه نمایش شروع به کار کرد، تئاتر شهرستان ها شروع به کار کردند، جشن فرهنگ و هنر هر سال در شیراز برگزار می شد، تئاترهای دانشجویی شروع شد و همه ی اینها خوب بود ولی یک چیز نبود، آن هم آزادی.

(بعد از انقلاب) از قفس درآمدیم و افتادیم در غل و زنجیر. اوایل انقلاب تئاتر رشد کرد، ولی پس از یک سال تمام کسانی که کار تئاتر می کردند در تنگنا گذاشته شدند و ما مجبور شدیم بازنشسته شویم و تئاتر افتاد دست کسانی که ما نمی شناختیم و آدم هایی آمدند که اصلا اهل تئاتر نبودند و نیستند.

 

استاد جعفر والی، پس از هفتاد دقیقه سخنرانی به دلیل تمام شدن وقت نتوانست به تئاتر در تبعید بپردازد. او ضمنا گله کرد که با اعلام پایان وقت تمرکزش را برای ادامه سخنرانی از دست داد. حاضران در سالن هم مایل بودند که به جای بخش پرسش و پاسخ، سخنران ادامه دهد، در نهایت بخشی از ناگفته های سخنران در پرسش و پاسخ ها مطرح شد.