تا سه نشه بازی نشه

پوشش انتخابات کانادا حتی برای غول ‌رسانه‌های سراسری کشور هم کار آسانی نیست تا چه برسد به رسانه‌یی مانند شهروند که بضاعت محدودتری دارد. با این وجود ما مفتخریم که در طول چند هفته ‌ی گذشته کامل‌ترین و جامع ‌ترین پوشش فارسی از انتخابات را هر هفته به دست ‌تان رسانده ‌ایم. این شماره چنان‌که می‌ینید ویژه ‌نامه ‌ی انتخاباتی کاملی تقدیم ‌تان می‌کنیم که از جمله شامل کامل ‌ترین زندگینامه‌و معرفی رهبران احزاب لیبرال و ان دی پی، مایکل ایگناتیف و جک لیتون است.

متاسفانه زندگینامه ‌ی استفن هارپر، نخست ‌وزیر و رهبر حزب محافظه ‌کار، که یکی از جالب ‌ترین و پرماجراترین داستان ‌های سیاست کانادا در چند دهه ‌ی اخیر است، ‌تا زمان چاپ شهروند آماده نشد. گرچه امیدواریم تا مدت کوتاهی پس از این‌که شهروند به دست ‌شما برسد، زندگینامه‌ی کامل ۲۲امین نخست ‌وزیر کانادا نیز روی‌وب ‌سایت شهروند قابل دسترسی باشد.

 ***

مایکل ایگناتیف، رهبر حزب لیبرال

 نخست وزیر روشنفکر؟

حسن زرهی، سردبیر شهروند، در پنهان کردن علایق سیاسی ‌خودش به خاطر عدم جانبداری روزنامه ‌نگارانه، بهتر از نویسنده‌ ی این سطور عمل می ‌کند. او حاضر نیست بگوید در این انتخابات به چه کسی رای داده، اما یک نکته راجع به مایکل ایگناتیف، ملقب به ایگی، رهبر حزب لیبرال، هست که همیشه باعث شیفتگی آقای زرهی به او شده است: و آن این واقعیت است که او استاد دانشگاه و نویسنده و روشنفکر بوده و معلوم است که چیزی در این نکته هست که ما ایرانی‌ های روشنفکردوست را جلب کند.

واقعاً هم وقتی ایگناتیفی که چندین و چند کتاب نوشته و به عنوان روزنامه‌ نگار و سخنران و کارشناس جهان را زیر پا گذاشته با نخست ‌وزیر کنونی ‌مان مقایسه می‌ کنیم که پیش از ورود به سیاست پایش را بیرون کانادا نگذاشته بود، و نقطه ضعف ایگناتیف را «جهان‌ شهری» (cosmopolitan) بودن او می خواند، هر کدام ‌مان که کمی اهل خواندن و نوشتن باشیم، لابد کمی نظرمان جلب می ‌شود. نگاهی به زندگی هارپر البته نشان می ‌دهد که ایشان هم بر خلاف آن تصویری که از خود جلوه می ‌دهد از خانواده‌ های ثروتمندِ تورنتویی است و حرفه‌ اش اقتصاددانی بوده و از قلب دهات‌ های آلبرتا بیرون نیامده، اما او را با مایکل ایگناتیفی مقایسه کنید که از شناخته ‌شده‌ ترین روشنفکران جهان غرب است. آیان بوروما، ‌نویسنده ‌ی شهیر بریتانیایی- هلندی، در کتاب «قتل در آمستردام» گفتگویی را نقل قول می‌ کند که در آن طرفی به دیگری می‌ گوید یک مثال درگیر بودن در فرهنگ غرب این است که هر دو طرفِ مکالمه دو فردی مثل مایکل ایگناتیف را می ‌شناسند؛ یعنی او را مثل نقطه‌ ی ارجاع (point of reference) صحبت آدم‌ های بافرهنگِ غربی می‌ داند.

رهبر حزب لیبرال که در انتخابات حاضر مصرانه برای جلب نظر مردم می‌ کوشد تمام عمرش را مشغول هر کاری بوده مگر سیاستِ انتخاباتی. تاریخدان بوده، نویسنده بوده، استاد دانشگاه بوده و حتی یک جورهایی دیپلمات هم بوده، اما تا همین پنج سال پیش هیچ تجربه ‌ای در زمینه‌ ی سیاست و حکومت نداشته است و با ۳۰ سال دوری از وطنِ دورافتاده و کم‌ اهمیت در سطح جهانیِ خودش، حالا بازگشته تا رئیس دولت او شود.

این سابقه‌ ی روشنفکری بزرگترین سایه ‌ای است که روی دوشش سنگینی می‌ کند. خودش می‌ خواهد برایش نکته‌ ی مثبت باشد و مخالفانش، به سیاقی پوپولیستی،‌می‌ خواهند آن‌را منفی ‌ترین نکته ‌ها جلوه دهند. طرفه آن ‌جا که خودش در مقاله‌ ی «درس‌ های ایران» که پس از بازدیدِ شش سال پیش خود از کشورمان در نیویورک تایمز نوشته است به تناقض آن لیبرال ‌رفورمیست ‌های ایرانی اشاره می ‌کند که نمی ‌توانند با آمالِ فقرای کشور ارتباط برقرار کنند و اینگونه احمدی‌ نژاد گوی سبقت را ازشان ربوده است. حالا خودِ ایگناتیف درگیر موقعیتی است که محافظه ‌کاران از راست و ان دی پی از چپ زیر ضربش گرفته ‌اند که روشنفکرِ هارواردیِ قهوه‌ ی اسپرسوخورِ از دماغ فیل افتاده‌ ی بی ‌ارتباط با مردم است و او باید بکوشد تصویری از خودش جلوه دهد که در سراسر این کشور پهناورِ شهری ـ روستایی مقبول بیافتد.

در این‌جا به زندگی این روشنفکرِ دیروز و سیاستمدارِ امروز ۶۳ ساله می‌ پردازیم تا ببینیم چه شده که او زندگیِ جهان‌ شهری و خوش و خرمِ روزنامه‌ نگاری و دانشگاهی را رها کرده تا دور تا دور کشور راه بیافتد و قصد کسب نخست‌ وزیری کشوری را کند که بیشتر زندگی بزرگسالی ‌اش را بیرون از آن سپری کرده است.

 «مهاجر» یا «اشرافی»؟

ایگناتیف همیشه از مهاجر بودن پدر و مادرش و از سختی ‌های مهاجرت تعریف می‌ کند. از این‌که آن ‌ها «نردبان ترقی» را «پله به پله» طی کرده ‌اند. آدم بعضی مواقع چنان جذبِ سخن ‌وری‌ اش می‌ شود که خیال می ‌کند پدر و مادرش کارگران معدن یا کشاورز بوده ‌اند.

واقعیت اما این‌ جا است که مایکل گرنت ایگناتیف در ۱۲ مه ۱۹۴۷ در خانواده‌ ای در تورنتو به دنیا آمد که بیش از هر لقبی، «اشرافی» ‌مناسب آن است. او بزرگ ‌ترین پسرِ خانواده بود. پدرش، جورج ایگناتیف، متولد روسیه بود، اما تا زمان تولد مایکل دیپلماتی شاخص در کانادا به شمار می ‌رفت. در زمان جنگ در وزارت امور خارجه کار کرده بود، مدتی دستیار شخصی وینست مسی، کمیسیونر عالی وقت کانادا در لندن، و در ضمن دوست شفیق لستر پیرسون بود (پیرسون بعدها نخست‌ وزیر شهیر لیبرال شد و جورج ایگناتیف،‌ رئیس دفتر او). مایکل که ۹ سالش بود، پدرش سفیر کانادا در یوگسلاوی شد،‌۱۶ سالش که بود،‌او نماینده‌ ی دائمی کشور در ناتو بود،‌ ۱۹سالش که بود، سفیر کانادا در سازمان ملل بود و ۲۱ سالش که شد، رئیس شورای امنیت سازمان ملل. همین پدر البته بعدها مدیر کالج ترینیتی و رئیس دانشگاه تورنتو شد و امروز هم یکی از سالن ‌های درسِ کالج ترینیتیِ این دانشگاه «سالن جورج ایگناتیف» نام دارد.

البته ایگناتیفِ پدر خود نیز از خانواده ‌ای اشرافی می‌ آمد. متولد سنت پترزبورگ بود و مادرش پرنسس و پدرش کنت بود. در واقع پدرِ جورج و پدربزرگ مایکل کسی نبود جز پاول ایگناتیف، از مشاورین نزدیک تزار نیکلاس دوم و آخرین وزیر آموزش و پرورش دولت او که اسمش در کتاب «تاریخ انقلاب روسیه»‌ی لئون تروتسکی هم آمده! پدرِ پاول، یعنی جد پدری مایکل، کنت نیکولای پاوولویچ ایگناتیف، وزیر کشورِ تزار الکساندر سوم بود.

پس از انقلاب و به قدرت رسیدن بلشویک ‌ها بود که خانواده ‌ی کنت ایگناتیف به فرانسه و سپس کانادا گریختند و جورج از همان ابتدای مهاجرت در مدرسه‌ ی سطح بالای «کالج کانادای پایین» در مونترال که مختص ثروتمندان بود، درس می‌ خواند.

مادر مایکل، جسی آلیسون (گرنت)، متولد کانادا بود و او هم از خانواده ‌ای آنچنانی می ‌آمد. پدربزرگ پدری ‌اش، جورج مونرو گرانت، کشیش و نویسنده ‌و مدیر کالج کوئینزِ کینگستون بود و پدربزرگ مادری ‌اش، سر جورج رابرت پارکین، نویسنده و مدیر دبیرستان معروف تورنتو «کالج کانادای بالا.» آلیس، دخترِ سر جورج، (یعنی خاله ‌ی مادرِ ایگناتیف) با وینست مسی،‌کسب و کاردار و دیپلمات شهیری ازدواج کرد که مدت کوتاهی پس از مرگِ آلیس در سال ۱۹۵۰ فرماندار کل کانادا شد (اولین صدر دولتِ متولد کانادا که امروز تالار مسی در تورنتو و سخنرانی سالیانه‌ ی مسی در دانشگاه تورنتو به نام اوست). برادر کوچک ‌تر جسی (دایی مایکل) جورج گرانت، فیلسوف محافظه‌ کار و نویسنده‌ ی کتاب معروف «افسوس برای یک ملت» بود که در زمان نخست ‌وزیری دیفن ‌بیکر نوشته شد.

در دیگر اجداد ایگناتیف که بگردیم به ویلیام لاسون، اولین رئیس بانک نوا اسکوشیا، هم می ‌رسیم.

خلاصه این‌که مایکل هر گونه زندگی را تجربه کرد، این زندگی‌ حاکی از دشواری‌ های معمول مهاجران نبود.

 اولین شکست… در مقابل ان دی پی!

مایکل به خاطر شغل پدرش، دیپلماتی نوپا که چنان‌که گفتیم مدام سمتی بالاتر می ‌گرفت، مدام سراسر دنیا را می ‌گشت اما ۱۱ سالش که بود به تورنتو بازش گرداندند تا در «کالج کانادای بالا»، جای پسران (و فقط پسران) ثروتمندان، درس بخواند. او در این مدرسه‌ ی شبانه ‌روزی هم ناظمِ گروه خودش بود و هم کاپیتان تیم فوتبال و هم سردبیر سالنامه ‌ی مدرسه. از همین سال ‌ها ارتباط با حزب لیبرال را هم شروع کرد. ۱۸ سالش بود که در انتخابات فدرال ۱۹۶۵، برای حزب کار داوطلبانه می ‌کرد. مایکلِ‌ جوان در حوزه ‌ی «یورک جنوب» (یعنی طرف‌ های شمال غرب امروز تورنتو) در خانه ‌ها را می ‌زد و برای نماینده‌ ی لیبرال آن حوزه، ماروین گلبر، ‌تبلیغ می ‌کرد. در آن انتخابات لیبرال‌ ها به رهبری لستر پیرسون (که پدرِ مایکل از حامیان او بود) رهنمون پیروزی شدند، اما اتفاقا گلبر شکست خورد و کرسی خود را در مقابل نامزد ان دی پی، دیوید لوئیس، از دست داد. لوئیس با این پیروزی وارد مجلس شد و بعدها به جای تامی داگلاس،‌رهبر ان دی پی شد. پس اگر ایگناتیف در این انتخابات از ان دی پی شکست بخورد، این اولین‌ بار نخواهد بود.

سه سال بعد، در ۱۹۶۸، مایکل، که اکنون دانشجویی ۲۱ ساله بود، از سازمان‌ دهندگان جوانان حزب و نماینده ‌ی کنوانسیون و حامی انتخاب پیر الیوت ترودو به رهبری حزب بود. رهبری که در آن روزها همه ‌ی جوان ‌های حزب را جذب خود کرده بود و می ‌رفت تا افسانه ‌ای ‌ترین نخست ‌وزیر تاریخ کانادا باشد، گرچه پدرِ مایکل هرگز رابطه ‌ی خوبی با ترودو برقرار نکرد و با عروج او دیپلماسی را رها کرد و وارد دنیای آکادمی شد.

 

ورود به دنیای دانشگاه

سال ‌های سخت دبیرستان که تمام شد، مایکل بی هیچ وقفه‌ ای وارد دانشگاه شده بود و اگر هم کار داوطلبی سیاسی می‌ کرد بیشتر حواسش به درس و دانشگاه بود. او البته در سال‌ های ۶۴ و ۶۵ همزمان به طور پاره‌ وقت برای روزنامه ‌ی گلوب اند میل هم می ‌نوشت. مایکل به کالجِ پراعتبار ترینیتی در دانشگاه تورنتو رفت و در سال ۱۹۶۹ لیسانسش را در رشته‌ ی تاریخ دریافت کرد.

همان‌ جا بود که با باب ری آشنا شد که برخلاف او در کالج یونیورسیتی درس می‌ خواند که جوانانه ‌تر و سکولارتر است. ری که در زندگینامه‌ ی خود، «از اعتراض تا قدرت» وصف مایکل را می‌ کند،‌در مسابقات مناظره حریفِ ایگناتیف بود و در سال چهارم، ‌هم ‌اتاقی او. آن‌ دو اما راه‌ هایی بسیار متفاوت را طی کردند، ایگناتیف که اهل کالج عصا‌قورت‌ داده ‌های ترینیتی بود عازم دنیای آکادمی شد و ری که اهل کالجِ هیپی ‌بازهای یونیورسیتی بود، عازم دنیای سیاست در چپ ‌ترین حزب کانادا (ان دی پی). تاریخ باید چندین دهه ‌ی دیگر می‌ گذشت تا این‌ دو در موقعی دیگر در مقابل هم و آن‌ گاه کنار هم قرار بگیرند.

مایکل هنوز لیسانسش را نگرفته بود که به رسم اشرافیون دنبال ادامه ‌ی تحصیلاتش در همان دانشگاهی رفت که پدرش از آن می‌ آمد یعنی دانشگاه‌ افسانه ‌ای آکسفورد. در آن ‌جا او زیر نظر فیلسوف شهیر لیبرال، سر آیزایا برلین، درس می‌ خواند و چنان جذب او شد که بعدها کتابِ زندگینامه ‌اش را نوشت. پس از آکسفورد نوبت رفتن به عالی ‌ترین دانشگاه جهان،‌ دانشگاه هاروارد، بود که ایگناتیف در آن در سال ۱۹۷۶، در سن ۲۹ سالگی، دکترای تاریخ خود را دریافت کرد و بلافاصله به عنوان استادِ معاون مشغول تدریس تاریخ در دانشگاه بریتیش کلمبیا شد. دو سال بعد دانشگاه کمبریج به او در ازای تحقیق در کالجِ شهیر کینگز فوق لیسانسی اهدا کرد و این آغاز دریافت مدارک عریض و طویل شخصی بود که تا امروز ۱۱ دکترای افتخاری دریافت کرده است (از جمله از دانشگاه استرلینگِ اسکاتلند، ویتمن کالجِ واشنگتن، نیاگارای لوئیستونِ نیویورک، مک‌ گیلِ مونترال، کوئینزِ کینگستون، انتاریوی غربی لندن، نیوبرانزویکِ فردریکتون و رجینای ساسکاچوان).

 آکادمی آری، آکادمیسین نه

اما نباید بگذاریم نام ترینیتی و آکسفورد و هاروارد و کمبریج و فهرست عریض و طویلِ مدارک دکترا گول ‌مان بزند. ایگناتیفِ ترینیتی ‌رفته شاید تا قلب آکادمی رفت و استاد دانشگاه هم شد، اما هرگز اسیر دنیای آکادمیسین ‌ها نشد. یعنی اویی که در اوایل دهه ‌ی سوم زندگی داشت در یکی از بهترین دانشگاه ‌های جهان (کمبریج) تحقیق می‌ کرد نخواست کنگرِ آکادمی را بخورد و همان ‌جا لنگر بیاندازد و به زندگی شاید خسته‌ کننده‌ ی یک دانشور و محقق رو بیاورد.

در عوض در سال ۱۹۸۴ پس از شش سال حضور در کمبریج عازم لندن شد و رفت دنبال نویسندگی و روزنامه‌ نگاری و البته جهان‌گردی. همچنان هر از چند گاهی در دانشگاه ‌های مختلف اروپا و ‌آمریکای شمالی درس می‌ داد. در طول سال‌ های طولانی حرفه‌ اش در بعضی از بهترین دانشگاه ‌های جهان مثل آکسفورد، دانشگاهِ لندن، مدرسه‌ ی اقتصادِ لندن،‌ دانشگاه کالیفرنیا و دانشگاه‌ هایی در فرانسه تدریس کرده است، اما بیش از همه به خبرنگاری رادیو و تلویزیون مشهور شد.

او که حتما در لندنِ دهه ‌ی ۷۰ و ۸۰ اینقدر خوش می‌ گذرانده که اصلا به فکر بازگشت به کانادا هم نیافتاده در بهترین تلویزیون‌ های بریتانیا که آن روزها در اوج خود بودند کار می‌ کرد. معروف ‌ترین برنامه ‌ای که مجری ‌اش بود «صداها» (Voices) در شبکه ‌ی ۴ بود. در شبکه‌ ی بی بی سی ۲ برنامه ‌ای به نام «فکر کردن به صدای بلند» داشت و بعدها «لیت شو»‌، (Late Show) برنامه‌ ی هنری همین شبکه، را می‌ گرداند. پس از سقوط شوروی و وقایع خون‌بار اروپای شرقی، مجموعه مستندی به نام «خون و تعلق: سفرهایی در قلبِ ناسیونالیسم ‌های جدید» برای بی بی سی ساخت که در سال ۱۹۹۳ پخش شد. از سال ‌های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۳ برای آبزرور، گاردینِ یکشنبه‌ ها، ستون می‌ نوشت. در سال ۱۹۹۸ جزو اولین مجریان برنامه ‌ی «در زمان ما» بود که بعدها از محبوب‌ ترین ‌های رادیو بی بی سی شد.

تنها پس از دو دهه درخشش در عرصه‌ ی روزنامه ‌نگاری در بریتانیا بود که ایگناتیف دوباره به دانشگاه برگشت. آن هم نه به کنجِ عزلتِ تاریخدانی که به میان عمل‌ گرایانه‌ ترین و پراتیک‌ ترین رشته‌ های دانشگاهی،‌ یعنی رشته ‌ی سیاست ‌گذاری. در سال ۲۰۰۰ مدیر مرکز کار برای سیاست حقوق بشر در دانشکده ‌ی دولتِ جان اف کندی در هاروارد شد. در سال ۲۰۰۵،‌ بود که این سمت را رها کرد تا استادی سیاست حقوق بشر در دانشگاه تورنتو و دانشوری ارشدِ مرکز مانک برای مطالعات بین ‌الملل را بپذیرد. این بازگشت به کشور او هم البته هر انگیزه ‌ای داشت، آن انگیزه آکادمیک نبود.

 

روشنفکر عمومی

بدین ‌سان حرفه‌ ی پربار ایگناتیف به عنوان تاریخ ‌دان، خبرنگار، روزنامه‌ نگار، مستندساز، استاد دانشگاه، رمان ‌نویس و … را می ‌توان بیش از هر چیز به عنوان «روشنفکر عمومی» خلاصه کرد. یعنی او با نظراتش بود که تاثیر عمومی وسیعی ایجاد می‌ کرد. دانشگاه ‌رفته‌ ای بود که چنان‌که گفتیم همیشه ترجیح می ‌داد نزدیک‌ تر به کنش و عمل باشد تا این‌که به فلان کرسی بچسبد و گوشه ‌ای قلم بزند. گرد و خاکِ آشنا برای او گرد و خاکِ سفرهایش از کردستان تا کوزوو بود و نه گرد و خاکِ کتاب ‌های فلان کتابخانه ‌ی فلان دانشگاه.

این است که وقتی کسی ادعا می‌ کند ایگناتیف از کنج کتابخانه و دانشگاه آمده و چون و چرای سیاست را حالی ‌اش نمی‌ شود (حالا یا به عنوان اتهام و یا به عنوان دفاع مظلومانه) باید حواس‌ مان را جمع کنیم و این ادعا را به این راحتی ‌ها نخریم که هر چه باشد رهبر کنونی حزب لیبرال شاید درس تاریخ خوانده باشد، اما ۱۷ کتاب داستانی و غیرداستانی که نوشته بیشتر به موضوعات روز و داغ و خیلی سیاسی مثل روابط بین‌ الملل و ملت ‌سازی می‌ پردازند. در ضمن چنان‌که گفتیم هم مجری بی بی سی بوده و هم مقالات متعددِ روزنامه‌ نگارانه ‌اش در روزنامه‌ هایی همچون گلوب اند و میل و نیویورک تایمز منتشر شده ‌اند. مجله ‌ی مک ‌لینز در سال ۱۹۹۷ او را جزو ۱۰ نفر شهیر کانادایی و در سال ۲۰۰۲ جزو ۵۰ نفر کانادایی تاثیرگذار محسوب کرده بود و البته در سال ۲۰۰۳ لقب جالب ‌تری به او داد: سکسی ‌ترین مردِ اهل عقل و دانش در کانادا.

 

نوشته ها

در رسانه ‌ها زیاد صحبت از ۱۷ کتاب ایگناتیف می ‌شود، اما موضوعات متعددی که او در این نوشته ‌ها به آن‌ ها پرداخته آن ‌قدرها شناخته ‌شده نیست.

در شهرتِ جهانی ایگناتیف البته شکی نیست. او در فهرست ارشدترین روشنفکران عمومی که در سال ۲۰۰۵ نشریه ‌ی پراسپکت و سیاست خارجی با همکاری یکدیگر ارائه کردند جایگاه ۳۷ام را به خود اختصاص داد.

گواه مسلم این شهرت همان مثالی است که در بالا از آیان بوروما آوردیم. اما طرفه آن ‌جا که در همان گفتگوی نقل‌شده در کتابِ بوروما کسی راجع به ایگناتیف از این می‌ گوید که شاید بین لایه‌ ی وسیعی از روشنفکران و اهل فرهنگ مشهور باشد، اما کمی از آن لایه که خارج شوی لزوما دیگر کسی از کارهایش خبر چندانی ندارد.

واقعا در کانادای امروز که ایگناتیف چهار پنج سال است تیترِ دائم اخبار آن بوده است چند نفر از محتوای نوشته‌ های او خبر دارند؟

یکی از موفق ‌ترین کتاب ‌های او «آلبوم روسی» ‌نام دارد که نقل تجربیات اجداد خودش در روسیه‌ ی قرن نوزدهم و سپس تبعید آن‌ ها است. این کتاب در سال ۱۹۸۷ جایزه‌ ی فرماندار کل برای بهترین کتاب غیرداستانی و جایزه هاینمن از انجمن سلطنتی ادبیاتِ بریتانیا را دریافت کرد. دیگر اثر موفقش زندگینامه ‌ای است که در سال ۱۹۹۸ راجع به استاد بزرگش،‌ آیزایا برلین، نوشت. این کتاب هم نامزد جایزه‌ ی فصلی ادبیِ یهودی (به عنوان بهترین کتاب غیرداستانی) شد و هم جایزه ‌ی یادبود جیمز تیت بلک از اسکاتلند را دریافت کرد.

این فارغ‌ التحصیل و مدرسِ تاریخ در این رشته هم قلم زده. علاوه بر زندگی‌ نامه ‌نگاریِ برلین،‌«اندازه‌ ی عادلانه‌ ی درد» تاریخی است که از زندان‌ های زمان انقلاب صنعتی نوشته.

سه رمان داستانی او، آسیه، بافت زخمی و «چارلی جانسون در میان شعله ‌ها» در نگاه اول بی‌ ربط به یکدیگر به نظر می ‌رسند. اولی زندگی و سفرهای دختری در روسیه را بازگو می‌کند. دومی از هم پاشیدن مادرِ قهرمان داستان به علت بیماری ‌های روانی و سومی روزنامه ‌نگاری که خاطرات جنگ کوزوو هرگز رهایش نمی‌ کنند. اما آن ‌چه این سه داستان را به هم مربوط می‌ کند زندگی خود نویسنده است. نویسنده ‌ای که نسبش به روسیه بر می‌گردد،‌ مادرش آلزایمر داشته و هنگام روزنامه ‌نگاری در بالکان و کردستان وحشیانه‌ ترین جنگ ‌های قومی تاریخ معاصر را به چشم دیده است («بافت زخمی» نامزد جایزه‌ ی بوکر شد).

نوشته ‌های فلسفی همچون «نیاز غریبه ‌ها» و «انقلاب حقوق» از جمله دیگر آثار هستند. این دومی در واقع عنوان سخنرانی سالیانه ‌ی مسی است که در سال ۲۰۰۰ ارائه داد و در آن به مساله رفاه اجتماعی و جامعه می‌ پردازد و رویکرد کانادا به حقوق بشر را با توجه به فرهنگ ممتاز این کشور با سه مشخصه ‌ی ممتاز تعریف می ‌کند. اولی،‌ خصلتِ سکولار و لیبرال در مسائل اخلاقی که کانادا را بیشتر شبیه اروپا می‌ کند تا آمریکا. دومی فرهنگ سیاسی سوسیال دموکراتی که باعث می‌ شود خدمات درمانی رایگان و کمک دولتی فرض گرفته شود و سوم تاکید بر حقوق گروهی (مثل قوانین زبان در کبک و توافق ‌نامه‌ ها با گروه‌ های بومیان) که به گفته‌ ی ایگناتیف در هیچ کشور دیگری در جهان، به جز نیوزلند، نظیر ندارد.

ایگناتیف در «انقلاب حقوق»‌، که می ‌توان آن‌را بیان پایگاه فلسفی‌ اش دانست، البته تاکید می ‌کند که جامعه‌ ی کانادا هنوز پر از تبعیض ‌های بسیاری نسبت به زنان و هم‌جنس‌ گرایان است و برای تازه‌ واردان غیربریتانیایی و فرانسوی ایجاد حس دیرپای شهروندی هنوز مشکل است. او مشکل را «لحاف چهل تیکه‌ ی جوامع ممتاز» می داند که باید جای خودش را به جامعه ‌ای متحد بدهد، می داند.

 

نوشته های جنجالی

در همان اوایلی که ایگناتیف، در طی داستانی که پایین ‌تر تعریفش می‌ کنیم، تصمیم گرفت قدم به دنیای سیاستِ انتخاباتی بگذارد با افتخار می‌ گفت که محافظه‌ کاران حتما روز و شب دارند کتاب ‌هایش را می ‌خوانند و به دنبال نکاتی هستند که گیر بیاورند و با آن به او حمله کنند. در سال ۲۰۰۹ کتابی کوچک به نام «عشق حقیقی میهن ‌پرستانه» نوشت که معلوم بود نوشته شده تا اتهام «جهان ‌شهری» بودنی که طرفداران هارپر به او می‌ زدند از خود پاک کند و «اشتباهش»‌را که بارها خود را در سخنانش آمریکایی نامیده بود جبران کند.

اما طبیعی بود که کسی که ۲۰،‌۳۰ سال نویسنده و روزنامه ‌نگار بوده، در گوشه ‌هایی از آثار خود حرف ‌هایی زده باشد که وقتی در دهه‌ ی ششمِ‌ زندگی‌ اش وارد سیاست می ‌شود برایش جنجال درست کنند. نخست ‌وزیری که به کنار حتی وقتی می ‌خواست در حوزه ‌ای در تورنتو نامزد حزب لیبرال شود که بسیاری از اهالی ‌اش اکراینی- کانادایی بودند حرف‌ هایی که قبلا در مورد اکراین و اروپای شرقی زده بود دردسرساز شد (پایین‌تر به این می ‌رسیم.)

در جای جای آثار او کم نمی ‌شود حرف‌ های جنجالی پیدا کرد، بخصوص اگر مخالفان بخواهند با شیوه‌ های نه چندان صادقانه نقل قول‌ های واحدی را از میان مقاله ‌هایش بیرون بکشند. مثلا او در سفرنامه‌ ی کوتاهی که از ایران نوشته از دیدارش با سعید سمنانیان، رئیس دانشگاه تربیت مدرس و مدافع رژیم اسلامی، می‌ گوید و این‌که چطور این دیدار را با تعریف از «دستاوردهای انقلاب» مثل افزایش درآمد سرانه و نرخ باسوادی آغاز کرده است و یا این‌ که چگونه دانشجویان اصلاح ‌طلب و لیبرال در ایران از او انتقاد می ‌کرده ‌اند که چرا محکم ‌تر علیه قانون شریعه نمی ‌ایستد و او موضعی «واقع ‌گرایانه ‌تر» داشته است.

بیشتر این حرف‌ های جنجالی و دردسرساز ایگناتیف اما به سال ‌های پس از سقوط شوروی و درگیری‌ های قومی در اروپای شرقی برمی‌گردد یعنی به سال‌ هایی که در مورد مسائل حقوق بشر در جنگ ‌های قومی تحقیق می‌ کرد و می‌ نوشت. او در این مورد سه کتاب دارد که رویهمرفته شامل بعضی رویکردهای جنجالی ‌اش به نقش غرب در روابط بین ‌الملل می ‌شوند.

در «خون و تعلق» (۱۹۹۳) او ناسیونالیسم را از یوگسلاوی تا ایرلند شمالی دنبال می‌ کند، در «شرفِ جنگجو» (۱۹۹۸) به تخاصمات قومی، ‌از افغانستان تا روآندا، می ‌پردازد و بالاخره در «جنگ مجازی: کوزوو و آن ‌سوی آن» (۲۰۰۰) که در مورد حضور ناتو در کوزوو نوشته به مساله‌ ی نقش نیروهای حافظ صلح در جهان معاصر می ‌پردازد. این آخری جایزه‌ ی اورول برای بهترین کتاب غیرداستانی سیاسی را برای نویسنده به ارمغان آورد.

ایگناتیف در همکاری با «کمیسیون بین ‌المللی در مورد دخالت ‌گری و حاکمیت دولت» با تحقیق در کوزوو و روآندا گزارشی به نام «مسئولیت حفاظت» آماده کرد که چارچوبی برای دخالت «انسان ‌دوستانه» توسط دولت‌ های غربی را تشویق می ‌کرد. حاصل این تحقیق و گزارش بیشتر در کتاب «جنگ مجازی» آمده که آن‌را می ‌توان جنجالی ‌ترین کتاب رهبر لیبرال ‌ها دانست. او در این کتاب با رد انزواگرایی به توجیه اخلاقی و انسان ‌دوستانه ‌ی لزوم دخالت آمریکا و کشورهای غربی در کشورهای دیگر می ‌پردازد، یعنی به زبان ساده طرفداری از امپریالیسم و لزوم دخالت امپریالیستی.

ایگناتیف در واقع از دولت‌ های غربی انتقاد می‌ کند که چرا در جنگ کوزوو و قتل عام روآندا حضور برجسته‌ تری نداشته ‌اند تا جلوی قتل‌ عام‌ های بی ‌شمار را بگیرند. او در کتابی که در سال ۲۰۰۳ به نام «امپراتوری خیر» (Empire Lite)‌نوشت این دیدگاه را وسعت داد تا بگوید دخالت آمریکا در کوزوو، عراق و افغانستان می ‌باید بسیار گسترده ‌تر می ‌بوده. خلاصه‌ ی این دیدگاه او را شاید بتوان با نقل قولی از سخنرانی ‌اش در سال ۲۰۰۵ در کالج ترینیتیِ دوبلین ارائه کرد: «بدون رهبری ایالات متحده خبری از حقوق بشر بین‌ المللی نخواهد بود.» (طرفه آن‌جا که امروز یکی از حملات مدام او به هارپر این است که چرا اینقدر «آمریکایی» عمل می‌ کند.)

ایگناتیف البته سخت می‌ کوشید بگوید با نومحافظه‌ کاران که حرف ‌های مشابهی می ‌زدند تفاوت دارد چرا که به نظر او هدفِ این اقدامات باید خیرخواهانه باشد و نه خودخواهانه. اما وقتی همین نومحافظه ‌کاران در سال ۲۰۰۳ تصمیم به اشغال عراق گرفتند، ایگناتیف از این حرکت پشتیبانی کرد. او می‌ گفت آمریکا دقیقا همان «امپراتوری خیر»ی است که او از ‌آن سخن می‌ گوید: «هژمونی جهانی» که «بازارهای آزاد، حقوق بشر و دموکراسی» را به کمک «بی‌ نظیرترین قدرت نظامی که جهان تا به حال شناخته» با خود به همراه می‌ آورد. ایگناتیف البته بعدها موضع خود در مورد جنگ را عوض کرد و در مقاله ‌ای که در سال ۲۰۰۷ در نیویورک تایمز نوشت گفت اشتباه کرده. او نوشت: «فاجعه ‌ای که در عراق درگرفته محکومیت قضاوت سیاسی یک رئیس‌جمهور است اما در ضمن قضاوت بسیاری دیگر را، از جمله خود من، که به عنوان ناظر از اشغال حمایت کردیم محکوم می ‌کند.»

این موضوع البته بخشی جنجالی از کارنامه‌ ی او باقی مانده است. مثلا در ۳ ژوئن ۲۰۰۸ و ۳۰ مارس ۲۰۰۹ ایگناتیف دو بار به قرارهای “غیرتعهدپذیر” در مجلس کانادا که به دولت اجازه می‌ داد سربازان آمریکایی فراری از جنگ عراق را به عنوان پناهنده بپذیرد، رای مثبت داد. اما وقتی در ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۰ جرارد کندی، نماینده ‌ی لیبرالِ تورنتو، لایحه ‌ی خصوصی “تعهدپذیری” در همین مورد را به مجلس آورد، رهبر لیبرال‌ها، ‌به گزارش سی تی وی نیوز‌«موقع رای از مجلس خارج شد» تا لایحه با اختلاف ۷ رای شکست بخورد.

در زمینه‌ ی جنگ افغانستان نیز او عملکردی جنگ‌ طلبانه داشته است. در واقع او از معدود اعضای اپوزیسیون در مجلس است که همیشه از حضور دولت در افغانستان حمایت کرده است. در ۱۷ مه ۲۰۰۶، هارپر رایی در مورد تمدید حضور ارتش در افغانستان تا فوریه‌ ی ۲۰۰۹ را به مجلس آورد. ایگناتیفی که تازه به مجلس آمده بود و هنوز رهبر حزب نبود در میان بحث «حمایت همه‌ جانبه ‌ی خود را  از نیروها در افغانستان، از ماموریت و از احیای ماموریت» ‌اعلام کرد و ماموریت در افغانستان را نشانه‌ ی موفقیت عبور از «پارادایمِ حافظ صلح» به «پارادایم تحکیم صلح» دانست که این دومی قرار بود شامل «اقدامات نظامی، بازسازی و انسان‌دوستانه، در کنار هم» باشد.

از ۱۰۲ نماینده ‌ی لیبرالِ مجلس، تنها ۲۴ نماینده، از جمله ایگناتیف، رای موافق به تمدید دادند، ۶۶ نماینده رای مخالف دادند و ۱۲ نفر رای ممتنع. از میان نامزدهای رهبری حزب به غیر از ایگناتیف تنها اسکات بریسون بود که رای مثبت داد. در نهایت رای با نتیجه‌ی ۱۴۹ به ۱۴۵ پیروز شد و هارپر به آن سوی مجلس آمد تا با ایگناتیف دست دهد. ایگناتیف بعدها در این مورد گفت: «نکته ‌ای که کانادایی‌ها باید راجع به افغانستان بفهمند این است که ما مدت ‌ها است از عصر حافظان صلح پیرسونی گذشته ‌ایم.»

 

بد بهتر از بدتر؟

امروز شاید ایگناتیف بدش نیاید که طرفداران ان دی پی که مخالف او هستند با رای استراتژیک به لیبرال‌ ها از نظریه‌ ی قدیمی «بد بهتر از بدتر» پیروی کنند، اما رابطه ‌ی این عنوان با او عمیق ‌تر و دیرین ‌تر است.

در سال ۲۰۰۴ او آخرین کتاب مطرح خود را با عنوان «بد بهتر از بدتر:‌اخلاق سیاسی در عصر ترور» نوشت. این اثر فلسفی که نامزد جایزه‌ ی لایونل گلبر شد، به تحلیل حقوق بشر در جهان پس از ۱۱ سپتامبر می‌ پردازد. «بد بهتر از بدتر» هم به نوبه‌ ی خود بسیار جنجال برانگیز شد بخصوص به این علت که چپ‌ گرایان با اشاره به آن مدعی شدند رهبر لیبرال ‌‌ها در این کتاب از شکنجه دفاع کرده است، ادعایی که هنوز هم همه‌ جا شنیده می ‌شود. لیندا مک‌ کوئیگ، روزنامه ‌نگار شهیر چپ، در کتابی که راجع به رابطه‌ ی «قلدرانه ‌ی» آمریکا با کانادا نوشته است مدعی می‌ شود که ایگناتیف گفته «شکنجه تا وقتی که توسط یک آمریکایی میهن ‌پرست انجام شود، قابل دفاع است.»

واقعیت البته این‌جا است که آن «بد بهتر از بدتر»ی که ایگناتیف از آن دفاع می ‌کند مواردی مثل دستگیری مظنونین بدون طی روند قانونی، بازجویی ‌های زورمندانه، ترور و جنگ ‌های پیشگیرانه را شامل می‌ شود که او می ‌گوید شاید در مقابله با «بدتر» (یعنی تروریسم) ضروری باشند اما در عین حال تاکید می ‌کند که جوامع باید با تقویت نهادهای دموکراتیک خود اجازه ندهند که این «بد»ها آزادی و دموکراسی را تهدید کنند. در ضمن همان ‌طور که بعضی ‌ها مثل مک ‌کوئیگ این رویکرد ایگناتیف را تاییدی بر شکنجه دانسته ‌اند، بعضی دیگر همچون کنت رات از دیده ‌بان حقوق بشر این اتهام به کتابِ ایگناتیف را بی ‌انصافی دانسته ‌اند. ایگناتیف در جاهای دیگری مشخصا گفته که موافق ممنوعیت کامل هرگونه شکنجه است اما، چنان‌که در مقاله ‌ای در نیویورک تایمز در سال ۲۰۰۴، توضیح می ‌دهد، به نظرش شکنجه شامل «انواع محرومیت از خواب که به آسیب دیرپا به بهداشت روانی یا جسمی نیانجامد، و سوء اطلاعات و سوءجهت‌گیری (مثل پوشاندن سر زندانیان) نمی‌شود.

 

ورود به سیاست

به هرحال نظر ایگناتیف در این موارد هر چه که بود می ‌توان گفت که وقتی که با خیال راحت در این مورد می‌ نوشت و اظهار نظر می ‌کرد این‌کار را به عنوان کارشناس و نویسنده می ‌کرد و نه به عنوان کسی که چند سال بعد نامزد نخست ‌وزیری کانادا می‌ شود.

نقشه ‌ی ورود ایگناتیف به سیاستِ کانادا را نه خودش که بزرگان حزب لیبرال برایش چیدند.

در سال ۲۰۰۴ بود که سه نفر از سازمان ‌دهندگان حزب به کمبریجِ ماساچوست رفتند تا با ایگی دیدار کنند و او را قانع کنند به کانادا برگردد و وارد مجلس عوام شود و به فکر این باشد که پس از بازنشستگی پل مارتین،‌ نخست ‌وزیر وقت، جای او را بگیرد. این سه نفر شامل آلفرد اپز، نامزد سابق لیبرال‌ ها، آیان دیوی (پسر سناتور کیت دیوی) و دانیل براکِ وکیل بودند. روکو راسی، از مدیران وقت حزب لیبرال، که پارسال با نامزدی در انتخابات شهرداری تورنتو مشهور شد و امسال قرار است نامزد محافظه‌ کاران در انتخابات استانی انتاریو باشد،‌ پیش از این به دیوی گفته بود که پدرش گفته ایگناتیف شمایل یک نخست ‌وزیر را دارا است. ما نمی ‌دانیم این تیم سه نفره دقیقاً چه حرفی به ایگناتیف زدند، اما شایعاتی که از اوایل سال ۲۰۰۵ در مورد بازگشت ایگناتیف رسانه‌ ها را پر کرده بود در نوامبر آن سال بالاخره نتیجه داد. او رسما اعلام کرد که در انتخابات زمستان ۲۰۰۶ نامزد خواهد شد.

ایگناتیف از همان ابتدا با جنجال ‌هایی مواجه بود. قرار شد در حوزه ‌ای در تورنتو، «اتوبیکو-لیک‌شور» نامزد شود که سنتا از نقاط قوتِ اکراینی ـ کانادایی ‌ها بود. اما بسیاری از رهبران جامعه‌ ی اکراینی‌ ها مدعی بودند که ایگی در «خون و تعلق» به کشورشان توهین کرده است. او در این کتاب می‌ گوید «نمی ‌توان اکراین را جدی گرفت.» اعتراض اکراینی ‌های محلی البته به سرعت جمع و جور شد و ایگناتیف در انتخابات با حدود ۵۰۰۰ رای پیروز شد. اما مساله ‌ی دیگری که از آن روز تا امروز بارها مطرح شده است این بود که چطور فردی که بیش از ۳۰ سال را در خارج از کشور گذرانده امروز می‌ خواهد رهبر کشور شود. ایگناتیف از ‌آن روز تا کنون سعی کرده نام خودش را در این زمینه پاک کند. یکی از اولین پاسخ‌ های او به این سوال که چرا در طول سال ها بارها خودش را آمریکایی نامیده در گفتگو با پیتر نیومن، خبرنگار مک‌ لینز، در ۶ آوریل ۲۰۰۶ داده شد. ایگناتیف در این گفتگو گفت که گاهی اوقات «برای افزایش نفوذ خود بر مخاطبان، صدای آن‌ها را اتخاذ»‌کرده است، اما این عمل را «اشتباه» ‌دانست و اذعان کرد:‌«تک تک دانشجویان از ۸۵ کشور که درس ‌های من در هاروارد را گرفتند یک چیز را راجع به من می‌ دانستند: من همان کانادایی بامزه بودم.»

ایگناتیف در انتخابات ۲۰۰۶ پیروز و وارد مجلس شد، اما حزبش به رهبری پل مارتین شکست سختی خورد. مارتین در ماه مارس استعفا داد و ایگناتیف در ۷ آوریل اعلام کرد نامزد رهبری حزبش خواهد شد. از این‌جا به بعد به نظر می‌ آمد ایگناتیف کافی است به سوی رهبری حزب قدم بردارد. در ضمن انتظار می ‌رفت این رهبری در نهایت به معنای نخست‌ وزیری قطعی باشد. هر چه باشد هارپر در انتخابات ۲۰۰۶ با اقلیتی متزلزل انتخاب شده بود و در تمام تاریخ کانادا، تک تک رهبران حزب لیبرال طعم نخست ‌وزیری را چشیده بودند. اما در عمل معلوم شد قرار نیست هیچ‌ کدام از این سمت ‌ها برای استاد دانشگاه هاروارد ساده به دست بیاید.

البته اسامی بزرگی به رقابت با ایگناتیف برآمده بودند از جمله استفان دیان، وزیر محیط زیستِ پل مارتین و جرارد کندی، نماینده‌ ی تورنتو در مجلس استانی که استعفا داده بود تا کاندید رهبری شود و البته مهم‌ تر از همه، باب ری، هم‌ کلاسی و هم ‌اتاقی سال‌ های دیرین ایگناتیف که دست روزگار آن ‌ها را دوباره به هم رسانده بود. در آن سال‌ هایی که ایگناتیف جهان‌گردی و تدریس و روزنامه ‌نگاری می‌ کرد، باب ری در قامت ان دی پی سیاست و سیاست ‌بازی کرده بود. اول نماینده‌ ی مجلس فدرال و آن‌گاه نماینده‌ ی مجلس استانی و سپس اولین نخست‌ وزیر نیودموکراتِ انتاریو شده بود و در آخرِ عمر لیبرال شده بود و آمده بود تا شانس خود را برای گام برداشتن به سوی رهبری کشور امتحان کند.

با این همه به نظر می‌ آمد بخش اعظم بزرگان حزب لیبرال پشت ایگناتیف جمع شده‌ اند. سناتور دیوید اسمیت، از سازمان‌ دهندگان تیم کریتین، رئیس کمپین او بود. رئیس تیم مشاوران سیاستی ‌اش برد دیویس، وکیل تورنتویی، بود و بسیاری از زبده ‌ترین وکلا و چهره‌ های سیاسی در این تیم گرد آمده بودند. پس از «ابر آخرهفته»ی سنتی حزب، ‌بیشترین تعداد نمایندگان حزب به دفاع از ایگناتیف برخاستند تا او حمایت بیش از ۳۰ درصد از آن ‌ها را به همراه داشته باشد.

در دسامبر آن‌سال کنوانسیون رهبری حزب بالاخره در قصرِ کنگره در مونترال برگزار شد. در دور اول ایگی با ۲۹ درصد آرا اول شد. در دور دوم نیز او با ۳۱ درصد آرا از ری با ۲۴ درصد و دیان با ۲۰ درصد پیشی گرفت. در دور سوم اما با توجه به این‌که جرارد کندی که کنار رفته بود هوادارانش را به حمایت از دیان فراخواند، ایگناتیف دوم شد. پیش از دورِ‌سوم، دنیس کودر، رئیس کمپین ایگناتیف که فهمیده بود بین دیان و کندی تعهدی برقرار است، سراغ باب ری رفت و پیشنهاد داد او کنار رود تا جلوی رهبری دیان گرفته شود. کودر معتقد بود رهبری دیان برای حزب بسیار مضر است از جمله به این‌ علت که فدرالیسمِ سرسختانه ‌اش کبکی‌ ها را از حزب دور می‌ کند، اما ری که دل خوشی از ایگناتیف نداشت حاضر به قبول این پیشنهاد نشد. دیان با کمکِ آرای کندی در دورِ سوم ۳۷ درصد گرفت تا از ایگناتیف با ۳۴ و ری با ۲۹ درصد پیشی بگیرد. ری کنار رفت و رقابت در دور چهارم اکنون بین دیان و ایگناتیف بود، اما نخست‌ وزیر سابق انتاریو حاضر نشد از هیچ یک از آن دو حمایت کند. نتیجه آن‌که در دور چهارم و آخر در رقابتی بسیار نزدیک،‌ ایگناتیف با ۲۰۸۴ رای از استفان دیان با ۲۵۲۱ رای شکست خورد. گفته می ‌شد علت رای لیبرال‌ ها به شخصیتی ضعیف مثل دیان این بود که او را میانه ‌رو می ‌دانستند در حالی که اعتقاد بر این بود که فردی مثل ایگناتیف، بخصوص با توجه به شیوه‌ ی وروداش به سیاست،‌ حزب را قطبی می‌ کند.

ایگناتیف شکست را پذیرفت و اعلام کرد همچنان نامزد نمایندگی مجلس خواهد بود. رهبر جدید که می‌ دانست به نیتِ وحدت انتخاب شده، فورا ایگناتیف را به معاونت رهبری حزب انتخاب کرد. اما وحدت حزب قرار نبود به این راحتی ‌ها به دست بیاید.

در ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۷، قرار بود انتخابات میان‌ دوره ‌ای در سه حوزه برگزار شود از جمله‌ حوزه‌ ی کلیدی اوترمون در مونترالِ کبک. روزنامه‌ ی هالیفاکس کرانیکل- هرالد مدعی شد که حامیان ایگناتیف از قصد کمپین حزبشان در این حوزه را تضعیف کرده ‌اند تا نشان دهند دیان توان حفظ پایگاه حزب در کبک را ندارد و صحنه را برای عروج ایگناتیف آماده کنند. سوزان دلاکورت،‌ خبرنگار تورنتو استار، نیز این گمان را تایید کرد. نشنال پست آن ‌را «نشانه ‌های پنهانِ شورش» خواند. ایگناتیف قاعدتا با دیان تماس گرفت تا شایعات را رد کند، اما گلوب اند میل گزارشی منتشر کرد که نشان می‌ داد پس از چاپ این گزارش، ان دی پی از لیبرال‌ ها پیشی گرفته است. نتیجه آن‌که وقتی روز انتخابات فرا رسید لیبرال ‌ها یکی از راحت‌ ترین کرسی ‌های خود را از دست دادند تا توماس موکلر از ان دی پی به عنوان اولین نماینده‌ ی این حزب از کبک وارد مجلس شود. طرفه آن ‌جا که این دقیقا همان ‌طور که انتظار می ‌رفت به نفع ایگناتیف ظاهر شد. او بلافاصله با شعار «متحد باشیم پیروز می‌ شویم، متشتت باشیم شکست می‌ خوریم» وارد کارزار شد و توجه ‌ها را به خود جلب کرد.

در انتخابات فدرال ۲۰۰۸،‌ حزب لیبرال به رهبری استفان دیان به روشنی به سوی افتضاح پیش می‌ رفت. حمله‌ ی محافظه‌ کاران به دیان به عنوان «رهبری ضعیف» بسیار موجه به نظر می‌ آمد،‌ ضعفی که نماد آن شاید انگلیسیِ ضعیف رهبر لیبرال ‌ها بود. نتیجه آن‌ که حزب لیبرال بدترین نتیجه‌ ی تاریخ خود را دریافت کرد و دیان می ‌رفت تا اولین رهبر تاریخ حزب باشد که طعم نخست ‌وزیری را نچشیده است.

البته این واقعیت که محافظه ‌کاران همچنان ۱۲ کرسی از کسبِ دولت اکثریتی کم آورده بودند باعث شد دیان آخرین تلاش خود را برای کسب نخست ‌وزیری انجام دهد. او معاهده‌ ای با ان دی پی و بلوک کبک امضا کرد تا اولین دولت اقلیتی واقعی در تاریخ کانادا را تشکیل دهد. طبق این توافقنامه قرار شد دولت مشترک لیبرال- ان دی پی به نخست‌ وزیری دیان با حضور شش وزیر ان دی پی و حمایت بلوک کبک تشکیل شود. اما هارپرِ زیرک با استفاده از سنتی قدیمی پارلمان را به حکم فرماندار کل موقتا تا ژانویه‌ ی ۲۰۰۹ تعطیل کرد. نتیجه آن‌که دیان اعلام کرد به زودی استعفا می‌ دهد تا حزبش رهبری جدید انتخاب کند. ایگناتیف در کنفرانسی خبری در ۱۳ نوامبر ۲۰۰۸ نامزدی مجدد خود را برای رهبری حزب اعلام کرد.

این بار باب ری دوباره با ایگناتیف روبرو بود. دومینیک له بلان، از نیوبرانزویک، ‌دیگر چهره‌ ای بود که آمده بود مقابل ایگی بایستد. اما ریش ‌سفیدهای حزب لیبرال این دفعه مصمم بودند که ایگناتیفی که با خواهش و تمنا از هاروارد آورده ‌اند به رهبری حزب بگمارند. طولی نکشید که له بلان کنار رفت و باب ری هم بالاخره استعفا داد تا در ۱۰ دسامبر در جلسه ‌ی نمایندگان حزب،‌ ایگناتیف به عنوان رهبر موقت حزب انتخاب شود. چند ماه بعد، در فوریه ‌ی ۲۰۱۰، که باراک اوباما، ‌رئیس‌ جمهور تازه ‌انتخاب‌ شده‌ ی آمریکا، با احیای رسمی قدیمی اولین سفر خارجی خود را به کانادا انجام داد، ایگناتیف بود که به عنوان رهبر اپوزیسیون با او دیدار می ‌کرد.

در کنوانسیون حزب که در مه ۲۰۰۹ در ونکوور برگزار شد، ایگی با رای مثبت ۹۷ درصد نمایندگان حزب رسما به رهبری انتخاب شد و نبردِ سختش برای این‌که تصویری مثبت و متفاوت از آن‌چه محافظه‌ کاران و هارپر از او به دست می‌ دهند ارائه کند رسما آغاز شد. حمله ‌ی محافظه‌ کاران که او را فردی می ‌دانستند که «فقط به خاطر خودش» به کشور بازگشته و «چمدان‌ هایش را بسته» که پس از پایان کار دوباره کشور را ترک کند به نظر کاری می ‌آمد چرا که ایگناتیف هرگز نتوانسته در نظرسنجی ‌ها حتی نزدیک محافظه کاران شود.

در تابستان ۲۰۰۹ البته ایگی اینقدر داغ ‌انتخابش به رهبری بود که می‌ خواست فورا عازم انتخابات شود. او در ۳۱ اوت ۲۰۰۹ در نشست نمایندگان حزبش در سادبری اعلام کرد که «آقای هارپر‌، وقتت تمام شده» و او با رای عدم اعتماد به دولت اقلیتی هارپر کشور را به انتخابات می ‌برد. اما این ‌دفعه جک لیتون، رهبر ان دی پی، بود که به بهانه‌ ی گنجاندن ۱ میلیارد دلار کمک به بیمه ‌ی بیکاری در بودجه حاضر به دادن رای عدم اعتماد به هارپر نشد و دولت او را حفظ کرد. کارشناسان بعدها گفتند که عمل لیتون از آسمان برای ایگناتیف رسیده است چون اگر انتخاباتی در پاییز ۲۰۰۹ برگزار می ‌شد، لیبرال‌ها در آن عملکردی بسیار بد می‌ داشتند.

 

به دنبال محبوبیت

و از آن پس مایکل ایگناتیف، دانشگاهی و روزنامه ‌نگار و صاحب ‌نظرِ دیروز و سیاستمدار امروز که می‌ خواهد نخست‌ وزیر دومین کشور پهناور جهان باشد، همه‌ ی تلاشش را کرده که چهره‌ ای متفاوت از ‌آن چهره‌ ی عصاقورت ‌داده و متفرعنی که هارپر و لیتون از او ارائه می‌ دهند به کانادایی ‌ها ارائه کند. جک لیتون و ان دی پی‌چی ‌ها به ایگناتیف حمله می ‌کنند که در حدود ۵۰ درصد مواقع حتی در مجلس حاضر نشده تا رای بدهد، اما پاسخ لیبرال‌ ها این است که ایگناتیف در این مدت در تلاش برای معرفی خودش به کانادایی ‌ها بوده.

واقعا نیز می‌ توان چهره‌ ی او را تصور کرد که در این چند سالی که رهبر حزب بوده نفس ‌زنان سراسر کشور را زیر پا گذاشته تا خود را معرفی کند. تابستان سال پیش که بسیاری از رهبران عازم تعطیلات تابستانی بودند او سوار اتوبوس «قرمز» شد و تک تک استان‌ های کشور را گشت و با بسیاری از مردم صحبت کرد.

او در این مورد در ضمن وسیع ‌ترین تماس با جوامع قومی را هم داشت. چنان‌که در گزارش این هفته از کنفرانس خبری ‌اش در برامپتون می ‌خوانید بیش از هر سیاستمدار ارشد دیگری با رسانه‌ های قومی ارتباط گرفت و برایشان جلسه گذاشت. در ماه مه ۲۰۱۰ در مارکهام به گفتگوی اختصاصی با شهروند نشست و همین چند ماه پیش در جشن نوروزی ۲۰۱۱ شهروند شرکت کرد و با استقبال حاضران روبرو شد. پیش از آن در طول تور خود با ایرانیان ونکوور دیدار کرده بود. او در تمام این دیدارها از ماجرای سفرش به تهران، اصفهان و شیراز می ‌گفت که معلوم است تاثیر مهمی بر او گذاشته. شرح کامل سفر ایگناتیف، که به دعوت رامین جهانبگلو انجام شده بود، در مقاله‌ ای به نام «درس‌های ایران» که ایگی در سال ۲۰۰۵ برای نیویورک تایمز نوشت،‌ آمده است.

نظرسنجی ‌ها نشان می ‌داد که این تور اتوبوسی و این اقدامات اثر مثبتی داشته است، اما نه آنقدر که باعث شود ایگناتیف از هارپر جلو بزند.

با این همه ایگناتیف مصمم بود که وارد انتخابات شود و بخت خود را بیازماید. در ۲۵ مارس ۲۰۱۱ او که قبلا گفته بود به بودجه ‌ی هارپر رای منفی خواهد داد، شگرد دیگری زد تا دولت محافظه ‌کار را با فضاحتی بیشتر ساقط کند. او قرار عدم اعتمادی علیه دولت هارپر به مجلس آورد و او را متهم کرد که پارلمان را «تحقیر» کرده است. این قرار با رای ۱۵۶ به ۱۴۵ پیروز شد تا برای اولین بار در تاریخ کانادا و تمامی کشورهای مشترک ‌المنافع،‌نخست ‌وزیری این چنین کنار رفته باشد.

آن‌ گاه چهارمین کمپین انتخاباتی در طول هفت سال در گرفت و اکنون که چند روز به انتخابات مانده، شاهد بوده‌ ایم که سخت‌کوشی‌ های ایگناتیف هنوز باعث نشده او در نظرسنجی‌ ها بالا برود، گرچه خودش می‌ گوید هفته‌ ی آخر از همه مهمتر است.

 

پس از انتخابات

نشنال پست اخیرا در مقاله ‌ای نوشته بود که معلوم نیست چرا باید از ایگناتیف این خواست غیرمنطقی را داشت که با یک‌ بار شکست از سیاست کنار برود و به رهبری حزبش ادامه ندهد، اما به نظر می ‌رسد که به احتمال بسیار تکلیف سیاسی ایگناتیف تا حدود زیادی تا همین هفته ‌ی آینده مشخص شود. او یا نخست‌ وزیر خواهد شد و یا از رهبری حزبش کنار می ‌رود و باید دوباره برود دنبالِ نویسندگی و فوقش نمایندگی مجلس را هم به صورت نیمه ‌افتخاری حفظ کند.

 اما برای نویسنده ‌و دانشگاهی ‌ای چون او آیا واقعا شکست آنقدرها هم طعم تلخی خواهد داشت؟ آیا اصلا کسی با شمایل او هیچ وقت مناسب نخست ‌وزیری بود و آیا این نقشه‌ های محتومِ بعضی سازمان ‌دهندگان حزب لیبرال نبود که او را وارد بازی ‌ای کرد که خودش خواستار آن نبود؟

با آقای زرهی که صحبت از ادبا و نویسندگانی که به ریاست دولت رسیده ‌اند می‌شود او به عنوان نمونه ‌ای مثبت از واسلاو هاول، شاعر و نمایشنامه ‌نویسی صحبت می‌ کند که پس از سقوط استالینیسم، آخرین رئیس‌ جمهور چکسلواکی و اولین رئیس ‌جمهوری چک شد. اما خود آقای زرهی به سرعت یاد رئیس دولت دیگری می ‌افتد که شخصاً با او ملاقات کرده است و نمونه ‌ی خیلی مثبتی نیست یعنی آتال بیهاری واجپایی، نخست ‌وزیر ناسیونالیست هند از حزب افراطی بی جی پی، که پیش از سیاستمداری،‌ شاعر بود.

در این میان اما فکر من معطوف فرد دیگری است. نویسنده‌ ای که می‌ خواست سیاستمدار شود و ناکام ماند یعنی ماریا وارگاس یوسا، رمان ‌نویس شهیر پرویی که با سیاست ‌های راست‌ گرایانه ‌در سال ۱۹۹۰ نامزد ریاست‌ جمهوری کشورش شد. یوسا شکست خورد، اما به رمان ‌نویسی ادامه داد و همین پارسال جایزه‌ ی نوبل ادبیات را از آن خود کرد.

نمی‌ دانم ‌ایگناتیف سرنوشت هاول را پیدا می‌ کند یا یوسا اما می ‌دانم که کارنامه‌ ی پربارتر از آنی دارد که فردای شکست زندگی ‌اش را تمام‌ شده تلقی کند. خدا را چه دیدید،‌ شاید محافظه‌ کاران راست می‌ گویند و او واقعا «چمدان‌ هایش را بسته‌ باشد»‌تا به ادامه ‌ی حرفه‌ ی برجسته ‌اش در سراسر جهان بپردازد.

تا معلوم شدن این تکلیف چند روز باقی مانده و چنان‌که خود ایگناتیف دوست دارد یادآوری کند این رای مردم است که در آخر نتیجه را معلوم می‌ کند.

مایکل ایگناتیف رهبر حزب لیبرال کانادا در خلال کمپین انتخاباتی

 

ایگناتیف هفته ی گذشته با روبی دالا در جشن خالسای سیک ها شرکت کرد

مایکل ایگناتیف در جشن نوروزی شهروند (مارچ ۲۰۱۱) شرکت کرد و دقایقی با جمع سخن گفت

مایکل ایگناتیف در کنار همسرش سوزانا

مایکل ایگناتیف در کنار ژان کریتین نخست وزیر اسبق کانادا

مایکل ایگناتیف در کنار باب ری دوست و همکلاسی سابق و یار حزبی امروز

دیدار مایکل ایگناتیف با پیر ترودو نخست وزیر محبوب کانادا

جرج ایگناتیف، پدر مایکل ایگناتیف در نشست سازمان ملل