کارگردان، نویسنده و تهیه کننده: مسعود بخشی

مدیر فیلمبرداری: محمود محرومی

راوی: علی مصفّا، لیلا حاتمی

تدوین: علی محمد قاسمی

صدا: بهروز شهامت

تولید: بن گاه

 «قالی ایرونی‌ ما»، تازه ترین فیلم مسعود بخشی، در جشنواره ی فیلم های مستند تورنتو یا «هات داکس»، در روزهای جمعه و یکشنبه گذشته اکران شد. “بخشی” که برای  فیلم پر استقبال دیگرش «تهران انار ندارد» در سال ۲۰۰۸ به همین جشنواره و تورنتو آمده بود، امسال به دلیل مشکلات ویزای خود حضور نداشت.

همانند کارهای گذشته ی بخشی، فیلم در عالمی میان مستند و داستانی طی‌ می شود. شخصیت اصلی‌ آن، که می‌‌تواند خود کارگردان باشد (با صدای علی‌ مصفا)، در حالت مالیخولیایی و پریشان، روایت را از مرگ پدرش در حدود دو سال و نیم پیش آغاز می‌‌کند. ما به واسطه صحنه‌ های اتاقی محقّر که با تصاویر ثابت نمایش داده می‌‌شوند، فضای ذهنی‌ مرد جوانی را می بینیم. پس از آن که جسد پر از گلوله پدرش یافت می‌‌شود، مادر او به جز دعا و نماز کار دیگری انجام نمی دهد. 

 محور مرکزی داستان فرش خانوادگی است که مادربزرگ مرد سال ها پیش بافته است. این فرش نماد تمام چیزهای مورد علاقه و از دست داده اوست: پدر و مادربزرگش. کم کم و به وسیله ی ورق زدن آلبوم خانوادگی، فیلم شخصیت‌های دیگری را معرفی‌ می‌‌کند و در کنار تاریخ خانواده ی مرد، گذشته ایران مرور می‌‌شود. اما در میان همین عکس‌ها هم ما نمی ‌دانیم کدامشان از غریبه ‌هاست و کدام از بستگانش. این اشاره ایست به عوض شدن نگاه ما به تاریخ و بی‌ اعتمادی کارگردان به آن. 

در لابه لای این عکس‌ها و خاطرات گذشته، بخشی با استفاده از ویدئو‌های آرشیوی، تصاویر انقلابی‌ و موسیقی های آن دوره بیننده را جذب داستان می‌‌کند و من را به یاد آلبوم ‌های خانه ی مادربزرگم می اندازد و همان سردرگمی کودکانه در فهمیدن فرق بین ایران قدیم، کهن، و معاصر. این نخ تاریخی‌ با وقایع کنونی مرد گره می‌‌خورد.

عموی او که سایه ‌‌اش هر شب روی دیوار جلوی پنجره ی اتاق  منعکس می‌‌شود، نماد نیروی مردسالار و زورگویی ست که همیشه زندگی‌ خانواده را دشوار کرده. در عین حال مرد جوان با خوردن قرص های قوی آرام بخش، که به گفته او جیره ی آرامشش است‌، از واقعیت فرار می کند و در دنیای مشخصا «بوف کوری» به سر می برد.

 وقتی‌ عمویش فرش را که خود صاحب شده، موقتاً برای برادرزاده ی بی‌ حالش برمی گرداند، ما شاهد سفر خواب مانند او به دنیای دیگری هستیم. در این دنیا مادربزرگش (با صدای لیلا حاتمی) برایمان از سرنوشت سخت خود می‌‌گوید. 

فیلم با وارد شدن دو دختر بچه که مادر و پدرشان از اقوام مرد هستند و آنها را ترک کرده ‌اند، مسیرش را عوض می‌‌کند. برای اولین بار روایت گر ساکت می‌‌شود و ما شاهد حرف‌ها و بازی‌ های دختربچه هاییم که اکثرا روی همان فرش هستند. آنها دائما با مادربزرگشان که سعی‌ دارد دین و مذهب یادشان دهد در مکالمه هستند، و دریچه ای هستند به سادگی و صداقتی که مرد به دنبال آن است. او در طول داستان به اطرافیانش بد گمان است – حتا در نگاه شخصیت های توی عکس هم در جستجوی دروغ است.

با آمدن بچه ها، حال مرد بهتر می شود و در آخر عمویش فرش را دوباره با خود می‌‌برد.

“بخشی” با بدبینی و با نگاهی از دور، تکه ‌هایی از تاریخ ایران را انتخاب و بازگو می‌‌کند. او با استفاده از تصاویر قبل و بعد از انقلاب، فراز و نشیب های اقتصادی و اجتماعی کشور را، از حقوق زنان تا تاریخچه ی نفت، مثل نقش‌های قالی کنار هم می‌‌گذارد. او با همان لحن تمسخرآمیز و طعنه دار مخصوص به خود، حوادث شخصی‌ و تاریخی‌ را به راحتی تعریف و تحریف می‌‌کند، و مثل عرقی‌ سرد روی پیشانی بیننده می نشاند. این حس با شنیدن خنده ‌های معذب بینندگان نمایان می‌شود. زمینه ی فیلم نامه نویسی کارگردان در اینجا به انتظام و جذابیت روایت کمک می‌کند، به طوری که بیننده گاهی‌ یادش می‌‌رود که کسی‌ دارد تمام مدت داستان را شرح می‌‌دهد، اما به همان خوبی‌ برای بیننده خارجی‌ عمل نمی کند و‌ در ترجمه به درستی بازتاب داده نمی‌‌ شود ـ مگر آن که با عواطف و پیشینه ایران آشنایی‌ لازم داشته باشند. 

دنبال کردن مضمون فیلم گاهی سخت می‌‌شود. ارتباط میان افکار و خاطرات ذهنی‌ راوی با اتفاقات بیرونی به خوبی‌ بر قرار نشده، و بیننده در کل فیلم یک حس بی‌ وزنی و گنگ دارد. البته این می تواند قسمتی‌ از روش القای شرایط خود مرد به مخاطب باشد، که هست، اما با هرس نکردن بعضی‌ از این رشته های بافته، درون مایه ی داستان کم می ‌‌آورد.

ما هیچ وقت صورت شخصیت اصلی‌، و یا عموی او را نمی بینیم و در صحنه ‌هایی فقط دست یا سایه مرد ظاهر می‌‌شوند. در عین حال، زندگی‌ مرد و اطرافش فقط با تصاویر ثابت به نمایش درآمده اند. تنها لحظاتی که از تصاویر متحرک (فیلم) استفاده شده است قسمتهای تاریخی، یا به صورت محسوسی، هنگام تماشای دختربچه ها است.این خاصیت مخاطب را به یاد فیلم معروف کریس مارتین، «لا ژته»، می ‌‌اندازد، که بخشی به درستی‌ از آن استفاده کرده است. اما با تمام شدن یک باره فیلم، منظور اصلی‌ آن تا حدّی گم می‌‌شود. نه اینکه حتما کارگردان توضیح یا تمامیتی را به بیننده بدهکار است، همانطور که در «تهران انار ندارد» هم نداشت، اما به دلیل تلفیق سبک های ساختاری متعدد، انسجام فیلم سست می‌‌شود. به طور کل، بخشی موفق شده تنها با چند فیلم تصویر و صدای خود را از باقی‌ فیلم سازان هم نسلش تفکیک کند. اما این که مخاطبانش دقیقا مال کجا و کی‌ هستند، هنوز جای بحث دارد.