شهروند ۱۲۳۷ پنجشنبه ۹ جولای ۲۰۰۹
نگاهی به نمایشگاه معصومه ژیان
هر وقت خبری دریافت می کنم که نوید برگزاری شب شعری، معرفی کتابی، اجرای نمایشی و یا گشایش نمایشگاهی را می دهد به وجد می آیم و مشتاقانه منتظر که روز موعود فرا رسد و من ساعتی تن و جان خسته از روزمرگی را رها کنم در فضای آکنده از هنر که برایم دنیای خیال است و رویا و زیبایی و شگفتی.
پنجشنبه ۱۸ جون یکی از این روزها بود. قرار شده بود، از چندین ماه پیش، که معصومه ژیان دوست هنرمند و نازنینم نمایشگاهی چند وجهی، و نیز متفاوت، را به نمایش بگذارد؛ که گذاشت و بسیار هم موفق بود. اما دریغ و درد که بلای اخیر که روی سر مردم سرزمین مادری مان آوار شد، مجال پرداختنی درخور به کارهای او را در لحظه از ما گرفت. در این زندگی پر شتاب و پر هیاهو کم انگشت تاسف و حسرت نگزیده ام، برای از دست شدن فرصت هایی که می توانسته از آن من باشد و برای من؛ اما بی گمان این یکی از حسرت برانگیزترین ها بود چرا که مدت ها منتظرش بودم.
با حواسی آشفته و خلقی برافروخته از دیدن صحنه های نبرد نابرابری که زنان و مردان جوانمان را با دست خالی در برابر لباس شخصی ها و ماموران پلیس در کانال های تلویزیونی نشان می داد، به گالری پا گذاشتم. انگار به دنیای دیگری پرتاب شده بودم. از آن همه خشم و هیجان و فریاد هیچ نبود. سکوت بود. سکون. حتی صدای موسیقی ساکت بود. انگار به جای نتهای مصوت تنها سکون ها نواخته می شد. از آن همه چهره های مصمم و مشتهای گره کرده اثری نبود. زنی تنها، غمگین، سر در گریبان مویه می کرد نه با صدای بلند که در سکوت. خلوتی بود که پای هیچ بنی بشری نباید به آن می رسید. انگار دیوی دو شاخ، زن را اسیر کرده بود و قفلی آهنی بر در قلعه کوبیده بود. آه چه حزنی. این چه زنجیری بود بر پای زن که او را چنین منفعل و مغموم بر جای گذارده بود. کلافه و سر در گم به هر طرف سر کشیدم تا مفری بیابم از این همه غم. داشتم خفه می شدم. در مقابل تصاویر مقاومت می کردم. انگار نمی خواستم ببینمشان، اما حضورشان را به من تحمیل می کردند. گویی نهیب می زدند که این هم وجه دیگری ست از ما. تصویر دیگری از زن، زنی که در طول تاریخ، هم مبارز بوده، هم شکست خورده، هم سوخته و از دل خاکسترش چون ققنوس بارها پر باز کرده، و بر بلندای آسمانها پرواز کرده است.
پیام نقاشی ها قاطع و رساست؛ نباید فراموش شود. این فریاد سکوت از هر حرف و عمل دادخواهانه ای بلندتر و پر رنگ تر است. آن چنان بلند و سهمگین که نمی گذارد فراموش کنیم. خطوط و سایه روشن ها از روی بوم راه می افتند و به خانه ذهن تو خود را میهمان می کنند تا پیام نقاش را به تو ابلاغ کنند: ما فرداها را بر ویرانه هامان خواهیم ساخت.
از معصومه ژیان، هنرمند نقاش، که با خلق نقاشی های چنین زیبا بر بخشی از حقیقت نه چندان پنهان و دور ما نوری دوباره افکند، سپاسگزارم. دستش پرتوان، ذهنش رونده، و هنرش همیشه زنده و خلاق باد.