دور نخست رودررویی رهبر معظّم و رییس جمهور تا همین اواخر منصوب و محبوبش برسر پذیرش استعفا و ابقای شیخ حیدر مصلحی در وزارت اطلاعات با نتیجه کم و بیش مساوی موقتا پایان پذیرفت.  می گویم “کم و بیش مساوی” زیرا محمود احمدی نژاد بدون آنکه رسما از موضع خود درباره مخالفت با صدور حکم حکومتی توسط رهبر عقب نشینی کند، با حضور در هیئت دولت و تحمل حیدر مصلحی در آن به عنوان وزیر اطلاعات عملا به یک عقب نشینی تاکتیکی دست زد. در فاصله بین نیمه اوّل و نیمه بعدی این رودررویی اجتناب ناپذیر، طرفین به تحکیم مواضع خود، ترمیم آسیب ها، یارگیری های تازه و آماده سازی خود برای نیمه بعدی، که سرنوشت ساز خواهد بود زیرا نتیجه نهایی رودررویی را تعیین می کند، خواهند پرداخت.

خامنه ای و سران سپاه

به احتمال قوی، این نیمه دوّم چند ماه دیگر با سوت داور شورای نگهبان برای به اصطلاح انتخابات مجلس شورای اسلامی دوره نهم آغاز خواهد شد. در وقوع درگیری در این مرحله تردید نمی توان کرد، زیرا به گفته سعدی طرفین “دو پادشاه که در اقلیمی نگنجند” هستند.

بنابر نوشته ۲۰ اردیبهشت روزنامه خراسان، محمد نبی حبیبی، دبیرکل حزب موتلفه می گوید: «جریان انحرافی در حال حاضر مشغول کار انتخاباتی است و امکانات قابل توجهی را نیز به کارگرفته است که قانونی و مشروع بودن استفاده از این امکانات مورد سئوال جدّی است».

چه رخ داده است که در فاصله ای کوتاه گماشته محبوب و سوگلی که سیدعلی خامنه ای برای حفظ او عملا خودکشی سیاسی کرد و ته مانده اعتبار و مشروعیت خود را به داو قمار گذاشت و باخت یکباره نام مستعار “جریان انحرافی” یافته و از او و همراهانش به عنوان فتنه ای بزرگتر از فتنه ۸۸ نام برده می شود؟!

پاسخ این پرسش را باید در دگرگونی هایی که در سال های اخیر در بافت و ساختار قدرت رخ داده جستجو کرد. این دگرگونی ها پس از پایان جنگ و سرکشیدن جام زهر توسط آیت الله خمینی آغاز شد که سپاهیان مشغول در جبهه ها به شهرها بازگشتند و طلبکارانه حق و سهم خود را مطالبه کردند.  تا آن زمان، سپاه پاسداران ۳ پایه اساسی داشت: پایه نخست که سیاسی بود وظیفه دفاع از تمامیت حکومت در برابر مخالفان داخلی و خارجی را برعهده داشت.  پایه دوّم که برمبنای محبوبیت شخصی خمینی و رهبری او شکل گرفته بود، رکن ایدئولوژیک و فقاهتی بود.  پایه سوّم نیز بعد نظامی-امنیتی سپاه بود.  در دوره جنگ جنبه های سیاسی ایدئولوژیک سپاه غالب بود ولی پس از جنگ و مرگ خمینی جنبه امنیتی- نظامی آن برجسته شد. خامنه ای که عملا هم از محبوبیت و هم از قدرت رهبری خمینی بی بهره بود، برای جبران این کاستی ها ناگزیر به خواست های سران سپاه تن داد و با ورود سپاه به عرصه فعالیت های کلان اقتصادی و قرارگرفتن سرداران در چرخه تبدیل قدرت اقتصادی به قدرت سیاسی با بی بصیرتی برای خود شاخ تراشید.  در این مرحله، خواست ها و بلندپروازی های سران سپاه که تا پیش از آن محدود به بودجه بیشتر برای دستیابی به تجهیزات و توان رزمی بهتر بود دچار دگرگونی کمّی و کیفی شد. در دوران موسوم به سازندگی هاشمی رفسنجانی، سپاه عملا شروع به خوردن از توبره و آخور کرد. هم ارقام هنگفتی از بودجه کشور، که می توانست و می بایست صرف فعالیت های عمرانی، سرمایه گذاری و اشتغالزا می شد، را از آن خود کرد و هم با دست اندازی به قراردادها و پیمانکاری های نان و آب دار، بر بخش بزرگ دیگری از امکانات مالی و اقتصادی کشور چنگ انداخت.

پیامد ناگزیر این چنگ اندازی بر منابع اقتصادی، تمایل به دخالت در امور سیاسی بود. در انتخابات مجلس پنجم، خامنه ای برای آنکه از اکثریت یافتن نیروهای لیبرال جلوگیری کند، به سپاه چراغ سبز نشان داد و با یک بی بصیرتی دیگر عملا سپاه را وارد فعالیت های سیاسی کرد.  در آن زمان، فرمانده کل سپاه در توجیه دخالت سپاه در امر انتخابات گفت: «ما باید به صحنه بیاییم و با رأی خود نگذاریم لیبرال ها ولو یک نفر اینها به مجلس بروند و بخواهند برای ملّت و کشور مشکل درست کنند». (روزنامه کیهان تهران، ۲۹ فروردین ۱۳۷۵).

پژوهشگر و نویسنده ای به نام بهروز خلیق، در نوشتاری ارزشمند و مشروح با عنوان: “موقعیت سپاه پاسداران و روحانیت در ساخت قدرت…” می نویسد: «سپاه با در نظرگرفتن نقشش در جنگ ایران و عراق و سرکوب مخالفان و با توجه به فداکاری نیروهایش در جنگ و قربانیانی که در دفاع از کشور از دست داده خود را صاحب انقلاب بهمن می داند.  فرماندهان سپاه بارها از فساد در درون روحانیت، ثروت اندوزی آقازاده ها و از ناتوانی روحانیت در اداره کشور شکوه کرده اند و نارضایتی خود را به اطلاع خامنه ای رسانده اند.  فرماندهان سپاه خودشان را متدیّن تر از آقازاده ها و متعهّدتر از فقها نسبت به اسلام و انقلاب می دانند و بر لیاقت و شایستگی سپاه برای اداره کشور تأکید دارند».

نویسنده مزبور پس از تحلیلی واقع بینانه از بافت و ساختار واقعی قدرت، چنین جمع بندی می کند:

«۱ـ سپاه به یک کارتل بی رقیب در کشور تبدیل شده است. بخش خصوصی قادر به رقابت با سپاه نیست.

۲ـ سپاه و بورژوازی نظامی و امنیتی در ساخت قدرت حضور دارند و از قدرت سیاسی برای ثروت اندوزی بیشتر بهره می گیرند.

۳ـ  سپاه با کسب موقعیت ویژه در اقتصاد کشور، در تصمیم گیری ها و سیاست گذاری های اقتصادی نقش ایفا می کند.

۴ـ سپاه جدا از دولت دارای منبع درآمد است و این امر به آن اجازه می دهد که در رابطه با دولت از استقلال نسبی برخوردار گردد و قدرت مانور نسبت به دولت داشته باشد.

۵ـ شیوه عمل سپاه و فرماندهان آن در انباشت ثروت، همانند باندهای مافیایی است. می توان گفت که باند مالی- نظامی ای شکل گرفته است که رقبای خود را با توسّل به تهدید و زور کنار می زند».

 در این نوشتار تحلیلی که حدود چهارسال پیش، نیمه دوره اوّل ریاست جمهوری احمدی نژاد، منتشر شده، نویسنده چنین نتیجه گیری می کند: «سپاه جدا از روحانیت با مشکل کسب مشروعیت برای به دست گیری تمام قدرت مواجه است… بین سپاه و روحانیت در حال حاضر مبارزه بر سر قدرت جریان دارد.  سپاه در جهت تضعیف موقعیت خود حرکت می کند و روحانیت تلاش می کند که موقعیت خود را حفظ کند».

در طول ۴ سال گذشته و بویژه پس از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، رویدادهای بسیاری دو طرف معادله رابطه ی سپاه و روحانیت و در رأس آن ولایت فقیه را دگرگون کرده اند. اگر ۴ سال پیش سپاه برای داشتن مشروعیت خود را ناگزیر از پیروی از ولایت فقیه می دید، امروز با بدنامی و بی آبرویی هایی که سیّدعلی خامنه ای برای خود و منصب ولایت فقیه خریده، سپاه خواه و ناخواه در برابر این پرسش قرار می گیرد که درحالی که روزبروز از نیازش به این مقام مزاحم و دست و پا گیر کاسته می شود و در حالی که ولی فقیه به جای یار شاطر تبدیل به بار خاطر می شود، به چه دلیل موجّهی سپاه باید سرنوشت خود را با آن گره بزند؟!

این نکته نیز درخور اشاره است که سپاه به خلاف آنچه که در تبلیغات رسمی وانمود می شود، یک واحد منسجم و همگون نیست. در رأس هرم سازمانی سپاه، فرماندهان ارشد منصوب سیّدعلی خامنه ای قرار دارند که بنابر اعتقاد یا برای حفظ مقام خود ناگزیر از او حمایت می کنند. گروه دوّم فرماندهان رده های میانی هستند که به دلیل بازگذاشتن دستشان در چپاول و مال اندوزی، نیمچه تعلّق خاطری نسبت به ولی مطلقه فقیه دارند. روی وفاداری این گروه نمی توان شرط بندی کرد، زیرا پس از بی نیازی مالی، به این نتیجه گیری طبیعی می رسند که قدرتی که خامنه ای می کوشد با یاوه های صدمن یک غازی چون نمایندگی خدا و امام زمان بر روی زمین در انحصار خود نگهدارد و با منّت اندکی از مزایای آنرا به صورت قطره چکانی به آنها بدهد، در واقع متعلق به و ناشی از خود ایشان است. درگیری تمرّدآمیز احمدی نژاد با خامنه ای، نمونه و نشانه ای از رسیدن به این نتیجه گیری است. می ماند بدنه اصلی و در واقع کادر اجرایی سپاه پاسداران که خواست و سلیقه سیاسی آنان کم و بیش با برآیند خواست و سلیقه مردم خوانایی دارد. در همه انتخابات دوّم خرداد ۱۳۷۶ و پس از آن، گرایش آراء حوزه های رأی گیری واقع در مناطق سازمانی سپاه پاسداران بسیار به معدّل گرایش آراء مردم نزدیک بوده و با آنچه که سیّدعلی خامنه ای به عنوان نامزد اصلح توصیه کرده اختلاف فاحش داشته است.

تداوم وفاداری و فرمانبرداری فرماندهان ارشد و انتصابی سپاه پاسداران به سیّدعلی خامنه ای به عنوان فرمانده کل قوا، بیش از آن که وابسته به “ولایت پذیری” اینان باشد، وابسته به ترکیب و آرایش نیروها در رده های میانی و پایینی سپاه است و هرزمان که تفوّق شکننده موجود برهم بخورد، می توان و باید منتظر دگرگونی های بنیادین در ساختار سپاه و حتی موجودیت نظام بود.

روز دوشنبه ۱۹ اردیبهشت، روزنامه “جوان” وابسته به سپاه پاسداران نوشت: «تیم محمود احمدی نژاد پس از شکست مقابل رهبر جمهوری اسلامی طرح “چالش مستمر” را در برابر علی خامنه ای در دستور کار خود قرار داده است».  روزنامه “جوان” سپس با تأیید وجود ابرهای تیره ای که آسمان “ولایت” را توفانی کرده، می افزاید: «این اقدام جریان انحرافی بستر “فتنه” ای بزرگتر است که در آینده علیه جمهوری اسلامی به اجرا گذاشته خواهد شد.  تیم احمدی نژاد قصد دارد آقای خامنه ای را مجبور کند برای حفظ مصلحت بار دیگر از حکم حکومتی جهت اصلاح امور استفاده کند».  

نوشتار روزنامه جوان توضیح نمی دهد که اگر حتی یک هزارم یاوه هایی که در مورد اقتدار و اختیارات فراقانونی و فرازمینی رهبرمعظّم گفته می شود واقعیت دارد، چرا و چگونه است که او نمی تواند جلوی “فتنه بزرگتر” و “چالش مستمر” را بگیرد؟!

 

* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی و ساکن مونتریال کانادا و از همکاران شهروند است.

Shahbaznakhai8 (at)gmail(dot)com