از خوانندگان

 بهار آمد، تابستان شد، پاییز رسید، زمستان گشت و چرخ روزگار چرخید و یکسال گذشت و درست در چنین روزی، پیکر عظیم و سنگین همچون الوندت را که تابوتش به گلیم دستباف قشقایی آذین گشته بود بر دوشهایمان کشیدیم و در کوچه باغ های شهرمان شیراز تابت دادیم. از خرد و کلان، پیر و جوان در سوگ کوچ ابدیت گریستیم و به آرامگاه ابدیت سپردیم. از کوچه باغ ‌های قصر الدشت گذشتیم، در حافظیه طوافت دادیم و این بار قرعه فال به نام کشن افتاده بود، در دل‌ زحمتکشان عشایر و روستاییان فارس – کشن این مرکز مهاجران قربانی ستمشاهی انقلاب شکست خورده سفید و اصلاحات ارضی قریب به نیم قرن پیش با فرار از روستاها و عشایر نشینی برای امرار معاش به شهر پناه آورده بودند. آری در قلب ستمدیدگانی که در دلهایشان مشعل پر فروز ضد جهل و بیسوادی افروختی و در قلب هایشان نطفه دانش کاشتی. در دل‌ زحمتکشانی که با آغوش باز پذیرایت بودند.

بهمن بیگی پدر آموزش عشایر ایران

و فریاد بر می‌‌آورد‌ند و خروشان می‌‌سرودند آواز

بپذیر سلام ما را

       بپذیر وداع ما را 

              بپذیر مکان ما را

 و کلامی از حافظ ” لسان الغیب ” را چنین نثار تابوتت می‌‌کردند

” رواق منظر چشم من آشیانه توست

                           کرم نما و فرود آی که خانه خانه توست” 

به راستی از زمانی‌ که در این مکان آرمیده ای طراوت خاصی‌ به گل های محله داده ای، برگ‌های درختان سبز ترند. بلبلان و قمری‌هایش بیشتر ترانه سرایی می کنند و جنب و جوش و غلیان خاصی‌ در اینجا حاکم است. همان خلجانی که همواره در منزل ۸ متری نادر و بعد ها خانه ی قصر الدشتی ات حاکم بود 

و ” هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

              ثبت است بر جریده عالم دوام ما”

در سوگ محمد بهمن بیگی

آرامگاهت حافظیه وار – میعادگاه عاشقان بیقرار راهت گشته است. عاشقان فرهنگ و هنر، عاشقان ضد جهل، تاریکی و بیسوادی، میعادگاه رفقایت، یارانت، و دوستداران راهت.

در سالگرد فقدانت – همه با هم عهد و میثاق می‌‌بندیم تا راه پر عظمتت را استوار ادامه دهیم- و یادت را همواره در دل هایمان زنده نگاه داریم. و تکرار کنیم

 

“آری آری زندگی‌ زیباست

              زندگی‌ آتشگهی دیرنده پا بر جاست

گر بیفروزیش، رقص شعله ‌اش در هر کران پیداست. 

              ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست.” 

 

تورنتو  کانادا، اردیبهشت ماه ۱۳۹۰