لحظات تصمیم‌ گیری/قسمت ۲۰

احساس خوبی نداشتم

ادامه‌ی فصل سوم 

تغییر وزیر دفاع یکی از دو تصمیم سخت در مورد خدمه بود که در سال ۲۰۰۶ گرفتم. دیگری تغییر رئیس دفتر بود. با تلخ شدن محیط در واشنگتن، اندی کارد به من یادآوری کرد که اغلب تنها چند سمت هست که تغییر آن قابل توجه به حساب می‌آید. شغل او یکی از آن‌ها بود. اندی در اوایل سال ۲۰۰۶ اغلب امکان رفتنش را مطرح می‌کرد. او گفت: “می‌تونید این کار را راحت انجام دهید و همین می‌تونه بحثارو عوض کنه. به خودتون مدیونید که بهش فکر کنید.”

جرج بوش، دیک چینی و دونالد رامسفلد

حوالی همان روزها، کلی جانسون درخواست کرد مرا ببیند. کلی از زمانی که در سال ۱۹۹۵ فرماندار شدم هر روز با من خدمت کرده بود. آن‌روز که به صرف ناهار نشستیم از نظرم راجع به کارکرد کاخ سفید پرسید. گفتم کمی آزرده‌خاطرم. از خدمه شکوه شنیده بودم. اما از سکوی ریاست‌جمهوری سخت بود بفهمم غرغرها ناراحتی‌های حقیر بودند یا شواهد مشکلی جدی. 

کلی جوری به من نگاه کرد که نشان می‌داد شک چندانی در ذهن ندارد. بعد خودکاری از جیبش بیرون کشید،‌ دستمالش را برداشت و جدول سازمانی کاخ سفید را کشید. آشفته‌بازار در هم پیچیده‌ای بود و خطوط اختیارات در هم برهم و مبهم بود. نکته‌اش روشن بود: این منبع عمده‌ی ناآرامی است. سپس گفت: “من تنها کسی نیستم که چنین احساسی داره.” به من گفت که چند نفر به طور خودجوش از کلمه‌ای نامهربان برای شرح ساختار کاخ سفید استفاده کرده‌اند:‌ با “در هم برهم” شروع می‌شد و با چهار حرفِ دیگر خاتمه می‌یافت. ۱

کلی درست می‌گفت. سازمان داشت از هم می‌پاشید. مردم به کنج خلوت خود عقب کشیده بودند و آن تند و تیزی که زمانی مشخصه‌ی عملیات ما بود ضعیف شده بود. موثرترین راه برای حل مشکل ایجاد تغییر در بالا بود. به این نتیجه رسیدم که وقتش رسیده پیشنهاد اندی را بپذیرم و تغییر ایجاد کنم.

رسیدن به این نتیجه دردناک بود. اندی کارد مردی بود وفادار و نجیب که در روزهایی سخت رهبری کارآمدی در کاخ سفید نشان داده بود. آن سال بهار در سفری به کمپ دیوید به دیدن اندی و همسرش، کتی، در باشگاه بولینگ رفتم. آن‌ها یکی از آن زوج‌های محشری هستند که عشق‌شان برای همدیگر خیلی واضح است. می‌دانستند که نیامده‌ام بولینگ بازی کنم. لابد نگرانی‌ از چهره‌ام پیدا بود. کار را با تشکر از اندی به خاطر خدماتش آغاز کردم. وسط حرفم پرید و گفت:‌ “آقای رئیس‌جمهور، می‌خواید تغییر انجام بدید.” سعی کردم توضیح بدهم. اما او اجازه نمی‌داد. هم را در آغوش کشیدیم و گفت تصمیمم را می‌پذیرد.

احساس خوبی نداشتم که بدون آماده کردن جانشین، خلایی بزرگ ایجاد کنم. در نتیجه پیش از صحبت با اندی از جاش بولتن خواسته بودم برای دیدنم بیاید. من برای جاش احترام زیادی قائل بودم و این در مورد همکارانش هم صدق می‌کرد. قبلا مدیر سیاستی کمپین انتخاباتی‌ام بود و پس از آن به عنوان معاون رئیس دفتر در امور سیاستی و مدیر دفتر مدیریت و بودجه خدمت کرده بود. اولویت‌هایم را بهتر از هر کسی می‌دانست. اعتمادم به جاش تمام و کمال بود.

از جاش که خواستم رئیس دفتر بعدی‌ام باشد بلافاصله روی این پیشنهاد نپرید. او مثل بیشتر اعصای کاخ سفید،‌ اندی کارد را ستایش می‌کرد و می‌دانست این شغل می‌تواند چقدر سخت باشد. پس از فکر کردن به آن، پذیرفت که کاخ سفید به تجدید ساختار و هوایی تازه احتیاج دارد. به من گفت که اگر این شغل را به عهده بگیرد انتظار چراغ سبز برای تغییر خدمه و روشن ساختن مرزهای اختیارات و مسئولیت‌ها دارد. به او گفتم او را دقیقا به همین خاطر می‌خواهم. سمت را پذیرفت و تا آخر در آن ماند تا در نتیجه یکی از اولین کارمندانی باشد که برای کمپینم استخدام کردم و آخرین فردی که در دفتر بیضی‌شکل دیدم ـ با ده سال فاصله.

جاش مدت کوتاهی پس از اختیار سمت به چند تغییر دست زد از جمله تعویض دبیر مطبوعاتی کاخ سفید با تونی اسنو، مجری طناز سابق تلویزیون و رادیو که به دوستی عزیز بدل شد تا زمانی که در سال ۲۰۰۸ در نبرد شجاعانه‌اش با سرطان شکست خورد. بغرنج‌ترین تغییر بازتعریف نقش کارل بود. اندی پس از انتخابات ۲۰۰۴ از کارل خواسته بود معاون رئیس دفتر در امور سیاستی باشد، یعنی بالاترین سمت سیاست‌پردازی در کاخ سفید. منطق او را می‌فهمیدم. کارل چیزی فرای مشاوری سیاسی است. او خوره‌ی سیاست‌پردازی است با شور و شوقی برای دانش و برای تبدیل افکار به عمل. ارتقای او را تشویق کردم چرا که می‌خواستم از کارشناسی و توانایی‌های کارل سود ببرم. اندی برای خودداری از هر گونه سوتفاهم روشن ساخت که کارل در جلسات امنیت ملی حاضر نخواهد بود.

تا اواسط سال ۲۰۰۶،‌ جمهوری‌خواهان در انتخابات میان‌دوره‌ای پیش‌رو به مشکل خورده بودند و چپ نامنصفانه از نقش جدید کارل استفاده می‌کرد تا ما را متهم به سیاسی کردن تصمیمات در مورد سیاست‌پردازی کند. جاش از کارل خواست بر انتخابات تمرکز کند و همچنان در ارائه استراتژیک درگیر باشد. برای در اختیار گرفتن عملیات سیاست‌پردازی روزمره، معاونش از دفتر مدیریت و بودجه را آورد ـ جوئل کاپلانِ درخشان و دوست‌داشتنی که فارغ‌التحصیل حقوق از هاروارد بود و از سال ۲۰۰۰ برای من کار کرده بود.

نگران بودم که کارل این حرکت را چگونه تفسیر کند. پوستش در واشنگتن کلفت شده بود، اما مردی بود مغرور و حساس که حملاتی وحشیانه را از طرف من تحمل کرده بود. نمودی از وفاداریِ کارل و مهارت مدیریتیِ‌ جاش است که ترکیبِ جدید خوب جواب داد، تا زمانی که کارل در اگوست ۲۰۰۷ کاخ سفید را ترک کرد.

***

ادامه در هفته‌ی بعد…

 

تیترهای هر هفته توسط شهروند انتخاب می‌شوند و از اصل کتاب نیستند. این در مورد عکس‌ها و زیرنویس‌ آن‌ها نیز صدق می‌کند، مگر این‌که خلافش ذکر شده باشد.

 

پانویس:

۱ـ منظور لفظ “clusterfuck” است که در فرهنگ عامیانه به معنای اوضاع آشوب و در هم برهم است – م.

 بخش نوزدهم خاطرات را اینجا بخوانید.