لحظات تصمیم‌ گیری/بیست و یک

گرگ‌های واشنگتن

ادامه‌ی فصل سوم

انتصاب خدمه برای کاخ سفید و کابینه هر چقدر برای تصمیم‌گیری، حیاتی باشد، امری است موقتی. انتصاب قضات اما مادام‌ العمر است. می‌دانستم پدر چقدر از انتصاب کلارنس توماس،‌ مردی دانا، اصول‌مند و انسانی مفتخر است. در عین حال می‌دانستم چقدر مایوس است که نامزد دیگرش،‌ دیوید سوتر، به قاضی‌ای متفاوت از آن‌چه او انتظار داشت بدل شده بود.

جرج بوش در مراسم سوگند خوردن جان رابرتز برای نشستن روی کرسی قضاوت دادگاه عالی آمریکا

تاریخ پر از داستان‌های مشابه است. معروف است که جان آدامز قاضی ارشد جان مارشال را (که سی سال پس از پایان ریاست‌جمهوری آدامز، قضاوت کرد)‌ بزرگترین هدیه‌ی خود به مردم آمریکا نامید. از طرف دیگر وقتی از دوایت آیزنهاور پرسیدند بزرگترین اشتباهش در ریاست ‌جمهوری را نام ببرد، او پاسخ داد:‌”دو اشتباه کردم و هردویشان در دادگاه عالی نشسته‌اند.”

مدت کوتاهی پس از تعیین تکلیف انتخابات ۲۰۰۰ از وکیل کاخ سفید، آلبرتو گونزالس، و تیم وکلایش خواستم فهرستی از نامزدها را برای دادگاه عالی آماده کنند. آل (مخفف نام گونزالس-م) آمریکایی نسل دومی چشمگیری بود که پلکان ترقی را در دانشگاه رایس و مدرسه حقوق هاروارد طی کرده بود و در زمان فرمانداری من، اعتمادم را جلب کرده بود. به او گفتم که فهرست دادگاه عالی باید شامل زنان، اقلیت‌ها و افرادی بی هیچ سابقه‌ی قبلی باشد. به روشنی گفتم که نباید هیچگونه محک سیاسی در کار باشد. تنها آزمون‌هایی که در سر داشتم، صداقت شخصی،‌ قابلیت فکری و احتیاط قضایی بود. نگران قضاتِ عمل‌گرایی بودم که ترجیحات شخصی خود را به جای متن قانون می‌نشاندند. من پیرو مکتب ساختارگرایی اکید بودم:‌ قضاتی می‌خواستم که باور داشته باشند منظور از قانون اساسی همان حرف‌هایی است که در آن آمده.

بیش از یازده سال بود که نُه قاضی یکسان با هم در دادگاه عالی بودند، طولانی‌ترین دوره‌ی اینچینی در تاریخ معاصر. در ۳۰ ژوئن ۲۰۰۵ بود که به هریت میرز (که وقتی آل گونزالس دادستان کل شد،‌ جای او را به عنوان وکیل کاخ سفید گرفته بود) گفته شد که دادگاه عالی می‌خواهد نامه‌ای از سوی یکی از قضات برای من بفرستد. همه فکر می‌کردیم از سوی قاضی ارشد، ویلیام رنکوئیست است که هشتاد ساله و بیمار بود. اما هریت صبح فردا با غافلگیری تلفن کرد. او گفت:‌ “اوکانره.”

در طول سال‌ها بارها با قاضی ساندرا دی اوکانر دیدار کرده بودم. این اولین قاضی زن در تاریخ دادگاه عالی، شخصیتی فعال و درگیر و روراست داشت. به ساندرا علاقه داشتم و بلافاصله پس از دریافت نامه به او تلفن کردم. به من گفت وقتش رسیده که برود دنبال مراقبت از جان، شوهر محبوبش، که از آلزایمر رنج می‌برد.

او کسی نبود که انتظار رفتنش را داشتم اما آماده‌ی پر کردن جای خالی‌اش بودیم. تیمِ هریت پرونده‌ی کت و کلفتی آماده کرد شامل بر زندگی‌نامه‌ی یازده نامزد به همراه تحلیل‌های مفصل نوشته‌هایشان، سخنرانی‌هایشان و فلسفه‌ی قضایی‌شان. در اوایل ژوئیه قرار بود به اروپا سفر کنم و ساعت‌های طولانی سوار بر هواپیمای شماره یک فرصت خوبی برای خواندن بود. پس از مطالعه‌ی پرونده‌،‌ فهرست را به پنج قاضی چشمگیر کاهش دادم:‌ ساموئل آلیتو، ادیت براون کلمنت،‌ مایکل لاتیگ، جان رابرتز و جی. هاروی ویلکینسون.

با تک تک آن‌ها در محل اقامتم در کاخ سفید دیدار کردم. سعی کردم اول اتاق‌های مسکونی را نشان‌شان دهم تا احساس راحتی کنند. بعد به اتاق نشیمن خانوادگی بردمشان که رو به جناح غربیِ کاخ سفید است. خلاصه‌ی نظرات قضایی‌شان را خوانده بودم؛ حالا می‌خواستم خودشان را بخوانم. دنبال کسی بودم که فلسفه‌ی قضایی مرا در اشتراک داشته باشد و ارزش‌هایش با گذشت زمان تغییر نکند. با این امید وارد مصاحبه‌ها شدم که یک نفر از میان‌شان متمایز شود.

همین هم شد. جان رابرتز از لندن، که تابستان در آن‌جا درس می‌داد، آمده بود. پیشینه‌ی رابرتز را می‌دانستم: ارشد کلاسش در هاروارد و مدرسه حقوق هاروارد، منشی حقوقیِ قاضی رنکوئیست، چندین و چند پرونده در دادگاه عالی. رابرتز در سال ۱۹۹۲ نامزد دادگاه منطقه‌ای تجدیدنظرِ واشنگتن دی سی بود اما پیش از انتخابات تایید نشده بود. خودم در سال ۲۰۰۱ او را نامزد کرسی‌ای در همان دادگاه کرده بودم. در سال ۲۰۰۳ تایید شده بود و کارنامه‌ی محکمی از خود بر جای گذاشته بود. پشت این کارنامه‌ی درخشان، مردی اصیل با روحی لطیف بود. لبخندی سریع داشت و با شور و شوق از دو کودک کوچکی می‌گفت که او و جین، همسرش، به فرزندی پذیرفته بودند. تسلطش به قانون واضح بود و شخصیتش نیز همین‌طور.

در مورد تصمیم خود با دیک، هریت، اندی، آل و کارل صحبت کردم. رابرتز را دوست داشتند اما فرد اول همه‌ی فهرست‌ها نبود. دیک و آل پشتیبانِ لاتیگ بودند که فکر می‌کردند متعهدترین قاضی محافظه‌کار است. هریت حامی آلیتو بود چرا که استوارترین سابقه‌ی قضایی را داشت. اندی و کارل مثل من متمایل به رابرتز بودند. نظر دیگران را هم پرسیدم از جمله بعضی وکلای جوان‌ترِ کاخ سفید. یکی‌شان برت کاوانا بود که او را نامزد دادگاه منطقه‌ای تجدیدنظر واشنگتن دی سی کرده بودم. برت به من گفت لاتیگ، آلیتو و رابرترز همگی قضات قرص و محکمی خواهند بود. گفت به نظرش مساله‌ی تعیین‌کننده این است که کدامشان موثرترین رهبر در دادگاه خواهد بود ـ تواناترین در متقاعد کردن همکارانش از طریق اقناع و تفکر استراتژیک.

باور داشتم که رابرتز رهبری طبیعی خواهد بود. نگران نبودم که با گذشت زمان از اصولش دور شود. او فلسفه‌اش در تواضع قضایی را با مثالی از بیس‌بال شرح داد که خوب در ذهنم باقی ماند: “قاضی خوب مثل داوره ـ و هیچ داوری فکر نمی‌کنه مهمترین آدمِ توی زمینه.”

روز سه‌شنبه، ۱۹ ژوئیه،‌ به جان تلفن کردم تا این سمت را به او پیشنهاد دهم. آن‌ شب در اتاق شرقی، اعلامش کردیم. همه چیز طبق برنامه پیش رفت تا این‌که در زمان سخنرانی تلویزیونی من در وقتِ ویژه، جک رابرتزِ چهار ساله از دست مادرش در رفت و شروع کرد رقصیدن وسط صحنه. بعدا فهمیدیم داشت ادای مرد عنکبوتی را در می‌آورد. از گوشه‌ی چشمم او را دیدم و تمام تمرکزم خرج این شد که حرف‌هایم را ادامه دهم. جین بالاخره جک کوچولو را پس گرفت. مردم خنده‌ی خوشی کردند و خانواده‌ی جک هم خوراک یک عمر عکس نشان دادن پیدا کرد.

در اوایل ماه سپتامبر، سه روز پیش از موقعی که قرار بود جلسات تایید رابرتز آغاز شود، کارل دیروقت شبِ شنبه تلفن کرد. من و لورا در تختخواب بودیم و آن موقع شب هیچ کس با خبر خوب زنگ نمی‌زند. کارل به من گفت قاضی ارشد فوت کرده. رنکوئیست از عالی‌ترین‌ها بود. سی و سه سال در دادگاه عالی خدمت کرده بود که نوزده سالش در صندلی وسطی بود. در سال ۱۹۸۹ سوگند ریاست‌جمهوری پدر و در سال ۲۰۰۱، سوگند مرا انجام داده بود. با نزدیک شدن دومین مراسم سوگندِ من، رنکوئیست با سرطان تیروئید دست و پنجه نرم می‌کرد. هفته‌ها بود در عموم ظاهر نشده بود. اما وقتی نوبت خواندن سوگند شد صدایش بلند و شفاف غرید:‌ “پس از من تکرار کنید:‌ من،‌ جورج واکر بوش، صادقانه سوگند یاد می‌کنم…”‌

اکنون باید دو جای خالی در دادگاه عالی را پر می‌کردم. تصمیم گرفتم که قابلیت جان رابرتز در رهبری او را بهترین فرد برای سمتِ قاضی ارشد می‌سازد. جان در جلسه‌ی تایید خود درخشید، با اکثریتی عظیم تایید شد و برای مراسم سوگند خود به اتاق شرقی آمد. این لحظه نشان می‌داد که زندگی چه پیچ و چرخ‌های بعیدی می‌زند. جان رابرتز که سیزده سال قبل فکر می‌کرد شانس خود برای قاضی شدن را از دست داده اکنون قاضی ارشد ایالات متحده بود.

×××

با خالی شدن کرسی اوکانر، احساسی قوی داشتم که باید جای او را با یک زن پر کنم. از این فکر که دادگاه عالی فقط یک زن، قاضی روت بیدر گینزبرگ، داشته باشد،‌ خوشم نمی‌آمد. لورا موافق بود ـ و نظراتش را با مطبوعات هم مطرح کرد.

این از آن مواقع نادر بود که نظر لورا به عموم کشیده می‌شد، اما به هیچ وجه تنها دفعه‌ای نبود که من متکی به نظر اندیشمندانه‌ی او بودم. لورا احساسی غریزی برای نبض کشور داشت. درگیر تمام مسائل نبود و نمی‌خواست هم باشد. نواحی‌ای انتخاب می‌کرد که برایش جذاب باشد ـ از جمله آموزش و پرورش، بهداشت زنان، بازسازی ساحل خلیج پس از کاترینا، ایدز و مالاریا و آزادی در برمه و افغانستان.

از هریت و کمیته‌ی جستجو خواستم فهرستی جدید با زنانی بیشتر طرح کنند. نامزدهایی که او پیدا کرد چشمگیر بودند. اما سد راه‌هایی بود که حالمان را می‌گرفت. وقتی خواهان تحقیق بیشتر در مورد یکی از قضات زن خیلی شایسته شدم معلوم شد شوهرش مشکلی مالی دارد که تایید او را با دردسر مواجه می‌کند. یکی از بهترین‌های فهرست پریشیلا اوون بود، قاضی سابقِ دادگاه عالی تگزاس. پریشیلا از اولین کسانی بود که در سال ۲۰۰۱ نامزد دادگاه‌های تجدیدنظر فدرال کردم. متاسفانه دموکرا‌ت‌ها او را هدف گرفتند. بالاخره در بهار ۲۰۰۵ به عنوان بخشی از سازشی دوحزبی تایید شد. فکر می‌کردم می‌تواند عضو خوبی برای دادگاه عالی باشد. اما شماری از سناتورها، از جمله جمهوری‌خواه‌ها، گفتند باید نبردی خونین از سر بگذرانیم و آخر سر هم تاییدش نمی‌کنند.

دو پیغام دیگر از پرس و جوهایمان در کاپیتول هیل آمد. اول این‌که باید به فکر انتخاب وکیلی بیرون از دادگاه‌ها باشم. دوم این‌که باید جدا به فکر انتخاب وکیل کاخ سفید، هریت میرز، باشم. وقتی هریت جان رابرتز را از دالان مصاحبه‌هایش در کاپیتول هیل می‌گذراند چشم خیلی از سناتورها را حسابی گرفته بود.

از فکر نامزد کردن هریت خوشم می‌آمد. در تگزاس از پیشگامان قضایی بود ـ اولین رئیس زن یک شرکت عمده‌ی حقوقی در تگزاس، انجمن وکلای دالاس و انجمن ایالتی وکلای تگزاس. برای شورای شهر دالاس انتخاب شده بود، کمیسیون بخت‌ آزمایی تگزاس را مدیریت کرده بود و نزدیک پنج سال در سمت‌های بالای کاخ سفید خدمت کرده بود. در ذهنم هیچ شکی نداشتم که فلسفه‌ی قضایی من را در اشتراک دارد و چشم‌اندازش تغییر نخواهد کرد. او قاضی بی‌نظیری می‌شد.

از هریت پرسیدم که به این سمت علاقه‌ای دارد یا نه. غافلگیر شد (در واقع، خشکش زد)‌ اما گفت اگر از او بخواهم، خدمت می‌کند. این فکر را با سایر اعضای گروه جستجو هم مطرح کردم. همکاران هریت او را دوست داشتند و به او احترام می‌گذاشتند و بعضی‌هایشان فکر می‌کردند او انتخاب خوبی خواهد بود. بعضی دیگر می‌گفتند انتخاب کسی که هیچ سابقه‌ای در قضاوت ندارد پرمخاطره است و یا این‌که متهم به پارتی‌بازی می‌شوم. چند نفری هم صریحا گفتند او انتخاب صحیح نیست. اما هیچ کس نگفت منتظر توفانی از انتقادات باشم که از حامیان‌مان دریافت کردیم.

تصمیم به هریت و پریشیلا اوون رسید. من تصمیم گرفتم هریت را برگزینم. او را بهتر می‌شناختم. به نظرم شانس بهتری برای تایید شدن داشت. و به عنوان کسی بیرون محفلِ قضات، چشم‌اندازی یگانه به دادگاه عالی می‌آورد. در ابتدا شماری از سناتورها و قضات انتخابم را تحسین کردند. اما صدای آن‌ها به زودی خاموش شد. در راست، پچ پچ‌های اولیه‌ی ناباورانه جای خود را به زوزه‌های منکرانه داد. چطور می‌توانستم کسی را بی هیچ تجربه برگزینم؟ آن‌ها چگونه می‌توانستند به فلسفه‌ی قضایی فردی اعتماد کنند که نمی‌شناختندش؟‌

به نظرم می‌آمد استدلال دیگری علیه هریت مطرح بود که کمتر به زبان می‌آمد: چگونه می‌توانستم کسی را برگزینم که جزو محافل نخبگان حقوق نبود؟ هریت در مدرسه حقوق‌های آیوی لیگ درس نخوانده بود. سبک شخصی‌اش بر شک‌ها می‌افزود. او زبان‌باز نیست. “آنچنانی” نیست. قبل از حرف زدن خوب فکر می‌کند ـ ویژگی‌ای که در واشنگتن چنان نادر است که آن‌را با کندی فکر اشتباه می‌گیرند. به قول حرف توهین‌آمیز یکی از منتقدان محافظه‌کار: “هریت میرز هر چقدر خوب و مفید و سریع و مرتب باشد حتی شایستگی بازی نقش قاضیِ دادگاه عالی در سریال “جناح غربی”۱ را هم ندارد تا چه برسد به این‌که واقعا چنین سمتی داشته باشد.”

تمام این انتقادات از سوی به اصطلاح دوستان می‌آمد. وقتی چپ هم شروع به انتقاد از هریت کرد می‌دانستم که این نامزدی عاقبت شومی دارد. بعد از سه هفته‌ی وحشتناک، یک شب دیروقت در دفترم در اتاق معاهده کار می‌کردم که تلفن زنگ خورد. اپراتور کاخ سفید گفت هریت پای تلفن است. او با صدایی منسجم و آرام گفت که به نظرش بهتر است از نامزدی دادگاه عالی کنار بکشد. این تصمیم کم دردناک نبود، اما پذیرفتم.

خودم می‌دانم که هریت قاضی خوبی می‌شد، اما به اندازه‌ی کافی در این مورد که انتخابش توسط دیگران چگونه تعبیر می‌شود فکر نکرده بودم. دوستم را در موقعیتی دشوار گذاشته بودم. اگر دوباره امکان تصمیم‌گیری داشتم، هریت را جلوی گرگ‌های واشنگتن نمی‌انداختم.

صبح فردای اعلامیه، هریت مثل هر روز دیگری آمد سر کار. در دفتر به دفتر جناح غربی را زد تا روحیه‌ی بسیاری از همکارانِ ارشد و تازه کار خود را که ناراحت بودند که چرا فردی که ستایشش می‌کردند با چنین رفتار غلطی روبرو شده، بهبود ببخشد. وقتی به دفتر بیضی ‌شکل آمد، گفتم: “شکر خدا که کنار کشیدی. من هنوز وکیل محشر خودمو دارم.” لبخند زد و گفت: “آقای رئیس جمهور، آماده‌ هستم که جستجو برای نامزد بعدی‌تان را در دست بگیرم.”

ادامه دارد

پانویس:

۱ـ “جناح غربی” (West Wing) نام ساختمان دفاتر ریاست ‌جمهوری در کاخ سفید است. مجموعه‌ی تلویزیونی بسیار محبوبی به همین نام در دهه‌ی ۲۰۰۰ پخش می‌شد .م.

 

تیترهای هر هفته توسط شهروند انتخاب می‌شوند و از اصل کتاب نیستند. این در مورد عکس‌ها و زیرنویس‌ آن‌ها نیز صدق می‌کند، مگر این‌که خلافش ذکر شده باشد.

 بخش بیستم خاطرات را اینجا بخوانید.