بخش اول

مدرسه فمینیستی: مسئله «حجاب» و «پوشش زنان» در ایران همواره یکی از مباحث بسیار حساس و مناقشه برانگیز بوده است. از همین رو دو مقالۀ پیشین نگارنده، با عنوان «مانکن های ایرانی، برقع پوشان اسلامی» و نیز مقالۀ «حجاب و سونامی دخالت دولت در حوزه خصوصی»، که چندی پیش منتشر شد واکنش های بسیاری را برانگیخت و در این میان، مقالات متعددی در سایت «همبستگی با مبارزات زنان ایران»، منتشر شد. این نقدها بر نکات ارزنده ای انگشت گذاشته بودند که حداقل برای من بسیار آموزنده بود و از این رو قدردان نویسندگان محترم شان هستم، به خصوص مقالۀ خانم «گیتی سلامی»(۱) که نه تنها حاوی نکات ارزشمندی بود بلکه ایشان، انتشار دو مقاله مرا، فرصت مناسبی برای تعمیق و گسترش دامنه بحث حجاب، ارزیابی کردند و با بسط هوشمندانۀ مفاهیم گوناگون این پدیده تاریخی، آن را به مرزهای بنیادیِ «فلسفه حجاب» ارتقاء دادند که به سهم خودم، سپاسگزار ایشان هستم.

با همه این نکات مثبت اما در میان این نقدها و نظرها، متوجه شدم که بخشی از گفتارهای مقاله اول (مانکن های ایرانی، برقع پوشان اسلامی) که به رویدادها و وقایع یک دهه پیش از انقلاب ۵۷ پرداخته، احتمالا به دلیل بحث های مختلفی که به ناگزیر در آن مقاله آمده، سبب ابهامات زیادی شده است. با توجه به این مسئله، در این مقاله سعی می کنم که به طور مختصر، مسئله حجاب در سال های پیش از انقلاب را در اینجا با جزییات بیشتری مورد بحث قرار دهم.

 

زمینه های برآمد حجاب و کنترل بر پوشش زنان، در جنبش ضدشاه 

بررسی رویدادهای سرنوشت ساز و ظهور پدیدارهای تعیین کننده در یک جامعۀ معین یا در یک تحول بزرگ اجتماعی، می تواند حداقل از دو منظر و دو سطح تحلیلی و مرتبط به هم، مورد ارزیابی قرار گیرد: سطح اول: ارزیابی آن رویداد در همان مقطعی است که به وقوع می پیوندد، و سطح دوم: بررسی و تحلیل های فرآیندی، یعنی تحلیل هایی که به پروسه ای می پردازد که طی سال ها، بسترساز و آبستن بروز و ظهور آن رویداد شده است. تحلیل های مرسوم و عادت شده در جنبش زنان (در رابطه با «قانونی شدن حجاب اجباری») از آن دست تحلیل های مقطعی هستند که عمدتاً به «همان مقطع زمانیِ سالهای اولیه انقلاب یعنی سال ۵۷ و ۵۸» محدود می شود و در نتیجه، پروسه گفتمان سازی و بسترسازی که پیش از پیروزی انقلاب، طی حداقل یک دهه در «جنبش ضدشاه» شکل گرفت و به نوعی زمینه ساز مشروعیت یافتن «کنترل دولتی بر پوشش زنان» بود، کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

اگر دیدگاه هایی را که «طی زمانی نزدیک به دو دهه» در رابطه با پوشش و حجاب در میان گروه های متشکل و فعال در «جنبش ضدشاه» شکل گرفت را منصفانه و با حساسیت بررسی نکنیم، و بخواهیم «میان بُر» بزنیم و فقط مقطع دو سال اول بعد از پیروزی انقلاب را ارزیابی کنیم شاید متوجه نشویم که «حجاب اجباری» چگونه به راحتی توانست در سرزمین ما، به «قانون» بدل شود. بررسی فرآیند گفتمان های شکل گرفته در جریان یک جنبش اجتماعی، حداقل به ما کمک می کند تا ثمرات و تاثیرات آیندۀ گفتمان های مسلط و مؤثر امروز در جنبش زنان را برای فردای ایران، تاحدودی پیش بینی کنیم و یا حداقل نسبت به نتایجی که فردا به بار می آورند حساسیت لازم را به خرج دهیم. پس شاید از همین روست که در دو مقاله پیشین ام در مورد حجاب، نسبت به گفتمان های بعضاً ایدئولوژیک و جزمی که امروز در این رابطه «در حال شکل گیری است» حساسیت نشان داده ام. در واقع این حساسیت نسبت به این نوع گفتمان پردازی رایج کنونی در مورد حجاب، ای بسا ناشی از این نگرانی است که نکند این نقد رایج و گفتمانی که دارد بر این نقد، سوار می شود، خدایی ناکرده بار دیگر به «نتایج ناخواسته و بسیار تلخ و پُر هزینه» در آینده منتهی گردد.


حجاب به عنوان یکی از نمادهای مهم «جنبش ضدشاه»

بسیاری از ما در جنبش زنان، با اندوه و ابهام، به دوره ای که پس از انقلاب ۵۷ ، سرانجام باعث شد تا کنترل بر پوشش و لباس ما، به حوزه قانون گذاری راه یابد و با اجبار دولتی همراه شود می نگریم و وقتی مشاهده می کنیم در آن مقطع انقلاب، گروه کوچکی از زنان که در مقابل حجاب اجباری اعتراض کردند تنها ماندند و هیچ کس از آنها حمایت نکرد، به نوعی سرخورده می شویم و همین تجربه گاه سبب می شود به هر جنبش عمومی با شک و بدگمانی و تردید بنگریم. اما در اینجا می خواهم از آن دورۀ مقطعی پس از انقلاب، فراتر روم و تحلیل ام را به آنچه پیش از انقلاب در رابطه با «حجاب» و «پوشش» زنان اتفاق افتاد رجوع دهم. چرا که معتقدم طی بیش از یک دهه قبل از انقلاب، گفتمانی در رابطه با «کنترل بر پوشش زنان» در زیر پوست مبارزات ضد امپریالیستی در «جنبش ضدشاه» اتفاق افتاد که این گفتمانِ زیرپوستی، بسترساز «حجاب اجباری» بود و یا حداقل سبب شد که هیچ گروهی حتا خود همان زنانی که علیه اجباری شدن حجاب یکی دو اعتراض را در سال ۱۳۵۸ سازمان دادند نیز ابزار لازم برای مخالفت با حجاب اجباری را نداشته باشند. در واقع بسترسازی های پیش از انقلاب در مورد حجاب بود که همه نیروها را در برابر این پدیده، «خلع سلاح» کرد.

«اجباری شدن حجاب» پس از انقلاب آن هم بدون واکنش درخوری از سوی جامعه، برای کشوری که حاکمان اش (در زمان حکومت رضاشاه پهلوی) نزدیک به یک دهه با حجاب دست و پنجه نرم کرده بود و دو دهه نیز در زمان محمدرضا شاه تجربه «پوشش اختیاری» را پشت سر گذاشته بود، به نظرم، موضوعی غیرطبیعی است و اگر ما تحلیل هایمان در رابطه با اجباری شدن حجاب را فقط به همان دو سال ۵۷ و ۵۸ (مقطع انقلاب) خلاصه کنیم و صرفاً آن را به «زور و داغ و درفش» حاکمان جدید محدود نماییم طبعاً نمی توانیم پاسخ درخور و راهگشایی برای این مسئله بیابیم.

«اجباری شدن حجاب» آن طور که برخی از زنان ادعا می کنند اتفاقاً به واسطه آن رخ نداد که موضوع نوع پوشش زنان، از سوی مردان روشنفکر، به اصطلاح «فرعی» قلمداد می شد (به نظرم این ظاهر قضیه بود) بلکه اتفاقاً چون «کنترل بر پوشش و رفتار زنان» به عنوان یکی از شاخصه های مهم ضدیت با امپریالیسم و غرب «بخش مهمی از گفتمان جنبش ضدشاه بود» سبب شد که توسط حاکمان جدید به سهولت و سادگی ــ و بدون پرداخت کمترین هزینه ــ به حوزه «قانون گذاری» راه پیدا کند. به عبارتی روشن و بی تعارف، باید گفت که: کنترل بر پوشش زنان در انقلاب ۵۷ به هیچ وجه موضوعی فرعی نبود، بلکه یکی از نمادهای اصلی و رمزآلود «جنبش ضدشاه» بود و برای همین هم به سرعت در نظام نوپای سیاسی، حق اهلیت کسب کرد و به راحتی و بدون واکنش جدی از سوی جامعه، به قانون و اجبار قانونی، تبدیل شد.

در واقع شاید بتوان گفت که اگر «کشف اجباری حجاب» در دوره رضاشاه در روند طبیعی جامعه اختلال وارد کرد، اما سه دهه بعد، در جنبش ضدشاه، «بازسازی و گفتمان پردازی مردسالارانه علیه کشف حجاب در ۱۷ دی» (و نه لزوماً از زاویه تأکید بر ارزش های دموکراتیک و حق انتخاب زنان) مرتباً از سوی روحانیت در میان توده مردم متدین، بازتولید می شد و کینه مؤمنان را بر می انگیخت (و پشتیبانی از آن توسط روشنفکران غیرمذهبی)، در روند طبیعی جامعه به سوی دموکراتیزه شدن، اختلال وارد کرد.


زنان طبقه متوسط علیه سبک زندگی خود

گرایش مسلط بر طبقه متوسط (در پیش از انقلاب)، عمدتاً دو رویکرد فکری، یعنی «چپ مارکسیستی» و رویکرد «ملی – مذهبی» بود که در رقابت با یکدیگر قرار داشتند. اما اگر به ادبیات سیاسی جنبش ضدشاه که عمدتاً از سال ۴۲ به بعد شکل گرفت نگاهی بیاندازیم متوجه می شویم که هر دوی این نگرش های مذهبی و مارکسیستی به دلیل عدم تعمیق گفتمان هایشان و باقی ماندن در «سطح فرمالیسم سیاسی»، در تلقی جامعۀ آن روز، یک کل واحد پنداشته می شدند. یعنی هر بخشی از جنبش ضدشاه، یکی از بخش های تمدن غرب را هدف گرفته بود. و به این ترتیب «ضدیت با غرب» به یک «کل واحد» و نقطۀ تلاقی و اشتراک میان همۀ نیروهای جنبش سیاسی ضدشاه تعمیم یافته بود. سمبل و سیمان انسجام این مخالفت نیز ای بسا گفتمان پردازی علیه «نماد زن بزک کردۀ به اصطلاح عروسکی» بود. یعنی آن شعارهای کلانِ ضدغربی، مصداق اش در زندگی و مبارزات روزمره علیه شاه، حول بیزاری و تحقیر «زن عروسک فرنگی» که از قضا منفور همۀ گروه ها ـ از چپ تا مذهبی ـ بود ساخته و پرداخته می شد.

توده مردم نیز اغلب تحت نفوذ «روحانیت» قرار داشتند و از این رو «توده زنان» تکلیف اش با بحث «حجاب» تقریباً مشخص بود و فکر می کرد که «اجباری شدن یا نشدن حجاب» در زندگی اش تاثیری ندارد. ولی آن بخش از جامعه یعنی زنان طبقه متوسط که از تحقیر «سبک زندگی» به اصطلاح زن عروسک فرنگی و تبعات پس از آن ضربه می خوردند، در مبارزات قهرآمیزشان طی بیش از یک دهه، در این گفتمان پردازی شریک شدند و در نتیجه، به دنباله روی از «توده زنان» افتادند و نتوانستند از منافع خود دفاع کنند. به این ترتیب باعث شد که این بخش از زنان طبقه متوسط ــ که قاعدتاً می بایست «پیشتاز توده زنان» باشند ــ اتفاقاً در رابطه با «حجاب»، آشکارا «پشت سر توده زنان» قرار بگیرند و مردان روشنفکر همرزم شان نیز (برخلاف پدران و پدربزرگ های روشنفکرشان که در انقلاب مشروطیت، آزادی زن را با «آزادی پوشش زنان» گره می زدند)، دیگر نه تنها آزادی زن را در آزادی پوشش ندانند بلکه از پوشش و آرایش زنان به عنوان «ابزاری» جهت «مبارزه علیه حاکمان وقت» بهره جویند. تا بدان جا که در دومین تظاهرات بزرگی که ۶-۷ ماه پیش از سقوط شاه انجام گرفت بحث حضور در تظاهرات «با روسری»، مطرح شد و در مدت اندکی، به جداسازی راهپیمایی های پیش از انقلاب، ارتقاء پیدا کرد. (مصاحبه تاریخ شفاهی با شهلا لاهیجی).

در گروه های مذهبی که در طبقه متوسط پایگاه داشتند دکتر علی شریعتی با اندیشه های انقلابی و پُر نفوذ خود بحث «پوشش زنان» در حوزۀ عمومی را از امری «سنتی» به امری «سیاسی» ــ نوعی یونیفرم سیاسی و نماد مبارزه ــ تبدیل کرد (که این رویکرد، لزوماً در حوزه خصوصی زندگی خود آنان، رعایت نمی شد و حتا برخی از زنان خانواده آنها معمولا بی حجاب بودند). در گروه های چپ نیز «پوشش زنان» به شکلی دیگر رنگ و بوی سیاسی گرفت یعنی زن مرفه و بَزک کرده («عروسک فرنگی») به نادرست، به جای زن غربی معرفی شد و در فرهنگ سیاسی داخل کشور این مدل از پوشش و آرایش، به عنوان نماد ارزش های منحط بورژوازی لیبرال (غرب زده) و عامل نفوذ فرهنگ استعماری معرفی شد. نیره توحیدی در این باره می گوید: «کار کردن زن در خارج از خانه، خاصه برای طبقات متوسط و سنتی به مفهوم سپردن ناموس به بیگانگان بود. این اتهام فقط توسط نیروهای مذهبی طرح نمی شد، بلکه نیروهای ملی و روشنفکران غیرمذهبی نیز اکثرا نسبت به زنان شاغل شهری بی اعتماد و مشکوک بودند و بسیاری نیز آنها را آلوده، دست خورده، فاقد نجابت و اصالت زنان روستایی و به یک کلام «غربزده» به حساب می آوردند… در لیست گناهان زنان مدرن ایرانی علاوه بر مواردی که در لیست گناهان زنان مدرن در غرب گنجانده شده بود… گناه بزرگتری قرار داشت و آن، ستون پنجم شدن برای اهداف و اغراض امپریالیسم بود…. غربزدگی زن عمدتاً در نحوه پوشش، میزان نمودار شدن بدن، چگونگی آرایش و پیرایش و رفتار و سلوک اجتماعی و نوع و حدود حضورش … محک زده می شد. حمله به زن غربزده در اکثر موارد… به دلیل تغییر در سلوک اجتماعی و رفتار جنسی و سر و وضع ظاهری او… بوده است.» (نیره توحیدی، «مسئله زن و روشنفکران طی دو دهه اخیر» نیمه دیگر، ش ۱۰، ۱۳۶۸، ص ۶۲ و ۷۲).

به این ترتیب بود که موضوع پوشش زنان به تدریج ـ و بدون آن که مشخصاً اعلام شود ـ به عرصه مجادلات سیاسی و حتا مجادلات بین المللی «شرق و غرب» نیز کشیده شد و یک لباس خاص یعنی «لباس ساده و بی آرایش و مردانه» (که مانند یونیفرم مذهبی های سیاسی بود، اما بدون روسری) در میان زنان در سازمان های مخفی چپ، تبلیغ و تحمیل شد. بسیار شنیده ایم که تخطی از این نوع پوشش پرولتری، به حذف و اخراج از سازمان و یا حداقل، به «انتقاد از خود» منجر می شد. حال با توجه به وجود چنین گفتمان نیرومندی در پیش از انقلاب، گروه کوچکی از زنان با چه ابزار و چه گفتمانی قرار بود در مقابل «اجباری شدن حجاب» قد علم کنند؟ در حالی که خودشان نیز به نوعی در این روند پیش از انقلاب، شریک بودند.

ادامه دارد

 

پانوشت:
۱ – مقاله خانم گیتی سلامی را می توانید در این آدرس، ببینید:

http://www.iran-women-solidarity.net/spip.php?article2139