آزادی، ما به وسعت یک تاریخ از تو محروم مانده ایم*

می شود رو به بالا داشت و برای خوشایند دیگران به پستی نیفتاد. برابر شدن با آنچه شایسته برابری نیست، ابتذال و سقوط می آورد. فضای بیمار را باید مداوا کرد نه چشم پوشی. سکوت و پائین آمدن برای پیشگیری از دلشکستگی دوست و آشنا، گفتمان را مانع می شود و دگراندیشی را برنمی تابد. سکوت و تایید در برابر دوست، صرفا برای این که دوست است، ناروایی به روابط دوستی و انسانی است. پستی ها، ناروایی ها و مطلق انگاری ها را نباید بَزَک کرد. آن که گفت وگو و تبادل نظر را بر نمی تابد به نوعی عقب ماندگی دچار است و یادآوری نکردن،کمک به سقوط و نابودی است. ایدئولوژی های ورشکسته و مرده، گفتمان را نمی پذیرند. هر تفکر و نگاهی که بتواند انسان و انسانیت را برای هدف هایش لگدمال کند و کنار بگذارد، بازنده است. ایدئولوژی تا جایی کار می کند که قابل تغییر و دگرگونی باشد. گفتمان را به فردا انداختن تحول ما را به عقب می اندازد. به بهای نیآزردن دوست، ترس از تنها ماندن و تائید نشدن، با آنها همگام شدن، بیماری فریب دادن و فریب خوردن مزمن ما را از همیشه تاریخی تر خواهد کرد.

هر جامعه ای با اندیشه هایش شناخته می شود. هر جامعه ای با اندیشه هایش به پیش می رود و تحول پیدا می کند. هر جامعه ای (با تمام دخالت های ابرقدرت ها) بازتاب برخورد و اندیشیدن مردم آن جامعه است. تغییر و پیشرفت بر بستری از چگونه اندیشیدن شکل می گیرد.

باید بتوانیم به حساب خودمان رسیدگی کنیم. سئوال هایی مانند: چه کردم؟ چرا کردم؟ و نهایتا چه باید بکنم؟  را باید روزی شروع کرد. هر جامعه ای با بدترین دیکتاتورها یا استعمارگران، بهتر است زمانی خود را مرور کرده و نارسایی هایش را بشناسد.” تا غرب نخواهد هیچ چیز عوض نخواهد شد.” جوابگو نیست.

بارها و بارها می شنویم که غرب و دموکراسی اش هم چندان چنگی به دل نمی زند و همه شبیه یکدیگرند. روشن است که دموکراسی بهشت نیست یک سیستم است با تمام نارسایی های انسانی. انسان سرشتی خشن دارد اما با قانون و دموکراسی می توان رفتارهای خشن را تعدیل کرد. خشونت و ناروایی در یک جامعه ی دارای دموکراسی با خشونت حیوانی در یک جامعه دیکتاتور و واپس گرا تفاوت بسیار دارد. خشونت در یک جامعه ی آزاد و پیشرفته اتفاق می افتد، اما می توان درباره اش حرف زد بدون این که نابود شد.

دموکراسی می تواند خشونت های انسانی را کنترل کند از طرفی گفتن این که غرب با ما تفاوتی ندارد و همه یکی هستند، درد ما را دوا نمی کند و نخواهد کرد.

مردم در یک جامعه ی پیشرفته، حکومت و دولت را مسئول می دانند و با هر ناروایی “همین که هست، خدا بزرگ است” نمی گویند.

با تکرار نقاط ضعف غرب، جامعه ی عقب مانده پیشرفت نخواهد کرد.

برای توجیه اشکالات “من” دیگران را تحقیر کردن، مشکل “من” حل نخواهد شد. فرار از پوسیدگی های “من” و “ما”، ندیدن واقعیت ها اگر چه تلخ، توکل به امید الهی داشتن، واماندگی ما را درمان نمی کند.

برای داشتن یک جامعه آزاد، مدرن و سالم، نمی توان سفره حضرت عباس انداخت. برای “ای کاش”، نمی توان به درگاه الهی نیایش کرد و برای پاک کردن ابتذال نمی توان “گله وار” به انتظار رهبر نشست.

پای تلویزیون ها نشستن، در نوستالژی گذشته دست و پا زدن و به یکدیگر ناسزا گفتن راه رهایی نیست. سوگواری در از دست دادن گذشته بدون نگاه کردن به اشتباهات، فقط مرثیه سرایی است. اشتباهات را دیدن و تکرار نکردن آنها، اندیشیدن به خطاها و درس گرفتن از آنها، داشتن گفتمان آزاد، گام اول به سوی دموکراسی است. اگر ما نتوانیم با یکدیگر گفتمان آزاد و متمدنانه داشته باشیم(در خانه مان، با دوستمان، با دگراندیشان) انتظار دموکراسی بیشتر شبیه یک رویا است.

جامعه ی آزاد و مدرن گفتمان آزاد “من” و “ما” می خواهد نه گفتمان زورگویانه یا سکوت نابودکننده. از اتفاقات و تفکرات گذشته افسانه های غیرقابل تغییر و مذهبی ساختن، سازندگی آینده را بیمه نمی کند.

گذشته متعلق به گذشته است و تنها باید از آن تجربه آموخت. اما در مورد زمان حال، تنبلی ذهنی، ناامیدی و تن دادن به پستی ها(گاه در قالب سکوت) از ترس تنها ماندن، ذهنیتی عقب مانده است. نباید رو به پائین رفت اگر چه اکثریتی رو به پائین دارند. هم رنگ جماعت شدن با آگاهی به این که اشتباه است به کجا خواهد رسید؟ هم رنگ جماعت شدن بدون اندیشیدن، به یاوه گویی و یاوه اندیشی ختم خواهد شد. ساده گیری، سهل اندیشی و خرافات، آرام بخش توده ها است، سیاست بیمار می شود و عوام پسندی و روزمره گی روند طبیعی به نظر می آید. آویختن به گذشته، محکوم کردن این و آن، این گروه یا آن گروه، و در آخر کار، مبرا کردن “من” از هر اشتباه، گریستن بر هر آنچه از دست داده ایم، سقوط به پائین و پائین تر است. باید از محاکمه کردن آدم ها، گروه های سیاسی، روشنفکران و این و آن دست برداریم و از خودمان “خانه خودمان” شروع کنیم. اگر فردای بهتر و آزادتری می خواهیم باید به هر کدام به هر حرکت و به هر مسئولیتی که داریم آگاه و پایبند باشیم. واژه هایی مانند دموکراسی، حقوق بشر و آزادی را بدون مسئولیت به کار بردن، ساده گیری و هرج و مرج است. چنان واژه دموکراسی را به کار می بریم که خودمان هم باور داریم که دمکرات و لیبرال هستیم حال آن که سالها از آن فاصله داریم چه در عمل و چه در اندیشه.

دموکراسی و حقوق بشر با دموکراسی و حقوق بشر برای “من” و به خاطر “من” تفاوت دارد. برای درک عمیق دموکراسی باید “من” هایمان را فرسایش دهیم و “من” محور همه چیز را از ذهنیت مان پاک کنیم.

سکوت کردن، معترض نبودن به ناروایی ها، تنها در حکومت دیکتاتوری نیست، بلکه در ذهن من خرده دیکتاتور عمیقا جای دارد.

در این سوی دنیا، حکومت دیکتاتوری من و ما را محدود نمی کند. هیچ ارگان و انجمنی به من نمی گوید ناشایستگی را همراه شو یا تایید کن برای فقط و فقط نفس تائید کردن. آن چه “من” را به سکوت و همراهی با ناروایی می کشاند “من واپس مانده” و “من خرده دیکتاتور” و مطلق گرا است.

حقیقتا چیست که مانع می شود من آن چه را که نمی پذیرم، بپذیرم یا سکوت کنم؟

چیست که من را به تائید آن چه مورد اعتقادم نیست، حتی به صورت سکوت وادار می کند؟ چیست که نفع آنی “من” را به نفع طولانی مدت “ما” تحمیل می کند؟ و چیست ها و چراهایی دیگر.

تلاش در پاسخ گویی به چراهایی که می تواند آغاز خوبی باشد.