دیروز، ۲۱ ژوئیهی ۲۰۱۱ میلادی، تورنتوی شهره به سرما در آمادهباش برای موج گرمایی بود که خیال رکورد شکنی داشت. از یکی دو روز پیش در و همسایهی باخبر از بیبهرهگی من از ابزار خنکگردانی پند و اندرز داده بودند که به بازاری سرپوشیده
(mall) پناه ببرم. فایدهی مال در شهری که نفس یخش آدم را میگزد و دم سوزانش آدم را میجلزاند، بر من پوشیده نیست. اما بیمیلی به خرید یا ویتریننگری (window shopping) یا کافهنشینی به نیت درخودخزی و کامپیوتربازی مرا واداشت که سفارش دوست و آشنا را نشنیده بگیرم. با خودم گفتم: این درست که در یک روی سکهی این جامعه، یعنی نظام هوشمند و هفتخط سرمایهداری، هر خدمت و خوشی به شرط دلار در دسترس است؛ اما در روی دیگر آن، یعنی دموکراسی، جایی و سهمی هم برای شهروندان تنگدست و کمتوان هست. یکی از این جاها و سهمها هم کتابخانههای همگانی هر کوی و برزن شهر است که بهویژه برای کوچندگان و تازه از ره رسیدگان و مردم کمدرآمد ایستگاهی بهشتیست.
با این حساب در روزی چون دیروز پناهگاه دلخواه برای من جایی جز کتابخانه نبود. اما از آنجا که روزگار بر مردمان سختگیر و سختپسند سخت میگیرد، کتابخانهی دلخواه من نه به من نزدیک است و نه پارکینک رایگان دارد. دیدم چارهای نیست جز این که در آن هرم نوچ با خنکای خیالبافی تف روز را فرو بنشانم و با فراخی آن تنگنای روزگار را فراموش کنم. پس یک دست جام آب یخ و یک دست بادبزن حصیری نمپاش، در این خیال خوش فرورفتم که برای وقتگذرانی مفید و مفرح چه جایی بهتر از یک کتابخانهی پروپیمان و خنک و روشن و دلباز!
این گمان کمی از پسند و پیشینهی من برمیآید. بیشتر اما از این واقعیت آب میخورد که کتابخانهی همگانی امروزی در جامعهای که ادارهاش “کمی تا اندکی” به دست آدمهایی با عقل سلیم است، و یا آدمهایی با عقل سلیم در آن دهاندوخته و دستبسته نیستند، دیگر تنها فضایی برای دانشاندوزی رایگان نیست. در چنین کتابخانهای میشود، برای نمونه، سر بچههای سربراه و سرتق را گرم کرد؛ میشود از جا و فضای درخور آن بهره برد و درس خصوصی داد و گرفت یا تنها و گروهی درس خواند؛ میشود کامپیوتر و اینترنت رایگان داشت، یا فیلم و موسیقی رایگان دید و شنید، یا رایگان از برنامههای جوراجور بهزیستی سهمی برد؛ میشود در آسایش تمام ساعتها در مبلی لمید و روزنامهها و رنگیننامهها و گاهنامههای از همه رنگ را ورق زد؛ و … شاید از همه بهتر آن که میشود دریافت یک کتابخانه چه بسیار و چه گسترده میتواند پاسخگوی خواستههای مادی و فرهنگی شهروندان، بهویژه شهروندان کوتاهدست و سبکجیب، باشد.
فکر پرسهزن من اما به اینجا که رسید، بکسوات کرد. گمان نکنید که این بکسوات از به یادآوردن خبر تازه در بارهی کاهش چشمگیر بودجهی کتابخانههای همگانی تورنتو و پیامدهای دریغانگیز آن بود. خبر کاستن از خدمات شهری و فرهنگی تورنتو، آن هم از این گنج شایگان آن، خبری ناگوار است. با این همه راستش را بخواهید آنقدر نگرانم نمیکند که چرخ فکرم را به چرخیدن درجا وادارد. چرای این کمنگرانی من این است: گرچه بسیاری از شهروندان، و بهویژه همانهایی که بیشترین بهره را میبرند، یا از آن بیخبرند و یا به آن بیاعتنا؛ شهروندان آگاه و پرسشگر و پاسخخواهی هم در این شهر هستند که حواسشان به کار یا ندانمکاری یا خرابکاری مدیران و برنامهریزان هست و راه پیگیری قانونی و مدنی برای نگهداری از حقوق شهروندی را میدانند.
چرخ فکر من دیروز در جای دیگری گیر کرد و در گل آخر چرایی دردناک اما بس آشنا و کهنه درماند. نم هوا هم که ناگفته پیداست بیکار ننشسته بود، تر و فرز چسبناکی را هم گل این دردناکی انداخت. بی تاب و توش هی درازای اتاق تفزده را به پهنایش دوختم، هی آب یخ در حلقم ریختم، هی خودم را باد زدم، و هی از خودم پرسیدم: آخر چرا در خاک سرچشمهی هنر ما ایرانیان نباید کتابخانههای مفید و مفرحی باشد، که اگر نه برای کتاب خواندن، برای فرار از گرما و یا کارهای دیگر به آن پناه ببریم، بلکه میل به خواب رفتهمان به کتاب هم بیدار شود؟
پر پیداست که گیر کار در کسری پول نیست — مگر نه این که روی نفت نشستهایم تا از کیسهی ملت و آیندگان هرجور بریز و بپاشی بشود؟ کم ندیدهام که کتابخانهای در این خطهی های-تکپرور در سنجش با همانندش در ایران ساز و برگ و ابزار و اثاث کهنهتر و ارزانتر و یا کمهزینهتری داشته باشد. گیر کار در کمبود نیروی انسانی کارشناس و کاردان هم نیست — مگر نه این است که انکار یا نادیده گرفتن فرار مغزها حکایت از آن دارد که زمامداران مملکت نگران کمبود نخبگان و فرهیختگان نیستند؟ از این گذشته، با تجربهی سه دهه کار کتابخانهای در امریکا و کانادا این را خوب میدانم که کتابدار دانشآموخته و کارآمد کم نداشتهایم و نداریم. بارها هم شده که دیدهام کتابداری در اینجا، از بالاترین رده تا پایین ترین رده، در سنجش با همتای خودش در ایران، دانش و تجربهی کاری و یا دلسوزی و دلبستگی کاری کمتری داشته. این حرف نه از روی خودبزرگبینی، که تنها به این معنیست که گیر و گرهی کار کتابخانهای ما در کمپولی یا پسماندگی دانشی و ابزاری ما نیست.
کم نیستند کسانی که سرچشمهی همهی دردهای بیدرمان و کژ و کوژیهای دلآزار ما را در استبدادی بیپیر میبینند. پر بیراه هم نمیروند. سکهی تاریخی مملکت ما یک رویش خودکامگی را نشان میدهد که چون تیر گز در چشم مینشیند و آدم را درجا نابکار میکند. روی دیگر سکه که نادانیست، نمیدانم چرا یا دیده نمیشود یا کمتر به چشم میآید — شاید چون نادانی در انحصار خودکامگان نیست.
درعرقریزان تن و جان دیروز، چون به گمانم آمد که فکر تیر گز استبداد و چرایی آن کار را به جایی میکشاند که مخم هم داغ کند، آن را دور زدم. فکر آن دیگری، یعنی نادانی، را نتوانستم پس بزنم. به خودم گفتم: یک نشان از نشانهای نادانی لاکرداری که میتواند گریبان همه را بگیرد، همین است که از خیال خوش پناهگاهی بهشتی در روزی جهنمی به برزخ نمیدانم چراهایی برسی که نقطهی جوش آدم را پایین میآورند.
آدم عاقل اگر نتواند در وقت تابش و تازش آفتاب تموز کنج سایهای بیابد یا سرش را زیر آب خنک فوارهای بگیرد، دست کم میتواند مگس فکر و خیالهای ناجور را بتاراند. دیروز اما، شاید چون خبرهای کتاب و کتابخانهای مام میهن هم در فهرست خبرهای تازهی رسانهها بود، نمیشد که از شر وسواس خناس فضولی در امان بمانم. خواستهناخواسته با یادآوری بوالعجبگوییهای راعی رمه از فانتزی شیرین به دامن کابوس زهرآگین غلتیدم.
دیروز، همانطور که روزگاری لسان الغیب از حیرت تماشای دیو در کرشمهی حسن “دیدهسوز” شد، من از حیرت “عقلسوز” شدم. چرا؟ چون پس از رویای شیرین کتابخانهی مفید و مفرح، یادم آمد که بنا به راویان اخبار (اینجا) لسان الغیب در آخرین کرشمهی حسن نکتهپرانیهایی کردهاند با فرازهایی از این دست:
…لذا کتاب یک پدیده و یک موجود ذىقیمت است؛ همیشه اینجور بوده است، در آینده هم همین جور خواهد بود. لذاست که به کتاب بایستى اهتمام ورزید.…
یک مسئله، مسئلهى کتابخانههاست…کتابدار صرفاً آن کسى نیست که خدمتِ آوردن و دادن کتاب را به عهده میگیرد؛ کتابدار میتواند منبع و منشأ و مرجعى باشد براى راهنمائى مراجعه کنندگان به کتاب.
یکى از چیزهائى که ما امروز خیلى احتیاج داریم، برنامههاى مطالعاتى براى قشرهاى مختلف است...
…لزوماً هر کتابى مفید نیست و هر کتابى غیرمضر نیست. بعضى کتابها مضر است. مجموعهاى که متصدى امر کتاب است، نمیتواند با اتکاء به این فکر که ما آزاد میگذاریم، خودشان انتخاب کنند، هر کتاب مضرى را وارد بازار کتابخوانى کند – همچنان که داروهاى مسموم را، داروهاى خطرناک را، داروهاى مخدر را متصدیان امور این داروها آسان و بىقید در اختیار همه نمیگذارند؛ از دسترس دور نگه میدارند؛ گاهى هشدار میدهند – این یک خوراک معنوى است؛ اگر فاسد بود، اگر مسموم بود، اگر مضر بود، ما به عنوان ناشر، به عنوان کتابدار، به عنوان کتابخانهدار، به عنوان متصدى پخش – به هر عنوانى که با کتاب ارتباط دارد – حق نداریم این را در اختیار افرادى قرار بدهیم که آگاه نیستند، ملتفت نیستند…
… ما مىبینیم در مجموعهى کتاب و بازار کتاب، گاهى اوقات هدایتهاى همراه با انحراف را دنبال میکنند؛ بخصوص سراغ مسائلى میروند که براى ذهنیت جامعه، براى ذهنیت کشور، چه از لحاظ جنبههاى اخلاقى، چه از لحاظ جنبههاى دینى و اعتقادى، چه از لحاظ جنبههاى سیاسى، زیانبخش است. انسان بوضوح مشاهده میکند که در بازار کتاب، در مجموعهى کتاب، دستهائى فعالند؛ یک چیزهائى را وارد کنند، ترجمههائى را به وجود بیاورند، با مقاصد سیاسى؛ ظاهرش هم فرهنگى است، اما باطنش سیاسى است.
گفتن ندارد که این فرازهای مشعشع و چشم کورکن با حاشیههایی از دستاندرکاران اجرای تدبر در کتابداری و کتابخوانی هم همراه بوده که چند نمونهاش چنین است (پررنگ گردانی از من است):
جام جم آنلاین: به گزارش واحد مرکزی خبر ، سید محمد حسینی در گفتگوی ویژه خبری چهارشنبه شب شبکه دو سیما با توجه به شرایط کنونی تولید و نشر کتاب و آمارهای مطالعه گفت: سرانه غیرتکلیفی مطالعه در ایران ۱۸ دقیقه است که به اضافه ۱۲ دقیقه مطالعه دعاها و زیارت ها و نشریات، سرانه مطالعه کشور در مجموع ۷۶ دقیقه است که مطلوب نیست.
بی بی سی فارسی: منصور واعظی، دبیرکل نهاد کتابخانههای عمومی ایران، سرانه مطالعه در ایران را ۷۶ دقیقه اعلام کرد...این آمار، با احتساب مطالعه “کتاب، روزنامه و ادعیه” ارائه شده است...منصور واعظی … گفته بود: “اگر به خوبِی دقت شود مردم متدین ما در شبانه روز چندین ساعت قرآن می خوانند و راز و نیاز با معبود دارند که در حوزه مطالعه به این امر توجه زیادی نمی شود.”…
در اردیبهشت سال ۸۷، خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) به نقل از علی اکبر اشعری، رئیس وقت سازمان کتابخانهی ملی خبر داد که “سرانه کتابخوانی در ایران دو دقیقه در شبانهروز است ….”
در فروردین ۸۹ محمد حسین ساعی… درباره سرانه مطالعه در تهران گفت: “میزان مطالعه با احتساب مطالعه درسی و مذهبی به ۷۹ دقیقه در شبانه روز میرسد و میانگین مطالعه درسی ۴۷ دقیقه است.”
وقتی از این همه درستی و دقت آمار و دانش و درایت و بهویژه علم حساب دودوتا چهارتای مدیران و مسئولان فرهنگی شاخی در کلهام سبز شد، فکر کردم که چه طور میتوان آماری از گذشته یافت — چون دست کم میشود به آنها اطمینان و استناد کرد. یادم افتاد که زمانی، پس از دورهی کتابسوزی و کتابچالی، برای پژوهشی کوتاه در بارهی صنعت نشر ایران دربدر پی یافتن آمار کتاب بودم. چون آن نوشته (به نام وضعیت کلی صنعت نشر ایران) در سال ۶۸ در کیهان فرهنگی (شمارهی ۸) درآمد، دست بر قضا در دسترس بود — چرا که نسخهای از نشریه را توانستم در میان اندک کتاب و گاهنامهی جان به دربرده از دربدری پیدا کنم. دوباره خوانی آن پژوهش که بر پایهی منابع معتبر — گرچه کم آمار — آن زمان نوشته شده، آمار و نما و شمایی به دست داد که نمونهاش از این قرار است (پررنگ گردانی از من است):
در ۱۹۷۰ کشورهای سوئد، آلمان غربی و انگلستان به ترتیب با داشتن بیش از ۶۰۰ عنوان برای هر یک میلیون نفر (این رقم برای سوئد ۹۵۸ است) موقعیتی برجسته دارند، در حالی که کشورهای افغانستان، هند، عراق، ایران و مصر با ۵ تا ۵۸ عنوان برای هر یک میلیون نفر در پایینترین مرتبه قرار دارند. این رقم برای ایران و عراق ۵۵ است. (۲)…
بر اساس تخمین مربوط به ۱۹۷۲ میزان مطالعهی سالیانه در فرانسه ۴ ساعت و در ایران ۱ دقیقه است. به استناد پژوهشهای کارشناسان یونسکو این میزان برای ایران کمتر از این است و هر ایرانی در سال فقط ۵/۱ ثانیه کتاب میخواند.(۳)…
در آخرین بررسی انجام شده پیرامون صنعت نشر ایران در دهه پنجاه (۶) عوامل ضعف و رکود نشر کتاب در ایران…از دیدگاه نویسندگان این مقاله زیر عنوانهای کلی زیر ارائه شده است: “۱) ممیزی کتاب ۲) عدم اعتنای کافی دستگاههای برنامه ریزی دولت به نشر کتاب و هماهنگ نکردن آن با برنامههای دیگر ۳) موانع اقتصادی: گرانی هزینههای تولید، ضعف توزیع، نارسایی تبلیغ ۴) یکجانبه بودن نظام آموزشی ۵) ضعف فرهنگ عمومی و کمبود کتابخانهها ۶) ضعف امکانات فنی و فرهنگی ناشران.” (۸)
صرفنظر از افت و خیز میزان تولید کتابهای ادبی در دوره پیش از انقلاب در سالهای گوناگون، بر اساس آمار موجود، این میزان در ایران، بویژه نسبت به کشورهای پیشرفته که از تعادلی نسبی در تنوع موضوعی برخوردارند، در حد بالایی بوده است…در فاصله سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۰ میزان انتشار کتابهای ادبی بالاترین بوده، اما در اواخر این دوره عنوانهای ادبی در برابر عنوانهای مذهبی و آثار کلی و علوم عملی و علوم اجتماعی پس نشسته است. (۲۰) در آغاز دههی پنجاه فروش کتابهای مذهبی در صدر قرار داشته است. (۲۱)…
باری، در عصر روزی که شرجی موج تازندهی گرما نفسبر است، پیداست که نمیشد بیش از این در بحر چند و چون دیروز و امروز کتاب در ایران فروبروم. وارفته از فشار سنبهی پرزورهوا و درمانده از بخت واژگونی که جز آخر چراهای نیشزن و چی بود چی شدهای سوزناک نصیبی نرساند، دیدم بهتر است تا گریپاژ نکردهام، چرخ فکر و خیال را درجا و یکجا پنچر کنم و حکایت بهت و افسوس را به آخر برسانم. با خودم گفتم: چرخی که پیش نرود، همان به که پنچر شود؛ کتابخانهای هم که متولیاش قلدر نادان یا نادان قلدر باشد، همان به که نباشد! آمین یا رب العالمین!
تیر ۱۳۹۰
نوشته های دیگر نویسنده را می توانید در سایت او www.fmolavi.wordpress.com ببنید