“این قافله عمر عجب می گذرد” انگار همین دیروز بود ، ۲۶جولای ۱۹۹۱ را می گویم، روز تولد شهروند، سایبان در کودکی از کف رفت یا داشت می رفت که من و دوستم مسعود منصور زاده حرف وحدیث شهروند کردیم، و از آن حرف و حدیث تا مسعود و همکار نازنین دیگرم شکیبا دیلمقانی از شهروند رخت بر بستند، ۱۵ سال جوانی و تلاش ستودنی رخ کرد. همیشه گفته ام شهروند بنائی آجری است و برای هر آجر او جان ها و جوانی ها صرف شده است، گمان می کردیم برای دست رسی به دمکراسی در ایران باید کاری کرد در حد توان و بضاعت هر کداممان.

 

نسرین که به شهروند آمد و دغدغه های مادرانه خودش را در جان جوان شهروند دمید، شهروند صورت دیگر و حتی برای خود ما باور نکردنی تری پیدا کرد. تیم ما در جامعه ایرانی صورت مثالی پیدا کرده بود و یکی از روزنامه نگاران صاحب نام ایرانی هر وقت به من تلفن می کرد می گفت شما هنوز متارکه نکرده اید و من می گفتم داریم تمرین دمکراسی می کنیم که می کردیم و همه ی کسانی که با شهروند حتی برای زمان اندکی همکاری کرده اند دست کم یکی از آجرهای این بنا را بنام نازنین خود دارند تا چه رسد به آنانی که جوانی و بهترین سالهای زندگی خویش را در پای نهالی نهادند که حالا در ۲۱ سالگی هزاران مادر و پدر و عمو وخاله و هزار قوم و خویش دور و نزدیک دیگر دارد که در شهر ما تورنتو و سراسر جهان پراکنده اند و این موهبت کمی نیست که آدم بخواهد به هر بهانه ای از آن سر باز زند و گمان کند خود بوده که این بار گران را به دوش کشیده است؛ چنان ادعائی نه داریم و نه اگر داشته باشیم با انصاف و عدالت همخوان است.

ما ایرانیان اصولن در پی بلند کردن سنگهای گنده هستیم و شعارهای زیبا می دهیم اما برای گام های کوچک و تغییرات ممکن و مقدور حرمت چندانی قائل نیستیم، در حالی که جامعه بیش از پیش نیازمند کارهای کوچکتر و در حیطه زندگی های شخصی و خانوادگی مان است، در روابطمان با همدیگر، در نگاه و قضاوتمان نسبت به یکدیگر، در انصاف و دادگری مان از یکدیگر. کاری که چون گمان داریم کوچک است قصد نمی کنیم به انجام آن.

شهروند بنایش را بر انجام همین کارهای کوچک نهاده است. کارهائی که به ظاهر مهم نیستند اما در واقع کلیدهای بسیاری از درهای بسته میهن ما به روی دمکراسی می توانند باشند. کار در جامعه ای که به کمتر از هیچ حداکثری رضایت نمی دهد، آسان نیست.

شهروند هم بالا و پائین های خودش را داشته و در این سالها کوشیده است در مسیر پر فراز و نشیب دمکراسی گام بر دارد و در حالی که خود می آموزد، آموزه های خود را با جامعه شریک شود. جامعه ای که تنها دوست و دشمن می شناسد وکمتر رضایت می دهد میان سیاه و سفید نیم نگاهی به هزاران رنگ دیگر داشته باشد.

این ها را در آستانه ی بیست ویک سالگی شهروند می گویم که گوشه ای از سختی کار در جامعه خودمان را در دو دهه به یاد خویش بیاوریم و باور کنیم که تنها گرفتاری میهن ما حکومت های دیکتاتوری نیستند، ما خود نیز به دمکراسی دست نیافته ایم و هر جا که بشود و بتوانیم حاضریم او را دور بزنیم.

برای همین است که ما شهروندیان در محدوده خود هر روز و هر لحظه این مهم را تمرین کرده ایم تا هر چه بیشتر بیاموزیم. در این سال های دراز یکی از دغدغه های همیشگی مان همین بوده است، گاه سخت پیش رفته ایم گاه راحت و آسان، گاه موفق بوده ایم و گاه نمره تجدیدی گرفته ایم. اما تنها چیزی که هرگز از آن دست نشسته ایم استفاده از تمام توش و توانمانم برای دسترسی به نهادینه کردن فرهنگ دمکراسی و آزادیخواهی بوده است. این که موفق بوده ایم یا نه قضاوتش به آنان است که از پی ما خواهند آمد.

شهروند در بیست و یک سالگی دین دار همه شما مردم است و بیش از همه وامدار نویسندگان و هنرمندان است. اما کیست که نداند اگر حامیان مالی شهروند و آگهی دهندگان او نبودند بی گمان شهروندی نبود.

از همه ی شما که در این بیست و یکسال و بیشتر نشریه خودتان را پشتیبانی کردید سپاس گزاریم و امیدواریم شایسته توجه نویسندگان و هنرمندان و بازرگانان و صاحبان کار وکسب بوده باشیم.

در ۲۱ سالگی شهروند از شهروند دالاس و همکار عزیزمان پروین کوه گیلانی هم سپاس داریم که در همه ی این سال ها با پشتکار ستودنی اش نشریه را در امریکا سر پا نگاه داشته و توانسته است ارتباط با هم وطنان در امریکا را زنده نگاه دارد و به همکارانمان در امریکا خسته نباشید می گوئیم.