نوشته: گئورگ دیز Georg Diez
شعار «من آلمانی هستم» فریاد جوان آلمانی ایرانی تباری بود که در مونیخ دست به کشتار زد. با فریاد آلمانی بودناش را به رخ قربانیهایش میکشید و مردمی که پیرامون او بودند.
نگاهی به فهرست قربانیها نشان میدهد که او همه را با برنامه از پیش نشان کرده بوده است؛ اینان غیرآلمانیهایی بودند که در آتش خشم علی (دیوید) سنبلی تسلیم مرگ شدند. Kan L. 14 چهارده ساله که پدربزرگش از سال ۱۹۶۶ به آلمان مهاجرت کرده بود، Dijamant Z., فرزند ۲۰ سالهی پلیسی که از کوسوو به آلمان مهاجرت کرده بود یا حسین ۱۷ ساله که والدیناش یونانی هستند.
علی سنبلی را باید بهتر شناخت تا به انگیزههای او برای جنایت رسید. او بیش از هر چیز نژادپرست بود با انگیزههای راست افراطی. او جوان مسلحی با احساس سرشار از خشم و عصبانیت نبود. نام مستعار او در شبکههای اجتماعی که انگیزهی کشتارش هم هست؛ «تنفر» است.
در واقع سنبلی یک تروریست بود؛ زیرا او از یک سیستم منسجم برخوردار بود و مجهز به باوری که راهنمای کردارش. بهطور ویژه و از پیشاپیش برنامه کارش را تنظیم کرده بود. او از آموزههای تروریست و نژادپرست نروژی؛ آندرس بریویک که روز ۲۲ جولای پنج سال پیش، ۷۷ نوجوان هوادار حزب کارگر این کشور را به قتل رساند برخوردار بوده و آشکارا از او پیروی میکرده است.
با این حال جای تعجب است که چرا همهی رسانههای آلمان حتا اشپیگل هم او را که در آلمان متولد شده و رشد کرده است، مجنون مسلح میخوانند؟ اما “محمد دلیل” جوان سوری؛ عامل کشتار آنسباخ که نزدیک به دو سال در آلمان زندگی کرده بود، مذهبی باورمند هم نبود و چند روز پیش از کشتار مردم در آنسباخ، تهدید به اخراج شده بود را تروریست مینامند؟
نکته اساسی این است که محتوای مجنون خواندن یکی و تروریست خواندن دیگری، بیش از تفاوتهای ظریف زبانی است. یعنی در واقع باید به چگونگی پرداختن به پاسخ پرسشهای اصلی توجه کرد؛ چگونه و کجا باید دلیلهای اساسی کنش هر دو را یافت؟ دلیل اقدام به کشتار، رفتار با خود و دیگران، حتا فراتر از اینها؛ در مدرسه، محل زندگی و همسایهها را باید جستجوگری کرد تا چهرهی پنهان پشت کشتارها روشن شود.
پدر Can L که فرزندش قربانی نتفر علی سنبلی شده است، به واشنگتنپست میگوید: «همهی عمر در اینجا خارجی هستم». او در آلمان متولد شده و در کارخانهی بی. ام. و کار میکند. او در گفتگویش با روزنامهی واشنگتنپست و پس از کشته شدن پسرش از چگونگی آزار و اذیت پلیس آلمان حکایت میکند: «من مورد آزار و اذیت بودم زیرا چهرهام همین است که شما میبینید و نامام هم همین است که مینویسید.» در یک کلام «کله سیاه خارجیام من.»
پاسخهای ساده به دشواریهای پیچیده
بنابراین اگر واقعهی مونیخ ترور بود، چرا همه به سختی از کردار تروریستی صحبت میکنند. آنچه علی سنبلی انجام داد، ناشی از تنفر شدید بود که منجر به جنایت شد. در حالی که رسانههای آمریکایی در برخورد با کشتار مونیخ آن را نژادپرستی و ترور نام میدهند چرا در آلمان هیچ کس از انگیزههای راستگرایی سخن نمیگوید؟
هدف آیا این است که حزبهای راستگرا و افراطی از فرصت استفاده کنند و خواهان امنیتی کردن جامعه و حضور بیشتر پلیس در خیابانها باشند؟ چنین سوء استفادهای از موقعیت پیش آمده بسیار شگفتانگیز است. در چنین شرایطی است که توماس مایزر، مرد قانون و نظم خانم مرکل به جای پاسخ صریح، روشن و آشکار، خواهان قوانین سختگیرانهتر جامعه میشود.
موقعیت کنونی، هم غم انگیز است و هم اشتباهآمیز. زیرا ترس شرایط هیستریک را تهدید به توقف میکند تا بتواند حمله و هجومهای متفاوت را وارد تصویر گیج کنندهای از شرایط کند، شرایطی که بهکلی خطرناک است، زیرا تصویری که ارائه میشود، چشمانداز عمومی از شرایط است نه ژرفای فاجعهای پیچیده. خطرناکی موقعیت در این است که در چنین شرایطی به جای بررسیهای عمیق و همهجانبه، به علت غالب شدن احساسات هیجانی، همه به دنبال پاسخی ساده و سریع هستند.
تا آنجایی که روشن شده است، علی سنبلی موسوم به دیوید، به شدت از ترکتبارها و عربها متنفر بوده است. چرا؟ به این خاطر که در مدرسه مورد آزار و اذیت بوده؟ آیا ریشهی این همه تنفر در آزار و اذیت همکلاسها است یا ریشه در باور «آریایی» بودناش دارد؟
یکی از روزنامههای پر تیراژ آلمان روز چهارشنبه ۲۷ جولای نوشت؛ از اسناد به دست آمده از کامپیوتر علی، مشخص شده که او افتخار میکرده که روز تولدش در بیستم ماه آوریل برابر است با روزی که هیتلر متولد شده است. از باورهای آندرس بریویک نروژی هم پشتیبانی میکرده، نژاد آریایی را هم نژاد برتر میدانسته است. بیشتر رسانههای غیرآلمانی به چنین مسایلی پرداختهاند. برای نمونه؛ «نیویورک تایمز»، «واشنگتن تایمز» و «بی بی سی» در مقالههای چند روز اخیر خود به پسزمینههای قاتل و قربانیهایش که بیشتر آلمانی، ترک، عرب و یونانیتبار بودهاند پرداختهاند. پرسش طرح شده در بیشتر این نوشتهها این است که آیا «اروپای نوین» با بحران هویت مواجه است؟ واشنگتن پست به طور آشکارا میپرسد: “آیا چهرهی جدید آلمان در روزهای پیشرو چنین خواهد بود”؟
گفتمان نادرست
بیشتر رسانههای آلمان به جای پرداختن به ریشهی فاجعه، مشغول طرح این پرسش هستند که قاتل چه کسی بوده است. این برخورد نادرست، پیامدهای خودش را هم دارد: پاسخ چنین پرسشهایی بیتردید نزد دستگاههای امنیتی یافت میشود، قوانین سختتری تصویب خواهد شد، جواز ورود بازیهای کامپیوتری که کشتار است و قهرمان اول شخص دارد به سادگی صادر نمیشود.
به این ترتیب پرسش و مسئلهی اصلی پنهان میماند. معلوم است که پاسخ چنین پرسشهایی بیشتر پیچیدهاند تا آنچه در بالا ذکر شد. پاسخ این پرسشها را نباید نزد دستگاههای امنیتی جستجو کرد. بلکه باید به مدرسه رفت، به حوزهی اجتماعی که فرد در آن تربیت شده است رفت و به شرایط فکری شخص مراجعه کرد تا فهمیده شود اگر قاتل در آلمان متولد نشده، چقدر خودش را آلمانی میداند. در سطرهای بالا گفتیم که کسی بعداز ۴۵ سال زندگی در آلمان و با زندگی موفق، احساس نمیکند که آلمانی است.
اولریک وانگر، سخنگوی نهادی به نام تطابق بهتر فرهنگی، میگوید: “گفتمانهای ما درست نیستند”. او به جای این که از تکتک مردم بخواهد، از جامعه آلمان میخواهد که برای یافتن ریشه این نابسامانیها فکر کنند. وانگر اضافه میکند که “احساس غربت و بیرون بودن از متن جامعه” مادر چنین کردارهای فاجعهآمیز هستند. به همین خاطر هم از جامعه میخواهد که این مسائل را بیشتر جدی تلقی کنند تا در کنار هم راهحلی منطقی برایش بیابند.
هر کنشی کارکرد خودش را دارد و به یقین متفاوت است از دیگر کردارهای دیروز و فردا. علی (دیوید) سنبلی تحت درمان روانی بوده است و احتمال دارد آنچه کرده است ناشی از انتقام باشد؛ انتقام تحقیر، انتقام ناجیز شمرده شدن و انتقام رنج بیاعتنایی جامعه. محمد دلیلی اما به فردی خشونتطلب شهره بوده است و هوادار داعش. آنچه او انجام داد شاید به خاطر هراس از اخراج شدن بوده است.
بیتردید کردار قاتلهای مونیخ و آنسباخ تفاوتی با هم ندارند، اما در نگاه نخست شبیه هم به نظر نمیرسند: علی سنبلی احساس میکرده که از متن جامعه به حاشیه رانده شده و مورد تحقیر قرار گرفته است، همانگونه که قاتل آنسباخ احساس ظلم میکرده و کنار گذاشته شدن از متن جامعه.
ترور همیشه در موقعیتی است که پاسخی دریافت کند. پاسخ شنیده شده همیشه مبتنی است بر چگونگی پرسش مطرح شده.
پایان متن ترجمه شده
پساگفتار
از فردای جنایت مونیخ شاهد برخوردهای ایرانیها با موضوع تروریستی علی سنبلی بودهایم. هر کسی از ظن خود یار این قضیه شده و اغلب هم در جهت تبرئه کردن خویش یا فاصله گرفتن از او هستند. کار به جایی میرسد که برخی او را ایرانی نمیخوانند.
پرسش من این است که این همه فاصله گرفتن برای چیست؟ همه میدانند که او در خانوادهای ایرانی متولد شده. پس ایرانی است. اسناد پلیس و رسانهها نشان میدهند که او از اندیشههای راست افراطی حمایت میکرده و خود را به نظرهای هیتلر و بریویک نروژی نزدیک میدیده و دیگر باورها و آریایی نژاد بودنش را به رخ دیگران میکشیده. با این همه آشکاری چرا جامعه ایرانی تلاش دارد علی سنبلی را ایرانی نداند؟
یک سال برنامهریزی و دعوت قربانیها به مکدونالد برای صرف غذا با میزبانی او را که نمیشود انکار کرد. او قربانیهایش را برگزیده بوده است. اسلحه تهیه کرده، اندیشههای راست افراطی و نژادگرایانه را مطالعه کرده بوده است و با آگاهی به نتایج شوم کردارش، نُه نفر که مگر یکی (۴۵ ساله)، بقیه کمتر از ۱۸ سال سن داشتهاند را به خاطر تنفر تسلیم مرگ کرده است.
چرایی کار او را بیتردید باید از نظر جامعه شناسی و روان شناسی بررسی کرد تا شاید درس عبرتی شود برای جلوگیری از تنفر دیگران. اما رفتار ایرانیها را هم باید از نظر جامعهشناسی تبعید یا مهاجرت به بررسی نشست. همین تبرا جُستن از علی و غیرایرانی خواندنش، نوعی برتری جویی نیست؟ ما ایرانیها تروریست نیستیم که. ما که هزاران سال فرهنگ در انبان داریم که اقدام به خشونت نمیکنیم. ما که … اما غافل هستیم که در کنار چهرههای سرشناس ایرانی در عرصههای گوناگون، تروریست هم داریم. به باورم باید قد راست کرد و به صراحت گفت: علی سنبلی تروریست راستگرا بوده است، همانگونه که هیتلر فاشیست بوده و بریویک تروریست نژادپرست.
تردید نکنید که متوجه سرشکستگیمان هستم که باید هر جا هستیم، پاسخگو باشیم. اما اگر صراحت داشته باشیم، بهتر است تا دور زدن علی سنبلی و غیرایرانی خواندنش.
توضیح:
* مقاله اصلی با عنوان “پس از مونیخ و آنسباخ: یک محرومیت” Nach Ansbach und München: Eine Art der Ausgrenzung در روزنامه اشپیگل آنلین روز چهارشنبه ۲۷ جولای منتشر شده است.