‌سفیر حسن نیت یونیسف در ایران، به مناسبت بیستمین سالگرد تصویب پیمان نامه جهانی حقوق کودک پیامی منتشر کرده است. در بخشی از این پیام آمده است:


شهروند ۱۲۵۷  پنجشنبه  ۲۶ نوامبر ۲۰۰۹


 

مهتاب کرامتی، ‌سفیر حسن نیت یونیسف در ایران، به مناسبت بیستمین سالگرد تصویب پیمان نامه جهانی حقوق کودک پیامی مهتاب کرامتی
منتشر کرده است. در بخشی از این پیام آمده است:


 

…خیلی مهم است که بدانیم ما صاحب کودکان نیستیم و به آن‌ها ترحم نمی‌کنیم؛ آن ها صاحب حقند. حقوقی که باید به رسمیت شناخته شوند و به آن‌ها احترام گذاشته شود. تک تک ما مسئولیم که مطمئن شویم کودکان زندگی با کیفیتی دارند، از مسئولان دولتی گرفته تا جامعه مدنی، جوامع محلی، مدارس، رسانه‌ها و والدین.

هیچ چیز در دنیا آرامش بخش‌تر از لبخند یک کودک نیست، آن نگاه تازه معصوم که در چشمانشان می‌درخشد و آینده این جامعه را می‌سازد. من شاهد لحظاتی بوده‌ام که ساده‌ترین توجهات و کمک‌ها آینده یک کودک را به شکل چشمگیری تغییر داده است، لحظاتی که یک حرکت ساده مثل بلند کردن دست نمایندگان مجلس یا اعضای کابینه، کیفیت زندگی تعداد زیادی از کودکان را عوض می‌کند. لحظاتی که یک همکاری ساده در یک محله یا سازمان غیردولتی قلب کودکان را از امید و شادی سرشار کرده است. دم را غنیمت بشماریم، فردا خیلی دیر است، بیایید برای کودکان ایران متحد شویم.

رامبد جوان، کارگردان و بازیگر سینما و تلویزیون، نیز به مناسبت بیست سالگی پیمان‌نامه حقوق کودک پیامی فرستاده است که در آن آمده:

 

یادمان نرود که ما مسئولیم…یادمان نرود که همان‌طور که ما در کارهای روزمره‌مان غرق شده‌ایم حدود ۲۰ هزار نفر در ایران دارند با یک مشکل به نام اچ آی وی/ایدز دست و پنجه نرم می‌کنند…. یادمان نرود بهترین راه پیشگیری، آموزش جوان‌هاست…. رسانه‌های عمومی نقش خیلی مهمی درباره اطلاع‌رسانی در مورد ایدز و اچ آی وی دارند…یادمان نرود که ما مسئولیم.

 


 

مصطفی رحماندوست، شاعر و نویسنده کودک، نیز به همین مناسبت پیامی فرستاده است با عنوان"سلام به تو که کتاب مرا نمی‌خوانی" و در آن کودکانی که شانس رفتن به مدرسه را نداشته و ندارند خطاب قرار داده و می نویسد: بارها و بارها، در مدرسه‌ها برای بچه‌ها قصه گفته‌ام و همراه بچه‌هایی که با شعرها و ترانه‌هایم دست می‌زنند و پا می‌کوبند، شادی کرده‌ام. اما همیشه، در حاشیه آن بچه‌های شاد، تو را هم دیده‌ام. تو را که فرصت شادی و بازی در جمع بچه‌ها را نیافته‌ای. با دیدن بچه‌های مدرسه محله‌ات غمگین شده‌ای و به سرعت از کنارشان گذشته‌ای تا فراموش کنی که کودکی و بازی و شادی و مدرسه رفتن حق توست. این بار می‌خواهم به تو سلام کنم. به تو که خیلی دلت می‌خواسته به مدرسه بروی و مهارت خواندن شعرها و قصه‌های مرا پیدا کنی، اما بزرگترها این حق را به تو نداده‌اند. به تو سلام می‌کنم که تو را فقط به خاطر این که دختر هستی به مدرسه نفرستاده‌اند. به تو سلام می‌کنم که فقط به این دلیل که پسر هستی، مجبور شده‌ای به مدرسه نروی و کار کنی، تا نان و آبی به خانواده‌ات برسانی. به تو سلام می‌کنم که خانواده‌ات به خاطر جنگ و درگیری‌هایی که هیچ ربطی به تو ندارد، آواره‌ات کرده‌اند و حالا نه شناسنامه داری، نه می‌دانی اهل کجایی و نه می‌فهمی که چرا به تو اجازه نمی‌دهند مثل بچه‌های دیگر به مدرسه بروی. آن‌قدر اندوه کودکانه تو اندوهناکم می‌کند که شادی آن همه بچه‌هایی را که با شعرها و قصه‌های من کودکی می‌کنند، از یاد می‌برم.

این حق همه دخترها و پسرهاست که درس بخوانند و بازی کنند، کتاب بخوانند و شاد باشند. به جای همه بزرگترها از تو معذرت می‌خواهم که به خاطر نژاد و زبان و فقر و جنگی که تو در بودنشان نقشی نداشته‌ای، تو را از حق کودکانه زیستنت محروم کرده ‌اند.

به تو سلام می‌کنم، مخاطب گمشده‌ای که دوستت دارم. نمی‌دانم کسی پیدا می‌شود سلام مرا به تو برساند و حرفم را برایت بخواند یا نه.

بیا با هم به این امید که فردای بچه‌ها مثل امروز تو نباشد و هر کودکی بتواند با هر تفاوت و وضعیتی که دارد، به مدرسه برود، بازی کند، شعر و قصه بخواند، تلاش کنیم و شاد باشیم.

چشم‌هایی هست که قطره اشکی که از گوشه چشم تو می‌افتد، می‌بیند و دست‌هایی هم هست که مهربانانه اشک ستمی را که بزرگترها به تو کرده‌اند، از روی گونه‌ات پاک می‌کند.