در هفته ای که گذشت دو موضوع قابل توجه در عرصه ی رسانه ها و اجتماع روی داد که هر دو مربوط می شود به آگاهی و دیکتاتوری.
دیکتاتورها به خودی خود خودکامه و جبار نمی شوند، بلکه آنها محصول رفتار توده هایی هستند که خلق و خوی جباریت بخشی از وجود آنهاست. برای آن که خودکامگی و دیکتاتوری برای همیشه از جامعه ای رخت بربندد باید روحیه خودکامگی توده ها از بین برود. یادمان نرود که ما ایرانی ها رابطه خوبی با موجودات ضعیف تر از خودمان نداریم. بچه های مان خیلی راحت به سوی گربه ها و سگ ها سنگ می اندازند، سوارها به پیاده ها رحم نمی کنند، همه مان در موضع شغلی خودمان حکومت می کنیم. بقال حاکم است، نانوا حاکم است، راننده تاکسی حاکم است. مامور پلیس و قاضی و همه و همه در موضع شغلی خود می خواهیم حکومت کنیم. وقتی در خیابان دزد را می گیریم به جای آن که تحویل پلیس اش بدهیم اول به او کتک مفصلی می زنیم، پلیس مان وقتی خطاکاری را دستگیر می کند اول او را می زند. این مثال ها تا بی نهایت ادامه دارد. این ها همه نشانه های دیکتاتوری نهفته ای است که در درون همه ما خانه کرده.
«اشپربر» روان شناس سرشناس اتریشی در کتاب خود با نام “روان شناختی خودکامگی” که کریم قصیم هم آن را ترجمه کرده، نشان می دهد که چگونه شخصیت روانی یک خودکامه به تدریج و در طول زمان تحول می یابد و او را از یک زندگی معمولی محروم می کند به گونه ای که جبار به تدریج دچار سادیسم (دیگر آزاری) و در مراحل بعدی دچار مازوخیسم (خودآزاری) می شود. در واقع از نظر اشپربر، جباران بیمارانی هستند که بیماری شان در هیاهوی توده ها، برای خودشان و برای دیگران مخفی می ماند و به همین علت فرصت درمان نیز از آنها ستانده می شود.
اشپربر با دسته بندی انواع ترس نشان می دهد که جباران دچار «ترس تهاجمی» هستند و در واقع بخش بزرگی از رفتار آنها ناشی از این نوع ترس است. اشپربر معتقد است اعتیاد به دشمن تراشی و ایده «دشمن انگاری هر کس با ما نیست» از سوی جباران محصول ترس عمیقی است که در وجود آنها نهفته است. او از قول افلاطون می نویسد «هر کس می تواند شایسته صفت شجاع باشد، الا فرد جبار». و بعد خودش به زیبایی و با تحلیل روانشناختی نشان می دهد که این سخن افلاطون چقدر دقیق است. در واقع نشان می دهد که جباریت ویژگی یی است که جایگزین فقدان شجاعت می شود. و این رفتار در همه سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و …) نمود دارد. اما وقتی آحاد توده های شخصیتاً جبار در عالم واقع با یکی از جباران همراهی می کنند و او را حمایت، از او یک حاکم به تمام معنی دیکتاتور می سازند.
اشپربر نشان می دهد که چگونه ترس در طول زمان به نفرت تبدیل می شود و آنگاه توده ها برای ارضای حس نفرت شان از عده ای، خودکامه ای را یاری می کنند تا آنان را نابود کند. و بعد دوباره زمانی می رسد که توده ها به علت نفرت از همین جبار، او را به کمک جبار دیگری به چوبه دار می سپارند.
او به زیبایی نشان می دهد که چگونه خودکامگان با ساده کردن مسائل پیچیده زندگی، راه حل های عامه پسند ـ اما غیر قابل اجرا ـ می دهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایده های خود نیستند چرا که آموخته اند وقتی راه حلشان به نتیجه نرسید به راحتی می توانند با انداختن مسئولیت این ناکامی به گردن دیگران (دشمنان فرضی)، این ناکامی را تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنان شان چقدر قدرتمندند و نمی گذارند تا آنها به اهدافشان برسند.
اشپربر البته تحلیلش را معطوف به شخصیت سیاسی خاصی نمی کند اما برخی مثال هایش را از رفتار دیکتاتورهای زمانه اش (استالین و هیتلر) می آورد. با این حال، زیبایی این کتاب به این است که وقتی نام هیتلر و استالین را حذف می کنیم و نام هر دیکتاتور دیگری را می گذاریم می بینیم چقدر تحلیل تازه است، گویا اشپربر آنها را همین دیروز و برای تحلیل رفتار دیکتاتورهای این زمانه نوشته است. برای اصلاح کشورمان هیچ کاری موثرتر از آگاهی بخشی نیست. دیکتاتورها بر امواج ناآگاهی سوار می شوند.
این همه را گفتم تا برسم به این که دو موضوع هفته گذشته یکی دفاع نابخردانه ی ولی فقیه از سیاست خارجی چند سال اخیر است و دیگری حذف چندین رشته از علوم انسانی در دانشگاه ها و از جمله روزنامه نگاری، مدیریت و حتا حسابداری است.
در همین بستر است که باید خواست دیکتاتور کوچولو را به بررسی نشست و حمایت کوتوله های پیرامون اش را جدا از هیاهوی بسیار برای هیچ دانست.
در مورد اول که حمایت بی چون و چرای رهبر از سیاست خارجی دولت جمهوری اسلامی در سال های اخیر است و بزرگی و عظمت و اعتماد جهان به ایران را مربوط به همین سیاست های درست می خواند، انگار که او و پیرامونیان شان چون کبک سر بر برف کرده اند و چهار قطعنامه ی سازمان ملل متحد علیه ایران، تحریم های همه جانبه ی آمریکا و اتحادیه اروپا را که نان شب مردم ایران را هم تحت تأثیر قرار داده است نمی بینند. چنان حرف می زنند که انگار همه را ابله و همان خس و خاشاک می دانند و خود نیز علامه ی دهر. البته که ناآگاهی بخشی از هواداران و مخالفان نیز هیزمی است که بر آتش این دیکتاتور کوچولو ریخته می شود. دیکتاتور فراموش می کند که روزی از سیاست های احمدی نژاد و به ویژه در فردای انتخابات مهندسی شده، دفاع کرده است و امروز به فرمان او کوتوله های نماز جمعه برگزار کننده اش، مداحان درگاه اش، یاوه گویان منبرهای سفارشی اش، همه در ارکستری هماهنگ و گاه ناهماهنگ، یار دیروز رهبر را حتا با ابله ترین ها در یک ترازو می گذارند و به این ترتیب حمایت رهبر و مرشدشان را نیز در همان ردیف قرار می دهند. دفاع از سیاست های خانمان سوز دولت تقلب، نادان شمردن مردم ایران است. به همین خاطر است که تلاش همه ی دست اندرکاران دستگاه خلافت این است که تا آنجا که می شود مردم را در ناآگاهی فرو برند و چنان وانمود کنند که سخنان ولی فقیه شان برد جهانی دارد.
بستر ناآگاهی را با تغییر کتاب های درسی در دبستان و دبیرستان و دیرتر با فریاد که رشته های علوم انسانی در دانشگاه مگر گسترش فرهنگ غربی در میان جوانان مان نست پس چرا کاری نمی کنند، آماده کردند!
در همین بستر، اکنون در دفترچه های توزیع شده برای انتخاب رشته، تغییراتی را شاهد هستیم که برای اجرای مقاصد پلیدشان در هر چه بیشتر عقب نگاه داشتن دانشگاه و دانشجو، طراحی شده اند. حذف رشته ای مثل «روزنامه نگاری» آن هم از دانشگاه علامه طباطبایی که معتبرترین محل آموزش این رشته در ایران است و بهترین استادها را در اختیار دارد، دهن کجی به جهان رسانه ها است. رسانه ای که گوش به فرمان دیکتاتور نمی دهد و روزنامه نویسی که قلم به مزد نیست. شما را به هر چه باور دارید سوگند می دهم، بگویید آیا حذف رشته ی مدیریت از دانشگاه می تواند چه فاجعه ای برای روزهای آینده یک کشور داشته باشد. (البته این که بعضی از رشته ها اصلا کاربردی در ایران نداشتند و می بایست که با شیوه ای درست و منطقی حذف می شدند، حرفی نیست. اما حذف رشته ای مثل روزنامه نگاری نشان می دهد که آقایان از برملا شدن سیاست های نابخردانه شان توسط روزنامه نگاران مستقل که در همین دانشگاه ها تربیت می شوند، هراس دارند). اما هیچ کس توضیح نمی دهد که مثلا چرا رشته ی آموزش پیش دبستانی که آماده سازی کودکان است برای ورود به دوران آموزشی دبستان را حذف کرده اند؟
از حذف رشته های علوم انسانی که بگذریم، محدودیت های دیگری را اعمال کرده اند که همه در راستای همان سیاست های پلید نادیده انگاری خواست جوانان است. از جمله پذیرش تک جنسیتی در چهل رشته. اگر یادتان باشد قرار بود که طرحی به نام جداسازی جنسیتی را در دانشگاه ها اجرا کنند و در حرکتی مردم فریبانه، احمدی نژاد دستور داد که از اجرای این طرح که با هدایت خودش در شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب شده بود، جلوگیری شود. اما همین طرح با محدودیت جنسیتی در انتخاب رشته، اجرا می شود. مثلا دخترها حق شرکت در رشته ی معدن را ندارند. این که این اقدام که ضربه ای به علاقه ی بخشی از جوانان می زند را اگر نادیده بگیریم، مگر می شود رقابت درسی را هم نادیده گرفت که با این حرکت نادرست به صفر می رسد؟
گیرم که جوانان ایرانی از پس این اقدام غیرمنطقی هم برآیند و به نوعی بستر آلوده ی دانش را با زیرکی های خود پشت سر بگذارند، اما دیکتاتور سدی دیگر هم در برابر آنها نهاده است که آن را «بومی گزینی» نام داده اند. در این طرح مثلا هشتاد درصد ظرفیت دانشگاه تهران به تهرانی ها اختصاص دارد و در رشته هایی که تقریبا مورد اقبال همه گان است این ظرفیت بومی به شصت درصد کاهش می یابد.
خاکریز دیگری که در برابر شرکت کنندگان در کنکور برای شرکت و حضور در کلاس های دانشگاه ساخته شده است، خوابگاه می باشد که بیشتر دانشگاه ها اعلام کرده اند که برای تأمین مسکن دانشجویان غیربومی هیچ تعهدی ندارند.
به این ترتیب نه تنها خواست دیکتاتور که بر بستر ناآگاهی لم داده است، اجرا شده که راه بر دانشجویانی که خواهان شرکت در دانشگاه های معتبر و در رشته های خوب نیز بوده است بسته شده و جویبار ناآگاهی که بستر دیکتاتوری است نیز می رود تا به دریای نابخردی برسد.
با این امید که با برخورد منطقی اساتید و دانشجویان از یک طرف و صدای بلند شرکت کنندگان کنکور از سوی دیگر، حرکت ایضایی دیکتاتور که ناآگاهی را طلب می کند، متوقف شود.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.