و ما جهان را تغییر خواهیم داد

وقتی در اواسط ماه آوریل، یعنی چند هفته پیش از انتخابات فدرال که در ۲ ماه مه امسال برگزار شد، تصمیم گرفتم زندگی‌نامه‌ای از رهبران فدرال، منجمله جک لیتون، بنویسم، خوب از ریسکی که داشتم می‌کردم با خبر بودم. انتخابات می‌تواند همه چیزِ یک سیاستمدار را عوض کند و شمایلی که روزنامه‌نگار درست پیش از یک انتخابات از او رسم می‌کند می‌تواند به سرعت دستخوش دگرگونی شود.

این بیش از هر کسی در مورد جک لیتونی صدق می‌کرد که عادت داشت غافلگیرمان کند.

 

جلد شهروند ۲۵ اگوست ۲۰۱۱- شماره ۱۳۴۸

 

اما با همین روحیه‌ی جک لیتونی بود که این ریسک را کردم و زندگی‌نامه‌ی به نسبت بلندبالایی برایش نوشتم. آن‌جا گفته بودم “لیتون اما خوب می‌داند که به احتمال قوی این آخرین جدال و آخرین اقبال زندگی سیاسی او است.” و هرگز نمی‌دانستم که این حرف‌ها درست از کار در می‌آید، اما به سیاقی بسیار غم‌انگیزتر از آن‌چه فکرش را می‌کردم.

با روشن شدن نتایج انتخابات معلوم بود که این پیش‌بینی من در واقع غلط از کار درآمده. زندگی سیاسی لیتون نه تنها پایان نیافته بود که این تازه آغاز آن بود. پیروز اصلی شبِ ۲ مه البته هارپری بود که بالاخره به رویای خود رسید و دولت اکثریتی تشکیل داد. اما به یک معنی پیروزی لیتون بسیار فراتر و بزرگ‌تر بود، چرا که او دو رقیبِ قاطع را شکست داده بود و به دو هدف تاریخی رسیده بود.

اول‌”بلوک کبکِ” جدایی‌طلب بود که با ضربه‌ی جذابیتِ مهارناپذیر لیتونِ کبکی خرد شده بود تا کبک برای اولین بار در طول دو دهه تنها ۴ نماینده‌ی جدایی‌طلب به اتاوا بفرستد. اهمیت این پیروزی از آن رو دو چندان می‌شود که بدانیم لیتون از همان آغاز به دست گرفتن رهبری حزب گفته بود می‌خواهد جایی برای حزبش در این استان باز کند. پیش از او، رای ان دی پی در این استان به دو درصد هم نمی‌رسید و پایین‌تر از حزبِ ماریجوانا بود! او حالا اما موفق شده بود کاری کند که نزدیک به ۸۰ درصد نمایندگان این استان، نارنجی‌پوش باشند.

و دوم حزب لیبرال، این رقیب همیشگی احزاب کارگری، که باز هم با ضربه‌های کاری نیودموکرات‌ها از هم پاشید و به کوچکترین اندازه‌ی تاریخش بدل شد.

بی‌اغراق نیست بگوییم که لیتون از همان دهه‌ی ۶۰ با خواست مبارزه علیه لیبرال‌ها وارد سیاست شده بود. در آن روزها او مرید چارلز تیلور، فیلسوف مشهور کانادایی و استاد دانشگاه مک‌گیل، بود. نظریه‌ی معروف تیلور که در آن روزها جکِ‌ جوان را مجذوب ‌کرد. اعتقاد دیالکتیکی او به لزومِ‌ برخورد تند و تیز افکار چپ و راست و مخالفت با میانه‌گرایی بود. تیلور، که خود عضو ان دی پی بود و چند بار از راه یافتن به مجلس در لوای آن ناکام مانده بود (و از جمله یکبار از پیر الیوت ترودوی جوان شکست خورد)، بخصوص مخالف سفت و سخت لیبرال‌ها بود و همین بود که بر شاگرد آن روزهایش، جک، نیز تاثیر بسیاری گذاشت.

آن‌چه جک را به طور قطعی وارد سیاست کرد، بحران اکتبر ۱۹۷۰ بود. یعنی زمانی که ترودو به بهانه چند فقره گروگان‌گیری در کبک، تمام آزادی‌های مدنی کشور را معلق کرد و حکومت نظامی بر پا کرد. در آن زمان تنها ان دی پی به رهبری تامی داگلاس بود که مقابل دولت محبوب لیبرال ایستاد و همین بود که جکِ جوان را به شدت مجذوب آن ساخت.

از این زاویه‌ است که پیروزی تاریخی او در سال ۲۰۱۱ معنا و مفهومی مهم‌تر پیدا می‌کند. لیتون توانست بالاخره طلسم را بشکند و با رساندن حزبش به مقام اپوزیسیون رسمی گام مهمی در پایان انحصار دو حزبِ شرکت‌های بزرگ و ثروتمندان (لیبرال‌ها و محافظه‌کاران) بردارد. هر که او را می‌شناخت می‌دانست که چقدر از این واقعیت هیجان‌زده است. هر چه باشد در سخنان نهاییِ وصیت‌نامه‌ی پرشور سیاسی‌اش می‌خوانیم: “بالاخره در سطح ملی، نظامی حزبی داریم که انتخاب‌هایی واقعی پیش رو می‌گذارد؛ که در آن رای‌ شما اهمیت دارد؛ که با آن تلاش برای تغییر می‌تواند واقعا تغییر بیاورد.” و منظور او چیزی نبود جز این واقعیت که اکنون حزب کارگران و زحمتکشان کانادا اقبال واقعی پیروزی و کسب قدرت دارد.

تراژدی بزرگ و به قول دوستی”شاعرانه” اما این‌جا است که آن رهبری که این حزب را به این مقام رهنمون کرد، اکنون خود برای نبرد نهایی حاضر نخواهد بود. پیش از رویارویی نهایی با محافظه‌کاران، این سرطان بود که مهلت را از جک لیتونِ ما گرفت.

***

هم به عنوان عضو ان دی پی و هم به عنوان روزنامه‌نگار طبیعی است که بارها با جک دیدار کرده بودم.

 

جک لیتون ـ آرش عزیزی

 

طولانی‌ترین دیدارمان مصاحبه‌ای بود که در ماه مه ۲۰۰۹، یعنی کمتر از یک سال پس از ورودم به کانادا، انجام دادیم. صبح خیلی زود در استارباکسِ تقاطع سنت جورج و کالج، که پاتوق دانشجویان دانشگاه تورنتو است، دیدار کردیم و نیم ساعتی گپ زدیم. فکر می‌کنم ساعت ۸ صبح هم نشده بود و اما لیتون مثل همیشه پرشور و شوق بود. سئوالم که “آیا سوسیالیست هستید” هنوز از دهانم بیرون نیامده بود که در آمد: “البته که هستم! و به آن افتخار می‌کنم. جنبش ما ریشه در این سنت‌ها دارد.”

در ابتدای صحبت گفتم که علاوه بر روزنامه‌نگار عضو کمیته روابط قومی حزب هم هستم و همین بود که جک در آخر حرف‌هایش گفت باید یک روز “کلاه دیگرت هم سر بگذاری” و صحبت کنیم.

بعد از آن، در همین مدت کوتاه، با این کلاه و آن کلاه، بارها و بارها برخوردها و صحبت‌های کوتاهی داشتیم.

و در آن صبح جهنمی روزِ دوشنبه که بوتیلا، دوست و رفیقِ حزبی‌ام، این خبر شوم را برایم فرستاد تا سرِ راه شهروند، در ایستگاه متروی فینچ، خشکم بزند و چند ثانیه‌ای مات سر جا بمانم، تصویر تمامی این دیدارها و صحبت‌ها از جلوی چشمم رژه می‌رفت:

وقتی که تلفن کرد تا از دیدارش از خانه‌ی مازیار بهاری، روزنامه‌نگار نیوزویک که در آن روزها در زندان‌های جمهوری اسلامی حبس بود، بگوید.

وقتی که در کنوانسیون حزب در هالیفکس با سئوال‌های نیشدارم روبرو شد.

وقتی که در راه‌پیمایی روز کارگر بیشتر سئوال پیچش کردم و این بار صبورانه پاسخ داد.

وقتی که فینال جام جهانی را با الیویا در پیتزا فلامینگوی خیابانِ کالج تماشا می‌کرد و با پیروزی اسپانیا، با هم برای این تیم هورا می‌کشیدیم و در خیابان پایکوبی می‌کردیم.

وقتی که در کنفرانس مطبوعاتی‌اش در هتل فورپوینتِ شرایتون، در کمال تعجب حضار، چنان با ذوق از پیشروی ان دی پی در کبک پرسیدم که نیودموکرات بودنم لو رفت.

و بالاخره در همین کنوانسیون ونکوورِ چند ماه پیش، آخرین برخوردم با او، که سئوالم راجع به دعوای اساسنامه‌ای وقت را زیرسبیلی (و آن هم چه سبیلی!) رد کرد و گفت دارد به سخنرانی جینی سیمز گوش می‌دهد.

مثل هر رهبر سیاسی دیگری، لیتون هم خوبی‌ها و بدی‌های خودش را داشت. نظر مرا اگر بپرسید همه چیز را می‌توان با همان تزِ تیلور که در جوانی شیفته‌اش کرده بود، توضیح داد. هر وقت که او در راستای این تز و برای دفاعِ قاطع از زحمتکشان علیه ثروتمندان (و علیه مخالفان این دفاع در بوروکراسی خود حزب) می‌ایستاد، در اوج بود. هر وقت که سعی می‌کرد سر مسامحه و میانجی‌گری باز کند، زوال می‌یافت. توفیق قابل توجهش در سال ۲۰۰۸ و بالاخره معجزه‌ی کبکی‌اش در سال ۲۰۱۱ همه به خاطر ایستادگی بر سر اصول بودند.

در روزهای پیش رو فرصت زیاد هست تا از خوب و بدِ جک، از دستاوردها و اشتباهاتش، و از تلخ و شیرینِ زندگی‌اش بگوییم. اما این چند روزِ‌ تلخِ پس از شوک، برای ما جای سوگواری است و بس.

 

جک لیتون در کمپین انتخاباتی ماه مه سال ۲۰۱۱

 

و چه زیبا است که می‌بینیم بخش عظیمی از مردم کانادا در این سوگواری شریکِ ما نیودموکرات‌ها هستند. و این‌جا است که درمی‌یابیم جک قلب‌ها را بسیار آن سوی حامیان بلافصل سیاست‌ها و حزبش فتح کرده بود.

هنوز ساعاتی از اعلام خبر نگذاشته بود که موجی از مردم دم در دفتر نمایندگی‌اش در دنفورت و خانه‌اش در مرکز شهر جمع شدند تا گل و شمع و پرتقال بگذارند. چند ساعت بعد نوبت گردهمایی بزرگی بود که در میدان شهرداری، همان‌جایی که لیتون اولین بار به طور رسمی وارد سیاست شده بود، صورت گرفت. هزاران نفر به این میدان ریختند و شروع به یادگاری‌نویسی روی دیوار کردند. در میان جملات بسیار از جمله چندین عبارتِ فارسی می‌بینیم که نشان می‌دهد قلب جامعه‌ی ایرانی تورنتو نیز برای او می‌زد.

این ابراز عظیم احساسات، این به قول الیزابت می “دل شکستن جمعی مردم کانادا” اتفاقی نیست.

جک در نظرسنجی پس از نظرسنجی به عنوان قابل اعتماد ترین و دوست‌داشتنی رهبر تمام احزاب و کسی که آدم بیشتر دوست دارد با او یک لیوان آبجو بخورد، شناخته می‌شد. و دیدن علت آن سخت نیست.

Jack Layton Tribute

 

آن حس اعتقاد به اصول، امید به غیرممکن‌ها و خوش‌بینی، که در وصیت‌نامه‌اش نیز موج می‌زند، او را بسیار محبوب‌تر از کلبی‌مسلکیِ خشکِ هارپرها و نخوتِ دانشگاهیِ ایگناتیف‌ها می‌کرد.

یادم هست وقتی هنوز سه ماه نشده بود که به کانادا رسیده بودم و باید انتخابات سال ۲۰۰۸ را برای روزنامه‌ی کارگزاران و هفته‌نامه‌ی شهروند امروز در تهران پوشش می‌دادم، از اصطلاح “وجنات مردمی” درباره‌ی او استفاده کردم و هرکس مناظره‌های تلویزیونی آن‌سال را دیده بود می‌دانست از چه چیزی سخن می‌گویم.

و این وجنات مردمی و آن حس امید و خوش‌بینی است که هنگام به یاد آوردن “جکِ خنده‌رو” اول از همه به یادمان می‌آید.

در روزهای سخت پس از رفتن او نیز با همین‌ها است که وصیتش برای ساختن حزب و پیشروی را ادامه خواهیم داد.

جک عاشق این گفته‌ی تامی داگلاس بود که “شجاع باشید،‌ دوستان من. ساختن جهانی بهتر هیچوقت دیر نیست”.

خود او نامه‌اش را با این گفتار تمام کرد که:‌ “بگذارید عاشق و امیدوار و خوش‌بین باشیم. و ما جهان را تغییر خواهیم داد.”

و این دقیقا آن‌کاری است که ما سوگوارانِ امروز،‌ فردا به یادش انجام خواهیم داد. به قول خودش “نگذارید کسی بهتان بگوید نمی‌شود.”

 

***

از افراد مختلف، نیودموکرات و غیرنیودموکرات، ایرانی و غیرایرانی، احساسشان را در مورد درگذشتِ جک لیتون پرسیدم که حاصلش را می خوانید. (تمام گفته ها اختصاصی برای شهروند است)

 

نیتان شان (ائتلاف کارگران تامیل و نامزد استانی حزب در اسکاربورو-روژ ریور):

از شنیدن خبر از دست رفتن رهبر عزیزمان، جک لیتون، بهت‌زده، مات و غمگین شدم. او الهام‌بخش و مرشدِ بسیاری فعالان جوان مثل من بود. رویکرد مثبت و خوش‌بینانه‌ای که در اندیشه‌ها، افکار و عملش داشت، واگیردار بود.

 

نیتان شان در کنار جک لیتون

 

هروقت دیدار می‌کردیم معمولا از من در مورد مصائب تامیل‌ها در سری‌لانکا می‌پرسید. او تنها رهبر فدرال بود که در همبستگی صمیمانه با تامیل-کانادایی‌ها در زمانی که با نسل‌کشی در سری‌لانکا روبرو بودیم، ایستاد.

جک بسیار دلتنگت خواهیم بود، اما تا همیشه درون ما زنده خواهی بود چرا که ما چشم‌اندازت را پیش می‌بریم. “و ما جهان را تغییر خواهیم داد.”

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

 

مهری ملکوتی (ساکن ریچموند هیل):

دوشنبه، ۲۲ اوت، از غم‌انگیزترین روزهای زندگی من بود. باورم نمی‌شود که تنها سیاستمدار کانادایی که از زمان آمدن به کانادا از گوش کردن به حرف‌هایش لذت می‌بردم رفته است. باورم نمی‌شود لبخند زیبایش، شورِ زندگی‌اش، انسانیتش و صداقتش را از دست دادیم. او انسانی نادر بود و سال‌ها می‌گذرد تا کانادا فردی حتی نزدیک به او پیدا کند. به خانواده‌اش، به حزب نیودموکرات و به کانادا تسلیت می‌گویم.

ـــــــــــــــــ

نیلا ضامنی(فعال دانشجویی ایرانی-افغانیِ دانشگاه یورک):

از زمانی که ۹ سالم بود اسم جک را در خانه‌مان می‌شنیدم. بزرگ که می‌شدم همیشه برایم چهره‌ای آشنا بود. وقتی آن‌قدر سن داشتم که سیاست را بفهمم، توانستم واقعا به او احترام بگذارم، نه فقط به عنوان سیاستمدار که به عنوان مدافع خانواده‌ها و جوامع و نه فقط در حوزه‌ی انتخاباتی خودش که برای تمام مردمِ کانادا. جک لیتون رهبری بود به راستی الهام‌بخش. دلمان برایش تنگ می‌شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــ

راشین علیزاده (رئیس باشگاه جوانان حزب در تورنتو):

با وفات ناگهانی جک لیتون امیدوارم رهبر بعدی ان دی پی همان شور و شوق و شجاعتی را داشته باشد که جک داشت. آن‌چه بیش از همه در مورد جک ستایش برانگیز است این است که به هیچ موقعیتی با رویکرد شکست‌طلبانه نگاه نمی‌کرد. یادم هست در زمان کنفرانسی مطبوعاتی برای انتخابات فدرال مه ۲۰۱۱، کسی از او پرسید:”خودت می‌دانی که حزبت هرگز برنده نمی‌شود، پس اصلا چرا تلاش می‌کنی؟” و جک به سرعت رویکرد بدبینانه‌ی او را رد کرد و گفت هر کار بزرگی زمان می‌برد و با فکر این‌که فلان کار بزرگ، خیلی دشوار است، هرگز به آن نمی‌رسی. و او آن کاری که درصدد انجامش بود،‌ انجام داد. با این‌که ان دی پی به دولت نرسید، این پیروزی‌ای تاریخی برای حزب و برای رای‌دهندگانِ کانادا بود. ما نشان دادیم که از سیاست‌های همیشگی لیبرال‌ها و محافظه‌کاران خسته شده‌ایم و تغییر می‌خواهیم. شکی نیست که من از این، درس گرفته‌ام و به مبارزه برای جهانی بهتر بر بنیانِ سوسیالیسم ادامه خواهم داد. درست مثل جک، من هم “افتخار می‌کنم که خود را سوسیالیست خطاب کنم.”       

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مهدی ملاحسنی(نامزد ان دی پی در حوزه‌ی ویلودیل در انتخابات ۲۰۱۱):

در خانه‌شان بودیم و پیروزی الیویا چاو در سال ۲۰۰۸ را جشن می‌گرفتیم. از انتخابات می‌گفتیم که ماتیاس ده دویتیس از جسی ام. زیمرمن، داوطلبی عالی در حوزه‌ی یورکِ غربی گفت. همان وقت (ساعت یک صبح) جک شماره‌ی جسی را پرسید. بعد به او تلفن کرد و خودش را معرفی کرد. پس از چند لحظه سکوت در آن سوی تلفن، گفت: “نه جسی، این صدای ضبط‌شده نیست، شخصا به تو تلفن کرده‌ام تا از تمام سخت‌کوشی‌هایت تشکر کنم.”

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

دن ده مارکو (فعال هم‌جنس‌گرایان و عضو باشگاه جوانان حزب در تورنتو):

امروز یکی از غم‌انگیزترین روزهایی است که به خاطر دارم. من نیز مثل بسیاری کانادایی‌ها رهبر، قهرمان، برادر و دوستی را از دست داده‌ام. جک لیتون الهام‌بخش من بود تا درگیر سیاست کانادا شوم و در همکاری با برادران و خواهرانم در ان دی پی تلاش کنم کشوری بسازم که هیچ کس در آن کنار گذاشته نمی‌شود. امروز آن رویا در روحِ جمعی بسیاری کانادایی‌ها زنده است. جک، ممنونم که نبردهای مرا، نبردهای خود ساختی و رهبری جسور بودی. این لحظه شاید تاریک باشد اما بیایید مشعوف باشیم که بهشت امروز فرشته‌ای دیگر یافته و نام او، جک لیتون است.”

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مبینا بصیری(رئیس باشگاه ان دی پی در دانشگاه یورک):

هر روز نیست که کسی با شور و شوق آقای لیتون پیدا می‌شود. مردم می‌گویند او کاریزما داشت، اما دارایی واقعی‌اش شور و شوق برای مردم کانادا و رفاهشان بود.

امیدوارم کار او الهام‌بخش بسیاری شده باشد تا گرایشات واقعی چپ را ادامه دهند تا همانطور که یاد خودش هرگز فراموش نخواهد شد، جای پایش هم خالی نماند.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

رایان پالمکوئیست (فعال حزب در تورنتو):

اولین بار در کنوانسیون ان دی پیِ مانیتوبا با جک لیتون دیدار کردم. ۱۸ سالم بود و تازه عضو حزب شده بودم. از دوستم خواستم مرا پیش او ببرد (نگران بودم!) تا دست بدهیم و عکس بگیریم. دستم را جلو آوردم تا دستش را بفشارم، اما او دستم را پیچاند و از گوشه گرفت و با همبستگی هردویمان را به سوی دوربین گرداند و گفت: “سوسیالیست‌ها این‌جوری دست می‌دهند!”

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رضا مریدی (نماینده پارلمان انتاریو):

آقای جک لیتون یکی از برجسته ترین سیاستمداران کانادایی بود که فقدان وی خلأ بزرگی در عرصه ی سیاسی دولت فدرال کانادا ایجاد می کند. صداقت و شجاعت و صراحت لهجه ی وی در عرصه ی سیاسی زبانزد خاص و عام بود. مردم کانادا خدمات جک لیتون را به عنوان نماینده ی شورای شهر تورنتو، نماینده پارلمان فدرال و نیز رهبر حزب نیودموکرات (ان دی پی) کانادا هرگز فراموش نخواهند کرد. او خدمتگزاری صدیق، رهبری دوراندیش و انسانی والا بود. روانش شاد باد.

 

جک لیتون در سخنرانی تظاهرات اعتراضی ایرانیان در جولای ۲۰۰۹ مقابل کوئینز پارک در کنار دکتر مریدی

 

×××

اوایل سال ۲۰۰۴ بود و من با عده ای از اعضای جامعه ی ایرانی برای زلزله بم یک حراجی ترتیب داده بودیم تا درآمد حاصل از آن را به ایران بفرستیم. از جک لیتون و همسرش هم دعوت کرده بودیم که بیایند. دنبال کسی بودیم که بخش حراج را بگرداند. یکی از دوستان گفت که جک لیتون گفته حاضر است او این کار را بکند، و آمد و با مهارت تمام کالاهای با ارزشی را که مردم هدیه داده بودند، فروخت.

اتفاقا آقای دیوید کولونت هم در این حراج حضور داشت و گویا انتخابات نزدیک بود چون به شوخی به جک لیتون گفت، اگر انتخابات رای نیاوردی می توانی بری حراج بگردانی چون خیلی واردی.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مازیار بهاری (روزنامه‌نگارِ نیوزویک که خانه‌اش در حوزه‌ی انتخاباتی لیتون واقع شده):

در دو سال گذشته چند بار به صرف ناهار و صبحانه در اتاوا و تورنتو با جک لیتون دیدار کردم. مثل بسیاری سیاستمداران، او قابلیتی غریب داشت تا بلافاصله آدم را مجذوب کند. تا جایی که آدم باورش می‌شد دوست دیرین اوست. اما، برخلاف بسیاری سیاستمداران، علاقه‌ی او به آدم‌ها راستین بود. معمولا از اوضاع خاورمیانه صحبت می‌کردیم، بخصوص وضعیت حقوق بشر در ایران. از سئوال‌ها و نظراتش معلوم بود اوضاع ایران را از نزدیک دنبال می‌کند. حتی اسم بعضی زندانیان سیاسی را می‌دانست و مدام می‌پرسید که چطور می‌تواند کمکشان کند. من از آن‌چه در راهروهای قدرت در اتاوا می‌گذرد خبر ندارم، اما  شک ندارم که او سخت در دفاع از مردم ایران می‌کوشید. در روزِ دوشنبه، ۲۲ اوتِ ۲۰۱۱، کانادا انسانی بزرگ را از دست داد مردم ایران، یاوری بزرگ را.

ــــــــــــــــــــــــــ

فرح طاهری (روزنامه نگار ـ شهروند):

پنجم آگوست تا امروز ۲۲ آگوست، خبر چهار مرگ را شنیده ام. اولین آن پسرخاله ی ۵۰ ساله ام بود که به سرطان لوزالمعده تسلیم شد. دومین آن خواهر دوستم بود که او هم با سرطان رفت. بعد از آن عموی سالخورده ام بود که به سرطان روده مبتلا بود و امروز دوشنبه اول صبح خبر درگذشت جک لیتون را شنیدم. برخلاف سه تای اولی که سوگ شخصی بودند، خبر درگذشت لیتون، که او را از نزدیک نمی شناختم، نه تنها شوکه آور بود، که انگار مرگ رویایی بود که برای آینده کانادا داشتم. لیتون با لبخند همیشگی اش نماد امید و انرژی بود، کسی که آرزو داشتم زمانی او و حزبش را در مقام رهبری کشور ببینم.

ساعت ۸ صبح دوشنبه۲۲ آگوست ۲۰۱۱ فیس بوک را باز کردم و زیر خبر درگذشت لیتون که دوستی پست کرده بود، نوشتم: یکی از نادر سیاستمدارانی بود که دوستش داشتم.

 __________

لیلا مجتهدی (روزنامه نگار ـ شهروند):  

صبح روز دوشنبه، دختر ۱۳ ساله ام در حالیکه صدایش گرفته بود و چشمانش پرشده بود با خبر ناگوار درگذشت جک لیتون مرا از خواب بیدار کرد. با اینکه خودم شوکه شده بودم سعی کردم او را آرام کنم. یاد لیتون و مبارزاتش برای کانادای بهتر در نسل های این سرزمین سبز خواهد ماند.