آقای بهرامی در نوشته خود: “پرسشی از یک استاد، بالکانیزه شدن ایران به نفع چه کسانی است؟” (شهروند شماره ۱۳۴۴، جولای ۲۰۱۱) در رابطه با خبر مقدمات تشکیل انجمن قلم آذربایجان، خطاب به دکتر براهنی مطالبی عنوان کرده اند که لزوم پاسخ گوئی به برخی از مطالب عنوان شده ایشان را احساس کردم.

ایشان در مطالبی که عنوان کرده اند از یک طرف معرفت کافی به مطالب عنوان کرده خود ندارند، و از طرف دیگر دیدگاه شان در این مورد آلوده به پیش داوری و تعصب است، دیدگاه خاص جماعتی که فکر می کنند ایران قبل از اسلام بهشت موعود بوده ـ و یا به قول تلویزیون های لوس آنجلسی که مدعی اند: در دوران هخامنشیان سیستم رفاه اجتماعی در ایران وجود داشته و حتی حقوق “ماترنیتی” هم برای مادران موجود بوده است و غربی ها نیز این چیزها را از ما یاد گرفته اند ـ ولی اعراب سوسمار خور خواب بهشتی شان را تبدیل به کابوس کرده و موجب عقب ماندگی تاریخی شان شده اند!

تظاهرات برای حق تحصیل به زبان مادری در دانشگاه تهران

عنوان نوشته آقای بهرامی خطاب به استاد براهنی است:”بالکانیزه شدن ایران به نفع چه کسانی است”؟به نظرم ایشان کلمه “جنوب” را ایراد گرفته اند بدون این که اشاره ای به آن کنند و فکر می کنند کلمه جنوب می تواند ایران را بالکانیزه کرده و جنگ های داخلی را دامن زند!  البته ایشان ظاهرا و پیشکی مدعی شده اند که با زبان ترکی پدر کشتگی ندارند و بر این باورند که: “هر قومی و یا ملتی حق دارند به هر زبانی که می خواهند بنویسند و بگویند”. البته باز جماعتی هم موجودند که برای  آنها کلمه آذربایجان با جنوب و بی جنوب علی السویه است، هرگونه آزادی زبانی، و هرگونه مطالبه حق وحقوق ملی- قومی به معنای بالکانیزه شدن و جنگ داخلی، “سوء استفاده فرصت طلبان و دشمنان وحدت اقوام ایرانی”! است. انگار این فرصت طلبان و دشمنان وحدت اقوام ایرانی غیر از آنهائی هستند که با یک حکم حکومتی زبان فارسی را رسمی و زبان بیش از ۶۵% مردم این سرزمین را غیر رسمی اعلام کرده و ممنوع کرده اند، برای آنها شجره نامه نژادی نوشته و تاریخ جعل کرده اند و با این سیاست زبان کشی و فرهنگ کشی میدان را برای هرگونه خرافات ملی ـ تاریخی برای مغزشوئی نسل جوان این سرزمین باز گذاشته اند.

تا آنجائی که آقای بهرامی را می شناسم ایشان مثل بلبل ترکی آذربایجانی صحبت می کنند، انگار که همین امروز از مراغه رسیده اند ولی نوشته اند که آشنائی “دور و یا نصفه نیمه ای” با این زبان دارند، ولی در عین حال می خواهند آن را پخته تر کنند! اگر آقای بهرامی می خواهند این زبان را پخته تر کنند، فکر می کنند این امر با آشنائی دور و نصفه نیمه ایشان با این زبان امکان پذیر است؟ فکر نمی کنند این به معنای: “یئریمه دن یوگورمک” ( راه نیفتاده هجوم آوردن) است؟

ایشان می گویند:”خودم را با بچه های ایرانی اینجا که فارسی را به سختی می خوانند و یا به سختی به آن سخن می گویند مقایسه می کنم ولی در عین حال در همه این سالها که غم واره شهریار را خوانده ام به دلم نشسته!”

نمی دانم ایشان متوجه تناقضات اظهارات خود هستند؟ خب، کسی که بخواهد زبانی را پخته تر کند و یا حرکتی را رهبری کند نبایستی حداقل  بداند که اصولا صورت مسئله چیست؟

 ایشان می نویسند:”هر قومی و یا ملتی حق دارد به هر زبانی که می خواهد بنویسد و بگوید”. از این موضوع می گذرم که چند سطر بعدتر همین “اعتقاد” خود را دلیل نژادپرستی انجمن قلم آذربایجان ذکر کرده اند! آقای بهرامی مسئله ما، نه گفتن و نه نوشتن است. ما هم به زبان ترکی آذربایجانی سخن می گوئیم و هم می نویسیم و برای اینکار نیز از کسی طلب اجازه نمی کنیم. مسئله ما: آزادی، رسمیت قانونی، برابری حقوقی زبان های ملی- قومی در ایران، تقسیم عادلانه منابع و بودجه با در نظر داشت ویژگی و تنوع ملی ایران است، آنچه که در هشتاد سال گذشته از ما دریغ شده و هر وقت آنرا طلب کرده ایم، زمانی گفتند متجاسرند، زمانی گفتند کمونیست اند، یا ایرانی نیستند و از آن سوی  مرز آمده اند و یا به تحریک بیگانگان اند. اکنون نیز می گویند پان ترکیست و تجزیه طلب اند.  

ما بزرگترین قیام بعد از انقلاب را در آذربایجان پشت سر گذاشتیم (۱۳۸۵)، در این قیام بیش از ۴۰ نفر کشته و ناپدید شدند، و هزاران نفر دستگیر و شکنجه شدند، ترک های ساکن سراسر ایران از قشقائی ها تا ترک های خراسان، از ترک های استان های تهران و مرکز تا ترکهای استان های شمال همه با صدور اعلامیه به دفاع و همدردی با مردم آذربایجان برخاستند، اصلی ترین شعار این قیام: “منیم دیلیم اؤلن دئییل باشقا دیله دؤنن دئییل” (زبان من از بین نخواهد رفت و به زبان دیگری تبدیل  نخواهد شد) بود. شما و امثال شما که مدعی هستید: “زبان حق بی چون چرای مردمان است” کی و کجا از این حق زبانی در عمل دفاع کرده اید، خصوصا، هنگامی که درست زمان دفاع از آن حق بود. دفاع از حق زبانی و فرهنگی ده ها میلیون ترک و ترک آذربایجانی، دفاع از هویت ملی خلقی که میلیون ها نفر از آنان در خیابان های شهرهای آذربایجان فریاد می کشیدند:”هارای هارای من تورکم”دکور و یا بزک نیست که برای مصرف خارجی در ویترین شخصی تان گذاشته و وجدان خود را نیز فریب دهید که بله از حقوق ملی- زبانی ترک ها دفاع می کنید. این دفاع نه تنها بخشی از مبارزه ما، که بخشی از تفکر، بخشی از زندگی و آینده ماست، با این زندگی و آینده که نمی شود ریاکارانه رفتار کرد. اگر شما و امثال شما نمی خواهید ایران بالکانیزه شود، اگر نمی خواهید هرکس گلیم خود از آب بیرون بکشد نه دنبال معلول ها بلکه دنبال علت های اصلی و اساسی  بگردید، چه شده است که ما به این نقطه رسیده ایم که با یک کلمه “جنوب” بالکانیزه شدن ایران در ذهن ها تداعی می شود؟

این واقعیتی است که بخشی از نسل جوان آذربایجان از سر ناامیدی دیگر عطای ایران را به لقایش بخشیده اند و حتی ما را هم  که دنبال تأمین حقوق ملی خود در وطن خود ایران هستیم قبول ندارند، ما را “ایران پرست” (بخوانید فارس پرست) خطاب می کنند!  شما را مراجعه می دهم به سخنان یک روشنفکر فارس زبان که جوهر این معضل حیاتی ـ که آینده ایران در گرو حل عادلانه آن است ـ را دریافته و صمیمانه آنرا به زبان می آورد:

 

“ننگ بر نسل ما باد که دست به اقدامی نزنیم که تبعیض جنسیتی، تبعیض اتنیکی و تبعیض زبانی از مملکت ما برای همیشه رخت بر نبنده.  برای من ننگ است عضویت در سرزمینی که شاعر سرزمین من بخواهد شعرش را با زبانش بلیسد، چرا که به ترکی شعر گفته. ما باید به این ننگ خاتمه دهیم. من اگر ترک بودم جزو اولین تجزیه طلب های ایران بودم، با توجه به ستم هائی که به ترک ها شده”. (۱)

بقیه هرچه هست عکس العمل در مقابل نامردمی ها و زشتکاری هائی است که در حق ترک های ایران شده است، همه تبعات و تفرعات است.

 

براهنی در سال ۱۳۵۸ مدت کوتاهی بعد از انقلاب در این  زمینه نوشت:  “بیائید  دور از حب و بغض، و غرض و مرض هائی که مرده ریگ سلطنت پهلوی و استعمار هستند، با چشم باز، بدون رودربایستی، بزرگترین مسئله داخلی خود را حل کنیم. این بزرگترین مسئله مشکل ملیت های ستم زده ایران است”. (۲)

 

زنده یاد “پیشه وری” در این رابطه در مقاله “حکومت مرکزی و اختیارات محلی” (خرداد ۱۳۰۱= ۸ ژوئن ۱۹۲۲) چنین نوشته است: ” این را نمی توان انکار کرد که حکومت مرکزی تاکنون توجه تامی به ولایات معطوف نداشته و آن ها را از خود راضی نکرده و این که آنها تاکنون به فکر تجزیه نیافتاده اند، همان احساسات ایرانیت بوده است، والا با این اصول اداره ممکن نبود از مردم جلوگیری شود”. (۳)

 

 

زبان رسمی، زبان غیر رسمی؟

 

آقای بهرامی درک درستی از “زبان رسمی” در ایران ندارند و مدعی اند زبان فارسی را خاندان های ترک صفوی و قاجار در ایران رسمی کرده اند.  اصولا رسمی شدن زبان در هر کشوری از جهان با تاسیس دولت های ملی متقارن و پدیده ای جدید و متاخر بوده و مربوط به استقرار مناسبات سرمایه داری، تاسیس بازارهای ملی و روی کار آمدن طبقه متوسط است.  درکشوری مانند ایران که غرق در مناسبات عقب مانده فئودالی بوده، و هر منطقه ای ازکشور به غیر از خراج به مرکز و تامین قشون به هنگام جنگ، خودمختاری و حتی استقلال داشته (ممالک محروسه ایران) و خبری نه تنها از تعلیم و تربیت یکسان و سراسری که خود تعلیم و تربیت نبوده، ادعای زبان رسمی چه معنائی دارد؟ نه در دوران صفوی و نه در دوران قاجار و حتی تا اوایل سال های مشروطیت خبری از زبان رسمی فارسی در ایران نبوده است، بلکه زبان فارسی زبان شعر و ادب و زبان دیوان بود، همچنان که زبان عربی زبان علوم، فلسفه، حقوق و فقه … و زبان ترکی زبان دربار و قشون بود، و صد البته که در هر ایالت و ولایتی مردم به زبان خود سخن می گفتند، فقط عده بسیار قلیلی که با سواد بودند، سواد (زبان ترکی، فارسی و عربی …) را در مکتب های سنتی که در مساجد بودند می آموختند.  لذا در تمام این دوران نه می شود از زبان رسمی و نه از زبان غیررسمی (تبعیض و تحمیل زبانی و زبان کشی و فرهنگ کشی) صحبت کرد. 

رسمیت زبان فارسی در ایران مربوط به اوایل دوران رضاخان است که با غیر رسمی اعلام شدن یعنی ممنوعیت زبان های غیرفارسی و در راس آن زبان ترکی آذربایجانی همراه بود. ما قانون اساسی دوران مشروطه (۱۹۰۶) یعنی بزرگترین و مهم ترین سند دوران معاصر را در دست داریم که در آن چیزی به نام رسمیت زبان فارسی وجود ندارد، علاوه بر آن اولین کتب درسی مدرن در ایران نه در تهران بلکه به همت “سید حسن رشدیه” در تبریز و به زبان ترکی تدوین و در تبریز تدریس شده است، که با روی کار آمدن رضاخان و تحمیل ایدئولوژی یک زبان، یک نژاد و یک ملت تمامی زبان های غیر فارسی قلع و قمع شدند. آنهائی که این خیانت ملی را در حق زبان های غیر فارسی کردند در واقع بزرگترین دشمنی را در حق زبان فارسی نیز کردند، زیرا زبانی را که شاید می توانست در چارچوب جوهر اساسی مشروطیت یعنی تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی که با شرایط ملی و تاریخی ـ فرهنگی ایران منطبق بود، همراه آزادی زبانهای ملی غیر فارسی تبدیل به زبان ارتباطی بین ملیت های ایران شده و وحدت ملی ایرانی ها را تقویت و مستحکم کند به عامل تفرقه و دشمنی و برهم زننده وحدت ملی تبدیل کردند. نتیجه آن امروز روشن است. ادامه این سیاست از طرف دولت و حمایت آن از طرف شبه روشنفکرانی که هنری جز دشمنی و تحقیر ترک و عرب ندارند،  سرمنزلی جز تکه تکه شدن ایران نخواهد داشت آنهم زمانی که  قدرت های غربی با انگشت گذاشتن روی شکاف های ملی ـ مذهبی هر روز کشوری را به کام جنگ های داخلی و نهایتا به تجزیه و تباهی و نیستی  می کشانند.

 

آزادی اندیشه و بیان؟

 

آقای بهرامی می گویند “انجمن از همان آغاز آهنگ و درفش جدائی خواهی به دست گرفته و انجمنی است که نژاد و مرزهای جغرافیائی برایش مهم ترین است”. عجب! آیا چیزی طبیعی تر از این می تواند وجود داشته باشد که نویسندگان آذربایجانی انجمنی تشکیل دهند و نویسندگان آذربایجانی را در تشکلی دور هم جمع کنند و بخواهند از حقوق صنفی اهل قلم که به هر زبانی که می نویسند (از جمله فارسی) دفاع کنند؟ آیا این نژادپرستی است؟ آنهم زمانی که دولت و روشنفکران ضد ترک و ضد عرب اش می خواهند سر به تن این زبان و هویت ترکی آنها نباشد! اگر این نژادپرستی است پس غیر رسمی کردن، ممنوع کردن و قلع و قمع زبان بیش از ۶۵% مردم ایران از ملیت های مختلف، جعل تاریخ و جعل هویت برای آنها با امکانات دولتی، آنهم به مدت هشتاد سال چه نامی دارد؟ از شما می پرسم تشبیه کردن سی میلیون ترک و ترک آذربایجانی در ایران به سوسک توالت که بایستی نابود شوند آزادی بیان است یا نژادپرستی که کانون نویسندگان ایران اش مطالبه آزادی بیان برای کاریکاتوریست اش می کند و شبه روشنفکرانش در خارج مطالبه  اعطای جایزه! اگر آزادی بیان است پس چرا “جدائی خواهی” آزادی بیان نباشد؟ درد شما و امثال شما چیست، چرا شیپور را از سر گشادش گرفته اید، در حالی که در همین کشوری که زندگی می کنیم “جدائی خواهی” یا تجزیه طلبی و یا هر اسمی که رویش بگذارید در حیطه آزادی بیان و اندیشه است (نمونه ایالت کبک) ولی “نیگر” گفتن به سیاه پوست در حیطه نژادپرستی (راسیسم) بوده و جرم است. آقائی به نشریه شهروند  پیشنهاد می دهد که بیانیه های طرفداران تجزیه را سانسور کند! همین  آقا و امثال ایشان دوآتشه خود را طرفدار دموکراسی، حقوق بشر، احترام به دگراندیش و نظر مخالف می دانند! این جماعت آزادی بیان و اندیشه را به معنای آزادی بیان و اندیشه خود می دانند، فکر می کنند مرکز عالم اند. هنوز هم بعد از دهه ها زندگی در غرب یاد نگرفته اند که آزادی یا دموکراسی ارث پدری و یا ملک خصوصی کسی نیست، همچنان که ایران ارث پدری و تیول شخصی کسی نیست. این جماعت فکر می کنند هرچیزی برای شان خوب است برای دیگران هم باید خوب و هرچیزی برای شان بد است باید برای دیگران هم بد باشد. اگر “جنوب” به  رگ  تعصب و عقب ماندگی این جماعت برخورده چرا تاکنون کوچکترین اعتراضی به تغییر نام شهرها، دهات، رودها و کوه ها و هر آنچه نشانی از ترک و ترک آذربایجانی و مناطق ترک نشین و عرب نشین و ترکمن نشین دارد … ،  نکرده اند. نمونه همین اخیر آن تغییر نام های ترکی جزایر دریاچه ارومیه  به فارسی است در حالی  که مردم آذربایجان هرروز و هر ساعت خشک شدن دریاچه ارومیه را فریاد می کشند، دولت در این گیرودار دنبال تغییر نام جزایر دریاچه ارومیه به فارسی ست! چرا اعتراضی به نام ستارگان پارسی و یا تغییر واحد پول ایران نکرده اند. آیا ایران ملک طلق فارس هاست؟ آیا ایران پارسستان است؟

اگر واقعا و بدون “مکر” اعتقاد دارید که ایران متعلق به همه ماست چرا به سیاست های یکسان سازی (آسیمیلاسیون) رژیم سابق و ادامه دهنده آن  رژیم جمهوری اسلامی که در هر قدم ضربه مهلکی به همزیستی ملیت های ایران می زند و به نام برتری زبان و عنصر فارس در هر اقدامی تخم کینه و عداوت را بین ملیت های ایران دامن می زند اعتراض نمی کنید؟  پیامد سیاست های فوق و ندانم کاری و بی تفاوتی عنصر روشنفکری در ایران و خصوصا روشنفکران فارس تکه تکه شدن و تجزیه ایران در ذهن ها را موجب شده و  بستر هر نوع تباهی و فروپاشیدگی را آماده کرده است.

 

غول براهنی

 

در این که براهنی غول است و هم ردیف بزرگان دوران خود در جهان،  شکی نیست. براهنی یک سر و گردن از نویسندگان و روشنفکران نسل خود در ایران نیز بالاتر است، شاخص ترین نویسنده و شاعر و روشنفکر ایران در جهان است. ولی از دید یک عده ترک بودن و آذربایجانی بودن براهنی و نیز دفاع او از حقوق ملیت های تحت ستم، گناهی نابخشودنی است. یک لحظه تصور کنید که براهنی یک اصفهانی، یا یک کرمانی و یا یک مشهدی بود، او را تبدیل به خدا کرده و پرستش اش می کردند.  راسیسم، عقب ماندگی و حسادت چشم دیدن او را ندارد. ما دفاع جانانه براهنی از حقوق ملیت های ستمدیده ایران را دوست داریم. عشق و علاقه او به مردم آذربایجان، زبان و فرهنگ و هویت ترکی اش را ارج می نهیم.  ما عاشق “حزب بازی” براهنی هستیم، اگر حزب بازی براهنی از همان اوان کودکی با وی نبود او نمی توانست براهنی باشد. این آتش درون اوست که به ابعاد خلاقیت های ادبی ـ هنری و اجتماعی او جان می بخشد. حزب بازی براهنی عشق ورزیدن به راه حل است، راه حل عادلانه بر ستم ملی است. مخالفت و کینه ورزی با حزب بازی وی دشمنی با راه حل است.

 

“آذربایجان جنوبی”

 

واقعیت تاریخی، زبانی، فرهنگی، هویتی …آذربایجان در رگ و پی ماست، که آذربایجانی ها خلقی واحد اند که به دو قسمت تقسیم شده اند. ما بخش شمال را شمال و آنها ما را جنوب خطاب می کنند. ما حتی از شمال و جنوب هم نزدیک تریم، ما “اوتای ـ بوتای” (آن طرف و این طرف ارس) هستیم. ولی این واقعیت را نیز انکار نمی کنیم که آنها  اکنون کشور مستقل جمهوری آذربایجان هستند، و ما بخشی از ایران و ایرانی هستیم. ما ایران را وطن خود می دانیم و برخلاف تصور عده ای که ما را “مهمان” تلقی می کنند، ما خود را در ایران صاحب خانه می دانیم و مدعی هستیم. دقیقا از این موضع است که به دنبال حل مسئله ملی در ایران و نه جائی دیگر هستیم.

با این حال ارتباط ما با شمال حتی در سیاه ترین دوران خفقان رژیم پهلوی و پرده آهنین، همیشه، هرچند، گاهی ضعیف، در زمینه های مختلف ادبیات، تاریخ، زبان، موسیقی برقرار بوده و هیچ وقت قطع نشده  است. بخشی از ادبیات مشترک ما به نام “ادبیات جنوب”، “ادبیات حسرت” … معروف است، ما در این زمینه هم مانند ریشه های هایمان هیچ وقت جدا از هم نبوده ایم.

بعضی آقایان به کلمه “جنوب” ایراد گرفته اند تا با اصل تشکیل انجمن قلم آذربایجان و فراتر از آن مطالبه حقوق ملی مخالفت کنند. در مقابل عده ای از دوستان چه ترک و چه غیر ترک از موضعی سازنده خواهان اصلاح نام انجمن شده اند. ضمن قدردانی از این دوستان بخصوص آقای مصلی نژاد یادآور می شوم که در میان دوستانی که با وظیفه تدارک گردهمائی و انجام کارهای مقدماتی مشغول بودند نظرات مختلف و حتی متضادی، نه تنها در زمینه نام انجمن بلکه طرح اسناد انجمن (منشور، اساسنامه، آئین نامه …)  نیز وجود داشته و دارد که نتیجه و حاصل بحث ها، تصمیم گیری ها و مصوبات، بعد از پایان اولین مجمع عمومی انجمن به اطلاع همه خواهد رسید. (۴)

 

تورنتو ـ ۲۵ اگوست ۲۰۱۱

 

 

۱ـ سخنرانی اسماعیل نوری علاء در “اولین همایش شبکه سکولارهای سبز در تورنتو”، گزارش فرح طاهری، شهروند شماره ۱۳۳۴،  ۱۹ مه ۲۰۱۱ .

۲ـ رضا براهنی، در انقلاب ایران چه شده است و چه خواهد شد. کتاب زمان، تهران ۱۳۵۸ .

۳ـ “آخرین سنگر آزادی”، مجموعه مقالات میرجعفر پیشه وری در روزنامه حقیقت، ارگان اتحادیه عمومی کارگران ایران ۱۳۰۱- ۱۳۰۰، به کوشش رحیم رئیس نیا.

۴ـ در زمینه تحریفات تاریخی و “تاریخ رسمی” ایدئولوژی حاکم در مورد آذربایجان به دو نمونه آن در لینک های ضمیمه مراجعه کنید.

 http://www.iran-emrooz.net/index.php?/farhang/more/26502

http://azercanada.com/index.php/magalalar/34-2011-06-06-03-37-02/86-2011-06-30-04-10-16