هرگز تا پایان زندگی تصویر آن صحنه از ذهنم پاک نمی شود. تصویر زنده و جاندار است. آنقدر زنده و جاندار که پس از ده سال، گویی همین چند لحظه پیش بر صفحه ی ذهن نقش بسته است. چند دقیقه پیش از ساعت ۹ صبح، برای آگاهی از خبرها تلویزیون را روشن می کنم. صحنهء سوختن و بلندشدن دود از یک آسمان خراش بر پرده ی تلویزیون ظاهر می شود. می اندیشم که صحنه ای از یکی از فیلم های هالیوودی مانند “آسمان خراش جهنمی” یا “زلزله” است. با خود می گویم اول صبح چه وقت پخش فیلم سینمایی است؟! کانال را عوض می کنم. باز، بازهم و بازهم. همه همان صحنه را نشان می دهند. صدا را زیاد می کنم و صدای هیجان زده ی گوینده ای به گوشم می رسد که به رغم حرفه ای بودن، نمی تواند هیجان خود را مخفی یا کنترل کند. توضیح می دهد که یک هواپیمای مسافربری با یکی از دو برج مرکز تجارت جهانی در نیویورک برخورد کرده است. در همین حین، در نهایت ناباوری می بینم یک هواپیما که از سمت چپ پرده ی تلویزیون به سوی برج ها در حرکت است به برج دیگر برخورد می کند و صحنه ای می آفریند که هرگز تا پایان زندگی تصویر آن از ذهنم پاک نمی شود.

یکشنبه ی گذشته دهمین سالگرد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، بزرگترین و جنایت بارترین فاجعه ی تروریستی تاریخ بشر بود. فاجعه ای که به گفته ی بسیاری از ناظران تاریخ را به دو بخش پیش و پس از خود تقسیم کرد. فاجعه ی جنایت باری که در آن به طور مستقیم حدود سه هزار انسان بیگناه کشته شدند و ده ها بلکه صدها هزارنفر ـ غالبا بیگناه ـ دیگر هم در اثر پیامدهای آن در عراق و افغانستان و پاکستان به خاک و خون غلتیدند و پس از ده سال این ماجرای دهشتناک همچنان ادامه دارد.

موزه یازده سپتامبر در محل حادثه در دهمین سالروز آن

در ده سال گذشته، آنقدر از فاجعه ی تروریستی ۱۱ سپتامبر روایت های گوناگون شده که به راستی انسان درمی ماند کدام را بپذیرد و باور کند. طیف وسیعی از روایت که در یک سوی آن روایت رسمی مبنی بر غافلگیر شدن دولت و دستگاه های امنیتی ایالات متحده است و در سوی دیگر روایت های کسانی که براین باورند که تمام ماجرا از اصل دست ساز، ساختگی و حاصل یک دسیسه و توطئه از سوی خود امریکایی ها بوده است. دستگاه تبلیغاتی حکومت ولایت مطلقه فقیه از جمله جریان هایی است که روایت اخیر را تبلیغ می کنند. سردمداران و کارگزاران حکومت نیز بارها و بارها در این مورد سخن گفته اند که آخرین آن به گزارش رادیو فرانسه گفته های محمود احمدی نژاد در دهمین سالروز فاجعه ی تروریستی ۱۱ سپتامبر است: «آنها خود این ماجرا را با کشتن سه هزار نفر به راه انداختند تا برای تسلط بر یک منطقه ی وسیع و نابود کردن آن لشکرکشی کنند».

درباره چرایی، چندی و چونی ماجرا و تاباندن نور بر نقاط تاریک آن شاید ده ها سال زمان نیاز باشد تا پژوهشگرانی صالح و بی غرض بتوانند با دستیابی به اسناد و مدارک کافی روشن کنند که حقیقت در کجای میان این دو سوی طیف روایت های گوناگون و متضاد قرار دارد. تا آن زمان، طبعا بازیگران هر دو سو با تمام قوا خواهند کوشید که با برپاکردن و پراکندن غبار از به وجود آمدن فضای شفافی که لازمه ی کشف و افشای حقیقت است جلوگیری کنند.

مهم ترین ابزار کارگزاران روایت رسمی برای جلوگیری از کشف حقیقت توسل به “نظریه توطئه” است. اینان از نظریه توطئه چماقی ساخته اند که آنرا بر فرق باورندگان این نظریه می کوبند و با تمسخر و استهزاء ایشان چنین تبلیغ می کنند که گویا در دنیا هیچ توطئه و دسیسه ای وجود ندارد، قدرت طلبان و سلطه گران همگی پاک و معصومند و هرکس به این نظریه باور داشته باشد چیزی جز یک بیمار روانی و دچار توهم که نباید حرف و باورش جدّی گرفته شود نیست. نمونه برجسته ای از کاربرد این چماق تمسخر و استهزاء را در سال های پیش از انقلاب در قالب کتاب “دایی جان ناپلئون” و سریال تلویزیونی هنرمندانه ای که از آن ساخته شد دیدیم و شاهد بودیم که چگونه باور ریشه دار “کار انگلیسی هاست” که پشتوانه ای از تجربه های تلخ داشت، چنان به ریشخند و تمسخر گرفته شد که در سال های بعد هیچ کس جرأت نکند برپایی انقلاب ۱۳۵۷ را به “انگلیسی ها” نسبت دهد و به این ترتیب از این ابزار برای صاف کردن جاده ی برپایی انقلاب استفاده ـ یا سوء استفاده ـ شد.

به نظر نگارنده این کار یعنی به سخره گرفتن “نظریه توطئه” خود مصداق بارز “توطئه” است، زیرا افکار عمومی را کرخت و بی حس می کند، از تمایل عامه مردم به مشارکت فعال در امور جامعه می کاهد و از هشیاری و آگاهی نسبت به انواع توطئه ها باز می دارد. از سوی دیگر، در آن سوی طیف نیز کسانی با باور مطلق به ناشی از توطئه بودن هر رویداد مهم سیاسی و اجتماعی، به دامان اغراق، دروغ و خیال پردازی می آویزند و با این کار عملا نقش مردم را در روند رویدادها چنان نفی و انکار می کنند که گویی اصلا مردمی وجود ندارند تا بتوانند بر آنها اثر بگذارند. این گروه دوم، در تضاد با آنچه که به نظر می آید هدفشان باشد، یعنی افشا و از میدان به در کردن توطئه گران، عمل می کنند. به این معنی که توطئه گران را بسیار بزرگتر از آنچه هستند می نمایانند و عملا در میان مردم گرد یأس و نومیدی می پاشند که حریف آنقدر مقتدر و تواناست که هر اقدام و مقاومتی بیهوده است و کاری در برابرش نمی توان کرد!

درکنار همه عوارض منفی، تلفات وحشتناک و قربانیان پرشمار، فاجعه تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۱ یک پیامد مفید و مثبت نیز داشت که سود آن عاید مردم شریف و صلح جوی ایران شد. در همان لحظه هایی که بسیاری افراد در کشورهای عربی و سرزمین های فلسطینی به دست افشانی و پایکوبی پرداخته و نقل نبات و شیرینی پخش می کردند، جوانان فهیم و هوشمند ایران در تظاهراتی خودجوش با در دست گرفتن شمع به سوگواری و ابراز همدردی با بازماندگان قربانیان فاجعه تروریستی پرداختند و با این کار خود همه نسبت های ناروایی را که حکومتشان در بیش از دو دهه در زمینه ی گروگان گیر، افراطی و تروریست بودن مردم ایران برای آنان خریده بود شستند و پاک کردند. این رفتار انسانی نظر رایج افکار عمومی دنیا و بویژه مردم ایالات متحده امریکا نسبت به مردم ایران را عوض کرد و دولتمردان امریکا پس از آن آموختند که حساب مردم شریف ایران را از حساب حکومت غاصب، جبّار و فاسد آن جدا نگهدارند. این اقدام جوانان ایران چنان ژرف و اثرگذار بود که گذر زمان نه تنها آنرا بیرنگ یا کمرنگ نکرد، بلکه بر ژرفای آن تا جایی افزوده شد که همین هفته وزارت امورخارجه امریکا با انتشار بیانیه ای به مناسبت دهمین سالگرد حملات ۱۱ سپتامبر، از همدردی مردم ایران در سال ۲۰۰۱ تشکر کرد. در این بیانیه گفته شده: «هرگز مهربانی مردم ایران را در آن روزهای دشوار فراموش نخواهیم کرد و از شما سپاسگزاریم».

ایالات متحده امریکا، به دستاویز فاجعه تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، دو ماه پس از آن رخداد به افغانستان و دوسال و نیم بعد ـ در ماه مارس ۲۰۰۳ ـ به عراق لشکر کشید، آنها را اشغال کرد و با این کار عملا به شمار قربانیان ۱۱ سپتامبر بیش از صد برابر افزود. هدف این لشکرکشی و اشغال ها به گفته دولتمردان امریکا “جنگ با تروریسم بین المللی” بود. امروز در دهمین سالگرد ۱۱ سپتامبر، این دولتمردان منطقا باید به این پرسش پاسخ گویند که نتیجه کارنامه ی ده ساله شان چیست و آیا در این جنگ پیروز شده اند و جهان امروز امن تر از ده سال پیش است؟!

باراک اوباما، رییس جمهوری ایالات متحده، با گریز از دادن پاسخ صریح، که چیزی جز اعتراف به شکست نمی تواند باشد، با بیانی دیپلوماتیک می گوید: «امریکا ده سال پس از آن حملات، اکنون قویتر است و القاعده در سراشیب شکست قرار دارد». آیا به راستی چنین است و امریکای تا خرخره در قرض ناشی از لشکرکشی ها فرورفته، با دورنمای آینده ای تیره و کسر بودجه سالانه ی بیش از هزار و پانصد میلیارد دلار، از امریکای پیش از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، که جرج دبلیوبوش دولت را با اقتصادی سالم و محکم و بدون کسر بودجه از سلف خود بیل کلینتون تحویل گرفته بود قویتر است؟! و آیا القاعده ای که چنان رعب و هراسی در امریکا پراکنده که در دهمین سالگرد ۱۱ سپتامبر شهردار نیویورک برای این که شهامت و شجاعت خود را نشان دهد و ترس مردم را بریزد اعلام می کند که در این روز با مترو سرکار خود خواهد رفت، به راستی در سراشیب شکست قرار دارد و مهم تر از این، آیا تروریسم تنها در القاعده خلاصه می شود؟!

چند روز پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، جرج دبلیوبوش رییس جمهوری وقت امریکا به دو نکته اشاره کرد که اگر توجه کافی به آنها می شد، خطوط عملکرد آینده ایالات متحده و ارتباط آن با “نظریه توطئه” روشن می شد. نکته اوّل این که جرج دبلیوبوش از جنگی که می خواست براه اندازد با عنوان “جنگ صلیبی” نام برد و نکته دوّم (نقل به مضمون) این که: “این جنگ بیست سال طول خواهد کشید”!

این حرف ها از آنرو باید بیشتر جدّی گرفته می شد که امروز، در دهمین سالگرد فاجعه ی ۱۱ سپتامبر، دستکم نیمی از پیش بینی جنگ بیست ساله ی جرج دبلیوبوش درست از آب درآمده و با آنچه که در این ده سال گذشته می توان پیش بینی کرد که جهان در نیمه راه رسیدن به دنیایی آشفته تر و پرآشوب تر یا یک ناکجاآباد قرار دارد!

  

* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی و ساکن مونتریال کانادا و از همکاران شهروند است.

Shahbaznakhai8(at)gmail(.)com