دانشگاه و دانشجو و مردم همصدا می شوند و حالا در ایران بوی عطر آزادی می آید و استبداد صورت می پوشاند تا مردم کراهت کردار و رخسارش را نبیند.
شهروند ۱۲۵۹- ۱۰ دسامبر ۱۳۸۸
این چند جمله که امروز چهارشنبه ۱۸ آذر(۹ دسامبر) توسط یک دانشجو نوشته شده است را برایتان نقل می کنم تا صورت ساده ای از سامانه ی فکری و فضای عمومی جوانان و دانشجویان را نشان دهم.
این دختر شجاع دانشجو که نام و نشانش هم هست اما من مثل همیشه مراعات می کنم تا بعدها پشیمان نشوم، نوشته است:
"امروز در اصلی دانشگاه بسته بود و مأموران ویژه کنار نرده های دانشگاه به صف ایستاده بودند، احساس کردم وارد زندان شدم. مأمورها با نگاهشون انگار از من می پرسیدن، یه خانم تو دانشگاه چه غلطی میکنه؟ چرا مانتوت کوتاهه؟ چرا روسری سرت کردی؟ چرا لباسات رنگیه؟ چادرت کو؟ …فکر کردم عزت دانشجو چی شد؟ … بغض گلوم رو گرفت. وارد هنرهای زیبا شدم و نوشته ی رو دیوار که با خط بدی نوشته شده بود "جانم فدای رهبر ـ حزب الله" حالت تهوع بهم دست داد…"
یکی از همشهریان من از بندرعباس زنگ زده و می گوید، فلانی خاطرت هست چند ماه پیش چی گفتم؟ می گویم ما که همین چندی پیش کلی درد دل کردیم حالا چرا یاد چند ماه پیش افتادی؟
می گوید: بهت گفتم هروقت بندرعباس تظاهرات بشه رژیم رفتنیه؟
می گویم: مگر آنجا خبری شده؟
می گوید: حسابی شلوغ شده!
و حالا نگاه می کنم به جماعت بزرگ دانشجویان در تهران، در بندرعباس، در قزوین، در شیراز، در مشهد، در تبریز، در کرج، در همدان و در کرمان و شهرها و دانشگاه های دیگر و به یاد این حرف همشهری عزیزم می افتم که اگر بندرعباس تظاهرات شود رژیم رفتنی ست!
دوست دیگری چند عکس و ویدیو فرستاده و زیر بعضی عکس ها نوشته است، می بینی ورق برگشته است. اینها که صورتشان را پوشانده اند از آدمهای حکومت هستند از ترس مردم جرأت نمی کنند با روی باز به نفع رژیم شعار بدهند و یا به چماق داری و مردم شکاری بروند!
راست می گوید، حالا مبارزه با رژیم، در زندان رژیم بودن، مغضوب حضرات شدن، در خیابان به سود آزادی و دمکراسی حضور داشتن افتخار دارد.
دوستی می گفت: آدم های رژیم حتی در خانه ی خویش هم امنیت ندارند! می گویم یعنی چه مگر می شود آدم حکومتی باشد و در خانه ی خود در امان نباشد؟
می گوید: همین را می گویم. شاگردان بسیاری دارم که فرزندان بسیجی ها، ماموران انتظامی، اطلاعاتی و دولتی هستند. آنها هرروز با چشم گریان به من شکایت می آورند که در کلاس و حیاط و هرجای مدرسه به دلیل موقعیت پدرانشان مورد خشم بچه ها قرار می گیرند. این بچه ها با چشمان اشکبار می گویند: آقا شما که می دانید ما هر شب با پدرمان حرفمان می شود و به او می گوییم بیشتر از این آبروی ما را نبرد و از دارودسته ی آنها بیرون بیاید و به مردم بپیوندد.
دوستم می گوید از این نمونه ها کم نیست، حالا دیگر همگان بر همین قول اند که حضرات حتی در خانه هاشان هم از دست و زبان فرزندان خویش در امان نیستند و این بی گمان در رفتار و کردار آنان اثر خواهد کرد. اینها همه نمونه های کوچکی هستند از اتفاق بزرگی که در میهن زخمی ما رخ داده است. از گسل بزرگی که میان حاکمان و مردم به وجود آمده است؛ از بی اعتمادی و حالا بی احترامی که در عموم مردم نسبت به رهبران حکومت هست.
هر روز روشن تر و در گستره ی بیشتری شاهد جدایی عملی مردم از مسیری که حکومت می رود هستیم. اگر تا دیروز حکومت از ذهن و اندیشه ی جامعه افتاده بود، و مردم شبها خودشان می شدند و روزگار کاملاً خلاف توقعات روزانه ی رژیم از خویش را رقم می زدند و به بزم ها و جشن های شبانه روی می آوردند، حالا این دوگانگی در عمل و در خیابان و در دانشگاه و در مدارس و در ادارات و در همه جای شهرها و روستاهای ایران دیده می شود.
برای اول بار می بینیم که ۱۶ آذر که خصلتی دانشجویی و روشنفکری و دانشگاه محیطی داشت، به میان مردم می رود، به سراسر ایران می رود و از مرزها می گذرد و از ایرانیان عبور می کند و خصلت و صورت جهانی به خود می گیرد، می شود شانزده آذری که ما به دوران دانشجویی آرزویش را داشتیم. دانشگاه و دانشجو و مردم همصدا می شوند و حالا در ایران بوی عطر آزادی می آید و استبداد صورت می پوشاند تا مردم کراهت کردار و رخسارش را نبیند.
حالا دیگر نوبت عمله و اکره ی استبداد است که از ترس ملت روسری ها و چپیه هاشان را بکشند روی صورتشان تا ملت نداند این چماقدار و خبرچین و مزدبگیر که دارد بر سر ایران خانم جوان می کوبد، کیست؟
از دست مردم و دیده ی تیزبین آنها اگر هم در بروند، در خانه و خلوت خویش در امان نخواهند بود. نمونه هایی از این جوانی و آزادیخواهی در هر خانه ای هست. پس مزدبگیران حکومتی را راه گریزی نیست. قطار بی ترمز رژیم اسلامی در سراشیب سقوط افتاده است.