شگفت انگیز است که همه در این کار خبره ایم و سناریوهای بسیاری در بستر این پدیده نوشته ایم، اما اگر از ما بپرسند “حذف” چیست، نمی دانیم یا نمی خواهیم بدانیم.
فروغ فرخزاد می گفت: اگر با من خوب باشند می گویند شعرم خوب است و اگر با من بد باشند می گویند شعرم بد است. چندین دهه می گذرد و داستان کماکان همان است که بود. رابطه ها به گونه ای مرموز و بی صدا، سهم ضابطه ها را می خورند و هیچ کسی نمی پرسد چی شد و چرا شد؟!
فرهنگ “حذف” یکی از پیچیده ترین ساختارهای واپس گرایی است. هر جا نتوانیم بپذیریم، هر جا به ذائقه مان خوش نیاید، هر جا احساس حقارت و حسادت کنیم و هر جا … دست به حذف می زنیم. گاه با حذف چشمی، گاه با حذف کلامی و نوشتاری و گاه با حذف فیزیکی به جنگ با آنچه دوست نداریم می رویم. از تماس چشمی محروم می شوی، به معنای نبودن و وجود نداشتن. کلامت را نشنیده انگاشته و جوابت را نمی دهند و نهایتاً حضور فیزیکی ات را مانع می شوند، دموکراسی کامل و تمام! یا به هر سازی می رقصی حتی ناساز، یا به مفهوم کامل واژه از هر شکلی به نام رقص محروم می شوی.
نبود دموکراسی، دست آویز شدن به رابطه ها را، تنها راه تنازع بقا می داند. رابطه ها برجسته و مهم می شوند تا جایی که جامعه، بیمار این آماس ها شده و دستکاری قوانین و ضابطه ها آغاز می شود. کنش کودکانه ی “حذف” نبود رشد و بالندگی را نشان می دهد، انسانی با فیزیک بالغ اما منش های کودکانه.
شگفت انگیز این که وقتی کسی حذف می شود، دیگران نمی پرسند چه شد و چرا شد، گویا باور ندارند که نوبت حذف خودشان هم خواهد رسید. بزرگ ترین دغدغه شان “من” کودکانه خودشان است و از ترس و درماندگی سراغ حذف شده را نمی گیرند، اگر هم گاهی سئوال کنند، آرام و زمزمه وار است که مبادا حذف کننده یا حذف کنندگان بشنوند و خدای ناکرده خوشایندشان نباشد.
دموکراسی به ما می آموزد که می توانیم با تمام گوناگونی و تفاوت باهم گفت وگو کنیم و اگر هم به تفاهم نرسیدیم، یک دیگر را حذف نکنیم.
حذف کردن پدیده ای است کهنه، ناسازگار و واپسگرا. حذف کردن نبخشیدن و در گذشته درجا زدن است. یکی از بافت های بسیار مهم ذهنی ما، در گذشته زیستن است، در گذشته درجا می زنیم و مالیخولیای خودمان را آنقدر بزرگ می کنیم که جایی برای امروز و واقعیت وابسته به آن باقی نمی ماند. اگر در گذشته چیزی یا کسی را دوست نداشته ایم یا ذهنیتش با ذهنیت ما همراه نبوده، حذف کردن تنها راه آسودگی است و در برابر پرسش این که چرا فلانی را حذف کرده ای، آسمان و ریسمان را به هم می بافیم که او چنین بوده و چنین گفته و چنین کرده.
آیا بهتر نیست از شخص حذف شده بخواهیم خودش توضیح دهد و ما به تنهایی به دادگاه نرفته و حکم صادر نکنیم؟
آیا بهتر نیست دیروز را رها کرده و امروز به حذف شده فرصت گفتمان بدهیم؟
سرسختی و مذهبی اندیشیدن و عمل کردن، روند حذف کردن را دوام می دهد و همراهی با دنیای مدرن را دشوارتر می کند. دموکراسی و احترام به حقوق بشر با فرهنگ حذف همخوانی ندارد.
پدیده ی حذف یعنی ندیدن، نشنیدن، نادیده گرفتن و پریدن از موانع و مشکلات بدون حل کردن آن ها و دمل های چرکین بدون مداوا بر جای گذاشتن.
فرهنگی دوام می آورد که در یک جا نماند. حرکت کند. پویا باشد و خوب ها را نگه دارد و بدها را دگرگون کند. فرهنگی که دگرگون نشود و دگرگون نکند، خواهد مُرد. فرهنگی که ارزش ها، عادت ها و سنت هایش را با زمان همگام نکند، حذف را آسان می پذیرد و تا زمانی که خودش حذف نشود، اعتراض نمی کند. و حذف شدن و حذف کردن از من به ما، از شما به آنها، چون یک بیماری مسری سرایت می کند و موریانه وار تمام بافت های جامعه را می جود.
حذف کننده، تضادهای روحی خود را در شکل حذف کردن به مهار می کشد. حذف کردن نوعی انتقام جویی است. یا همساز من شو یا حذف ات می کنم. ناخودآگاه حذف کننده ارضا می شود و گفتمان ناشده یک طرفه به پایان می رسد و حذف کننده شاد و راضی ادامه می دهد تا روزی نوبت به خودش برسد. باید بدانیم چه حذف کننده باشیم و چه حذف شده روزی نوبت به خودمان هم می رسد. فرهنگ حذف بی امان کار خواهد کرد و توقفش تنها با دموکراسی و گفتمان آزاد امکان پذیر است. دموکراسی برای “همه” نه برای “من” یا “اکثریت” دموکراسی با لیبرالیسم.
تائید کردن و موافق بودن با یکدیگر بدون چالشی، به معنای برگشت صدای یکسان و همرنگ است. حرکت در رنگارنگی و دگراندیشی صورت می گیرد. اگر برخورد و سایشی در کار نباشد چطور می توان به جلو رفت؟ با بَه بَه و چَه چَه گفتن به یکدیگر، چطور می شود رویای پیشرفت و مدرن شدن داشت؟ همان که بودیم و هستیم می مانیم. البته نمی توان آرامش در سکون و بی حرکتی را منکر شد! اما بی حرکتی به واپس گرایی ختم می شود و واپس گرایی، سکون، نبود آمادگی برای “نه” شنیدن، حذف شدن را در خود دارد.
جهان مدرن، گفت وگوهای مخالفان و دگراندیشان را در تلویزیون هایشان به نمایش هزاران و میلیون ها نفر می گذارند و ما از مخالفت با اندیشه ی یکدیگر حتی در چارچوب خانه هایمان هم ترس داریم. آماده برای سقوط به نازل ترین ها هستیم، اما آماده ی رودررویی سازنده را نداریم. اگر درصد کمی هم کلام آزاد و گفتمان را پیشنهاد کنند، آرام و بی صدا حذف شان می کنیم و شگفت انگیز این که کمتر کسی از حذف شده سراغی می گیرد و شگفت انگیزتر این که حذف شده فراموش می شود. گویا هرگز وجود نداشته.
جهان مدرن درباره ی تبادل فرهنگ های متفاوت گفت و شنود می کند و ما در درون فرهنگ خودمان هم آمادگی گفت و شنود را نداریم. فرهنگ حذف در جوامع قبیله ای کاربرد گسترده ای دارد. در جوامع قبیله ای ساختار حذف کردن بی صدا، بدون گفتمان، بدون رای گیری و به دست رؤسای قبیله انجام می شود. در یک بافت قبیله ای هرگز کسی شهامت پرسیدن را ندارد و هرگز کسی گمان نمی برد که نوبت من هم می رسد. سکوت و نپرسیدن حذف نشدن را بیمه می کند. چرایی که در نطفه خفه می شود و تلنبار حقارت ها و ترس های مزمن هر لحظه به انفجار نزدیک تر می شوند. چالش ها کم می شود و ترس از حذف شدن به ناخودآگاه فرستاده شده و به دردی جمعی تبدیل می شود که هیچکس شهامت ابراز آن را ندارد. در یک جامعه ی واپس گرا، همه حذف شدن را با مغز استخوان می شناسند اگرچه درباره اش گفت وگویی نشود. حذف شدن، تاوان تائید نکردن، موافق نبودن، به چالش کشیدن و خلاصه زبان درازی است. حذف شدن، تنبیه و محروم شدن از شنیده شدن است و پدیده ای است که در راه دیکتاتوری قدم می زند.
ذهنیت آزاد، مسئولیت، گره گشایی از گره های ناشی از دگراندیشی و ایمان آگاهانه به دموکراسی و حقوق بشر، می تواند با فرهنگ عقب مانده ی حذف مبارزه کند. مبارزه ای آگاه و لیبرال تا بتواند پدیده ی حذف را حتی زیر پوشش دموکراسی بشناسد و فریب فریادهای شبه دموکراسی را نخورد. دموکراسی اکثریت نمی تواند حتی یک “فرد” را حذف کند. حقوق یک نفر هم حقوق بشر است و با رنگ و روغن دموکراسی و اکثریت، نباید پایمال شود.
هر جا پدیده ی “حذف” را دیدید یا شنیدید، به نام حقوق بشر و احترام انسانی اعتراض کنید، بپرسید و از همه مهمتر دگرگون کنید.
آقای محمد شما کاملا درست می گویید می بایستی به کلمه دمکراسی حتما آزادی هم اضافه شود. چون تمام بحث این است که گروهی طبقه ای مذهبی ….. نیاید با ادعای این که اکثریت است در جامعه دیکتاتوری به وجود آورد و همه ناخودی ها را سر ببرد تا خودی اش در اکقریت باقی بماند. مراد من از دمکراسی شیوه و سیستم حکومتی ست که به خاطر اندیشه و بیان و اعتقادات( چه سیاسی چه مذهبی و چه فلسفی نژادی جنسی و جنسیتی) ترا به بند و زندان گرفتار نمی کنند. مراد من از دمکراسی شیوه و سیستم حکومتی ست که به یک چشم بر هم زدنی از توبه عنوان رقیب سیاسی (و به طور کلی یک مخالف نظری در هر سطح) یک خادم یا یک خادم نمی سازد و به توی در قدرت این امکان را نمی دهد که با چرخاندن گوشه چشمی از مخالفت و یا موافقت یک خائن یا یک خادم بسازی. مراد من از دمکراسی شیوه حکومتی ست که هر کس در برابر مسئولیتی که دارد جوابگو باشد و اگر “بوش مآبانه” رفتار کرد به زیر کشیده شود. در ضمن تردیدی نیست که کشورهایی که با سیستم دمکراسی غربی اداره می شوند همانقدر که می توانند در درون کشورهای خود آزادمنش و منادی رعایت حقوق فردی هموطنانشان باشند از نظر سیاستهای خارجی شان زورگو و متجاوز باشند و در واقع این به عهده فعالان اجتماعی سیاسی این کشورهاست که به عنوان وجدان های بیدار این جوامع حرکت می کنند و به این سیاست های جنگ طلبانه و تجاوزگر آنان اعتراض می کنند.و از حق نگذریم در افشای سیاست های غلط سردمداران و سیاستمدارانشان هم بسیار موفق بوده اند. اگر آنان نبودند بسیاری از جنایاتی که در حق بشر روا داشته شده هرگز افشا نمی شد. و البته که این از موهبت های دمکراسی غربی ست که متاسفانه کشورهای دیکتاتوری از این موهبت بی بهره اند. آقای محمد از موهبت همین دمکراسی غربی ست که من و شما و بسیاری دیگر در این جوامع برای خود جا باز کرده ایم و زندگی می کنیم و نه تنها این که هر گونه که دلمان می خواهد زندگی می کنیم. حقی که در کشور زادگاهمان از آن بی بهره ایم چرا که دیکتاتوری ست و با یک کشوری که به شیوه دمکراسی اداره می شود یک فاصله نجومی دارد. .
خانم پونه ، تصور من از موضوع بحث این بوده و هست که دمکراسی به چه معنا است و آیا دمکراسی همان آزادی است که ما آنرا مقابل با دیکتاتوری بکار میبریم ؟ به نظر من این خطایی رایج است که دو مقوله کاملا متفاوت را همزاد و هم معنای هم بکار میبرند ، دمکراسی شیوه حکومت داری است که اساس آن بر مبنای تعاریف موجود، تشویق مردم ( گروه نامعلوم) در مشارکت سیاسی به منظور تعیین سرنوشت خود میباشد . اینکه مراد از مردم کدام گروه اجتماعی است و نیز اینکه مراد از مشارکت و حدود آن چیست ، بحثی است که از حوصله این نوشته بیرون است اما در مورد دمکراسی این نکته نیز افزوده باشم که کمترین بار ارزشی با خود همراه دارد و به خودی خود دارای مفهومی مگر امر مشارکت سیاسی مردم نیست . نکته ایکه موجب خطای معنایی این دو مقوله کلملا جدا از هم میشود در حقیقت تحولاتی است که در عصر حاکمیت دمکراسی از جانب باورها و نیروهای اندیشگی متفاوت مانند کونسرواتیسم ، لیبرالیسم ، کمونیستم و حتی آنارشیسم به آن تحمیل شده است ( بعضا غیر قانونی) .آن چه تحول و رشد در جوامع غربی شاهد بوده ایم ناشی از مبارزات این نیروها و باورهای سیاسی و تحمیل ارزشهای خود به نظامی است که در اصل فاقد هر گونه سیستم ارزشی است . در مورد آزادی از آنجا که بار ارزشی بسیار داشته و رابطه مستقیمی با رشد فهم بشری دارد معنایی به مراتب پیچیده تر را به خود اختصاص میدهد با توجه به این مختصر باید دانسته گردد که برابر نهاد دیکتاتوری ، آزادی است نه دمکراسی ! و البته اگر دیکتاتوری در مفهوم نظام سیاسی لحاظ شود همچنان نمیتوان مدعی شد که دمکراسی برابر نهاد آن باشد چرا که حداقل در دنیای واقع ، رفتار تعداد قابل توجهی از کشورهای مدعی دمکراسی تفاوت فاحشی با کشورهای مستبد که شما بدرستی از آنها نام بردید ندارند !
سئوال من از آقای محمد این است که شما برابرنهاد دیکتاتوری را چه می دانید؟ حکومت های شرقی و ذهنیتهای شرقی مگر اساسشان بر دیکتاتوری و حذف نیست؟ در همین ایران خودمان مگر نیروهای حکومتی و دولتی و نیز فرهنگ غالب بر آن با تاسی از نبود دمکراسی و وجود دیکتاتوری اساسش بر حذف نبوده است؟ و برای این که حذف کنیم دائم نبش قبر نکرده ایم تا ثابت کنیم ایران فقط مال “من” است؟ شده یک بار از خود بپرسیم که این هموطنان ایرانی کرد و ترک و عرب و سنی و زررتشتی و بهایی و یهودی ما روزگارشان در این ایران تنگ و ترشی که ساخته ایم چگونه می گذرد؟ تا حال از خود پرسیده ایم که این هموطنان همجنس گرای ما چگونه شبشان را روز و روزشان را شب می کنند؟ تا حال از خود پرسیده ایم که این مادران و خواهران و همسران ما در این جامعه به غایت عقب مانده از لحاظ قوانین حقوقی و عرفی روزگارشان چگونه می گذرد؟ ای کاش می توانستیم دنیا را برای خوشبختی انسان ها بخواهیم. ای کاش می توانستیم وطن را خانه ای برای همه ایرانیان بخواهیم و نه گروه اندک با بینش و راه و روشی محدود
Loved it…Great article and great points.
Thanks. The article was in very good Persian writing and I enjoyed reading it.
In yek tarjome ast
ضمن توافق با بخش قابل توجهی ازاین نوشته درباره دلایل ، انگیزه ها و زیانهایی که حذف به یک جامعه تحمیل میکند ، طرح این
پرسش ضروری است که ، دلیل و منابع اطلاعاتی نویسنده در مورد صحت این گزاره که : “دموکراسی به ما می آموزد که می توانیم با تمام گوناگونی و تفاوت باهم گفت وگو کنیم و اگر هم به تفاهم نرسیدیم، یک دیگر را حذف نکنیم” . را با تاسی به کدام داده ، استدلال و داده تاریخی بیان میدارد ؟ کجا آورده شده است که دمکراسی برابر نهاد حذف است ؟ و جایگاه آن را باید در شرق به جستجو نشست ؟