دوستت دارم یعنی

سر بچرخان به سمتی که شانه‌ام می‌لرزد

با سر انگشت‌هات   اشک‌هام را پاک  کن

بپرس            اتفاقی افتاده است     عزیزم؟

 

سر می‌چرخانم    به   پهلوم  

خیره می‌مانم  به    طرح  ناتمام درختی که بر دیوار کشیده است

به  سایه‌اش که  بر  روی   پاهام    جا     مانده است  

آفتاب بالاتر  می‌آید    سایه‌اش را در شکمش جمع می‌کند

سر بر  می‌دارم   از  زانو هام  آرام  از  لای  پنجره  رد  نور را دنبال می‌کنم

 

به نرمی  ادا شدن جمله‌ی  دوستت دارم  

از  دریچه‌ی  سلول بیرون   می‌دوم   به  خیابان بر می‌گردم

همراه    حروفی  که   از   نامت    بر  خاطرم     مانده    است

همراه   پاییزی   که   به روزهای    آغازش  بر   می‌گردد

همراه برگ‌هایی که   بر سر شاخه‌ها     بر   می‌گردند

 

پیاده‌رو  خیابان ولیعصر  را  پایین   می‌آییم    

برایم  حرف  می‌زند  از طرح  ناتمام درختی که بر دیوار سلولش کشیده بود

از   راه    راه   پیرهنش  که  به  میله‌های زندان    شباهت    دارد  

از     پاییز    که     هر سال با   انبوهی   درخت  سوگوار بر می‌گردد

 

سر می‌چرخانم به  پهلوی دیگرم

از دنده‌‌ای به دنده‌ی دیگر مدام در انفرادی غلت می‌زنم

مدام در انفرادی  خیال‌پردازی  می‌کنم    مدام در انفرادی  چوب خط می‌کشم  

مدام   در انفرادی  ….

 

چهره‌ام را  در  تاریکی پنهان  می‌کنم

به روزهای روشنی که در پیرهنت  بود بر می‌گردم

به صدای  هق هق گریه‌هایم  که از تار و پود  شالت باز می‌کنم

به     تکمه‌های مانتوت   می‌رسم   به   کمربند و 

خیس   خیس    موهام را  چنگ  می‌زند     در آغوشم   می‌گیرد

 

دوستت دارم  یعنی نام هایت را هجی کن

  یکی یکی حروف را   بر دُهانم بگذار مانند تمشک‌هایی  سرخ   و  ُ نرم

تا  صدات  بزنم    شیرین   صدات   بزنم   لیلا  صدات بزنم  

سارا   صدات  بزنم   صدات بزنم     صدات بزنم ندا  صدات بزنم تهمینه 

                          صدات بزنم  به  نام تمام زنان سرزمینم 

جای بی‌شمار  مردهایی که  نیمه شب زخم خوردند  سپیده دم  در آغوشت جان دادند

 

زندان   به سپیده‌دم  نمی‌رسد عمیق در خودش فرو رفته است

تا کنار گودی چشمم       پیش آمده است               گلوم گرفته صدام در نمی‌آید   

اشک در چشم‌هام موج می‌زند همه چیز ماتِ مات