در آن دوره ای که ایران نقش سروری جهانی را به عهده داشت شاهان ایرانی که آسیا و همسایگان آن را ملک اجدادی خویش می دانستند به نشان سروری به دولت های دور و نزدیک و طلب فرمانبرداری نمایندگانی را فرستاده و درخواست آب و خاک می کردند.

فرستادن آب و خاک این همسایگان کوچک و بزرگ را زیر پوشش فرمانبرداری از “شاه بزرگ” و حمایت از جانب او قرار  می داد. آنان که از فرستادن این هدیه سمبولیک خودداری کرده و به دعوت شاه بزرگ جواب موافق نمی دادند می بایست خود را آماده درگیری های سخت سازند: در زمان داریوش یکم مردونیوس از سرداران او برای گوشمالی چند شهر سرکش یونانی و رهانیدن مردم از یوغ “جباران” و “برقراری دولت های دموکراتیک” روانه شد.

دموکراسی چیست؟ شاگرد: دموکراسی یعنی آزادی داشته باشیم تا دیکتاتور خودمون رو انتخاب کنیم

رویدادهای کنونی در عرصه درگیری های جهانی تکرار همان داستان های گذشته است و نقش آب و خاک را اکنون نفت و ذخائر کشورها به عهده دارند. سروران کنونی جهان که در طلب باج سروری و سهم قلدری خود تاب سرکشی و خودمختاری سران کشورهای نفت خیز را ندارند هر از گاهی برای “برقراری دموکراسی” و “دفاع از مردم ستمدیده” با دستاویز شدن به دروغ و مردم فریبی و پخش شایعات و اخبار کاذب و جعل شده در سازمان های دروغ پردازی خود منطقه ای و ملتی را به ویرانی و آشوب می کشانند. ایران، عراق و اکنون لیبی از نشانه های این توطئه بزرگ بوده و اینک دیگر بهانه “برانداختن دیکتاتورها”، “دفاع از مردم” و “برقراری دمکراسی” داستان کهنه ایست که تنها خوش باوران و ساده لوحان را فریب می دهد.

میلیتاریسم توسعه طلب غرب، در آن غرور خود بزرگ بینی امپریالیستی، که خوی تجاوز و چپاول را در هاله ای از دموکراسی جعلی پوشانده است، خود تجسم نهائی یک دیکتاتوری جهانی است که اساس آن بر “هر آن کس که با ما نیست بر علیه ماست” استوار است. چند سالی پیش از برقراری جمهوری اسلامی محمدرضا شاه که از خوی تجاوز و پر مدعائی غرب و امریکا به ستوه آمده بود از اسداله علم، وزیر دربار، می خواهد به سفیر امریکا بگوید “چرا تصور می کنید هر کس که نوکر شما نیست بر علیه شماست؟” (یادداشت های علم، ج ۴/ ۲۱۲).

در این بحران جهانگیری که از هر سو فاجعه ای بر انسان می تازد ـ از جنبش بنیادگرایان اسلامی، تا بنیادگرایان شریعه دموکراسی، بنیادگرایان آنارشیسم جامعه ستیز که اوج آن در ماجرای افشاگری “ویکی لیکس” به نمایش درآمد، ورشکستگی و بحران های اقتصادی کشورهای اروپائی و امریکا که ناشی از فساد سیستم های دولتی و ناتوانی سران آنها بود، دزدی های بی سابقه راهزنان شهری که در جامه سیاستمداران، بانکداران، بورس بازان و شرکت های چند ملیتی اندوخته و سرمایه مردم را ربودند، جنگ های ویران کننده بر پایه بهانه های دروغ و در پوشش دموکراسی ـ فضائی از ارزش ها و مفاهیم وارونه زاده شد که در آن بیشرمی، وقاحت و دروغ ارزش های رایج فضای “دموکراتیک” غرب را شکل می دهند.

غرب مسئولیت بزرگی را در آشوبیدن زمانه ما دارد: فضیلت دروغ و حرمت آن، به عنوان یکی از برجسته ترین صفات قدرت حاکم، ریشه هایش در همان ایده های پایه ای فرهنگ غرب بارور شده است. افلاطون، از بزرگترین پایه گزاران آئین فلسفی غرب، دروغ پردازی قدرت حاکمه را مجاز دانسته و آن را با عنوان “دروغ های شریف” یکی از اساس پایداری دولت ها و لازمه نظام اجتماعی می داند (رپوبلیک) در حالی که با اندیشه ای بسیار دیگرگون و در همان دوره داریوش یکم در پیام سنگ نوشته خود چنین پند می دهد: “کشورهائی که شوریدند دروغ آنها را شوراند زیرا (فرمانروایانشان) به مردم دروغ گفتند. ای آن که پس از این شاه خواهی بود با تمام نیرو از دروغ دوری کن.”

اینک در یک چنین فضای هراس انگیزی که رذالت دروغ تبدیل به فضیلت گردیده و از هر سو مانند اسطوره های کهن دیوان و هیولاهای آدم خوار در ظاهر آدمیزاد در اقشار مختلف اجتماعی یکه تاز عرصه انسانی گردیده اند، و در یک چنین جوامع “دزد سالار” که تنها گروه های همبستگی و اتحاد را میان غارتگران، تبهکاران و جانیان باید یافت، و در دورانی که کاربرد دموکراسی بیش از هر زمان دیگری مورد سئوال بوده و خود یکی از انگیزه های به وجود آمدن بحران ها، آشوب ها، توطئه ها و جنگ ها بوده است، نسل منقرض انسان شریف، در تنهائی خویش، با بازمانده ایمانش به ارزش های اخلاقی و انسانی خود و پای بندیش به شرافت و حرمت، که مانند برخی از موجودات و پدیده های طبیعی در آستانه نابودی و تبدیل شدن به خاطره های فسیل شده باستانی است، برای آن که هنوز خود را باور کند گهگاه ناامیدانه دست و پائی زده و فریادی بر می آورد و در این تنگنائی که نظام و امنیت جوامع در گروگان سروران آزمند جهانی است و آئین کاپیتالیسم اینترپرنوریال، توجیه کننده همه چپاول ها، حرص و آزهای بی هنجار، جایگزین یک دموکراسی راستین گردیده و بر ایمان مردم سایه انداخته است، امید به سوی کسانی می برد که بتوانند فارغ از فرمول های رایج اخلاق پسند شیوه دموکراسی های ناتوان و بیمار، چاره قاطع و آنی در بازسازی یک جامعه مبتلا در دست داشته باشند و زاده یک چنین شرایطی، گاهی، و چه بسا، پیدایش دیکتاتورهاست، که در اطاعت از مکانیسم های تدافعی نهفته درپیکره اجتماعی و به پیروی از همان قوانین ریشه ای که ادامه هستی جوامع را تضمین می کند، به گونه “خود روی” به کار می افتد.

از هم پاشیدن جوامع در نتیجه زیاده روی و سوءاستفاده از موازین شیوه های لیبرال و دموکراتیک از همان دوران باستان و در همان فرهنگ غرب از مسائل مورد بحث فلاسفه بوده است. در زمانی که یونان بهای گزافی را برای شیوه های آشفته سیاسی خود پرداخته و پس از جنگ های طولانی “پلوپونز” میان اسپارت و آتن و هم پیمانهایشان، که آتن شکست خورده و سروری خود را در برابر اسپارت از دست داد، “توسیدید”، تاریخ نگار و ژنرال آتنی، این شکست بزرگ را نتیجه دموکراسی بی بند وبار آتنی می دانست.

افلاطون در ایراد و نکوهش از دموکراسی آتنی و زیاده روی های آن، معتقد بود که آمیزه ای از پادشاهی و دموکراسی بهترین نوع حکومت است و زمان کوروش را بهترین نمونه این فرمانروائی می دانست:”در زمان کوروش زندگی پارسی ها آمیزه ای از آزادی و فرمانبرداری بود، او آزادی بیان را ترویج کرد و به کسانی که می توانستند نقشی در برنامه ریزی روش کشورداری داشته باشند ارج می نهاد.”(قوانین)

در سندی تاریخی و یگانه، درباره دگرگونی دموکراسی به “اتوکراسی” داریوش یکم پیش از نشستن بر تخت پادشاهی، در توجیه سیستم مونارشی یکتاگرا چنین استدلال کرده است: “…..در یک دموکراسی نیز نارسائی و سوء اداره اتفاق می افتد، ولی فساد و زدوبندهای آنان که حکومت را در دست دارند به جای آن که مانند اولیگارشی به دشمنی های شخصی ختم شوند به اتحاد و دسته بندی میان آنان که قدرت را در دست دارند و حمایت از همدیگر خاتمه می گردد، تا آن که یک نفر از میان مردم برخاسته، این گروه سودجو را از هم پراکنده کرده و پس از جلب اعتماد و تحسین مردم قدرت مطلق را در دست گیرد.” (هردوت).

در حالی که در غرب، بر اساس بازی ها و نیازهای سیاسی، افکار عمومی علیه رژیم های خودکامه بسیج شده است ولی دیکتاتورها همواره در نقش های نامردمی و ستم گرانه ظاهر نشده اند و آنان نیز که سابقه خوبی از خود بجای نگذاشته اند در بسیاری موارد، به ضرورت همان بازی ها و حساب گیری های سیاسی، از جانب رژیم های دموکراتیک پشتیبانی شده و گاه برای حفظ آبروی دموکراسی کارهای آلوده به آنان واگذار شده است.

سرنوشت “لومومبا” و “آلنده” از نمونه های برجسته این داد و ستد است، “سوموزا” در نیکاراگوئه و “تروخیلو” در دومینیکن رپوبلیک که هر دو برای سالیان دراز از جانب ایالات متحده حمایت شدند (*) و اخیراً همکاری کشورهای نفت خیز عربی و لیبی (درزمان کلنل قذافی) با غرب در بازجوئی و شکنجه زندانیان القاعده، نشانی از همکاری نزدیک رژیم های دموکراتیک با سران رژیم های خودکامه است.

خارج از طیف دیکتاتورهای نامردمی ـ که مانند آنان هم در سران نامردمی رژیم های دموکراتیک کنونی نیز بسیار به چشم می خورند ـ خصوصیات فرهنگی و سیاسی برخی از کشورها در بسیاری موارد به وجود دیکتاتورها و نقش بی وسواس آنان در برقراری نظم و ثبات اجتماعی خوش آمد گفته و دوام این دیکتاتورها نه براساس جبر و روش های خشن بلکه بر اساس کشش فردی و جذبه شخصی آنان و تلاشی که در بهبود شرایط زندگی مردم انجام داده اند بوده است. در آرژانتین دوران زمامداری “پرون” یکی از شیفتگی های رمانتیک مردم این کشور را نشان می دهد. “فیدل کاسترو” در دوران طولانی رهبری خود یکی از جاذبه های ملی کوبا به شمار می رفت و در پرورش فرهنگی، هنری، خودکفائی و غرور ملی این کشور نقش بزرگی داشت. رژیم دیکتاتوری ـ نظامی “ولاسکو” در “پرو” انگیزه بهبود و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی به ویژه در میان روستائیان و کشاورزان گردید.

در یوگسلاوی دوران دیکتاتوری “تیتو” یک جاذبه ملی و جهانی به خود گرفت، کوشش او برای ایجاد همبستگی میان ملت های مختلف یوگسلاوی، آفرینش یک سیستم سیاسی فدرال سوسیالیستی خارج از طیف شوروی، پایه گزاری سازمان کشورهای غیرمتعهد و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی یوگسلاوی در دوران رهبری او برای این دیکتاتور چپ گرای میانه رو یک اعتبار و محبوبیت جهانی کسب کرد.

ظهور رضاشاه در ایران یکی از بی سابقه ترین دگرگونی های فرهنگی و اجتماعی ایران را، همگام با ویژگی های سیستم سکولار، پایه گذاشت که درخشان ترین نمونه آن آزادی زنان از قید حجاب و نقش کوشنده آنان در زمینه های گوناگون فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و یکی از رویدادهای بزرگ تاریخ جنبش های رهائی و خودیاری زنان در پهنه مبارزات فمینیسم جهانی بود که ادامه آن در زمان محمد رضاشاه به اوج پیشرفت خود رسید.

رابطه میان دموکراسی و دیکتاتوری یکی از آن ضد و نقیض های روال سیاسی جوامع است: در حالی که همواره به روش های دموکراتیک ارج گذاشته شده و رژیم های خودکامه هدف طعن و لعن بوده اند ولی در مواردی تنها راه حفظ دموکراسی به کار گرفتن همان شیوه اتوکرات ها بوده است که بی هراس از آزردن و نادیده گرفتن برخی از تعارفات و خوش باوری های رایج مردم پسند و بی نیاز از توسل به بهانه های دروغ و مردم فریب و با خصوصیات همان قوه قهریه ای که همواره نشان دیکتاتورها بوده است سرو صورتی به جوامع آشوب زده بخشیده و فضائی به وجود آورده اند که در آن بتوان در سایه یک امنیت و نظام استوار و با از میان بردن عوارض جانبی یک دموکراسی افسار گسیخته، پایه های یک رژیم سالم مردم گرا را پی ریزی کرد.

وجود دولت های موقت انقلابی و نظامی که پس از هر شورش و انقلاب شکل می گیرد تا زمینه را برای برقراری یک دولت تازه نفس و احتمالاً دموکراتیک سرو سامان دهد یکی از همان مواردی در لزوم حضور شیوه های متفاوت و غیر دموکراتیک است. گونه دیگری از یک دیکتاتوری “رقیق” شده و مردم پسند در همان قوانین کشورهای دموکراتیک نهفته است که در شرایط اضطراری فعال شده و حکم به ابطال موقت دموکراسی و آزادی های مدنی می دهد. پس از وقوع فاجعه یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ که پیش بینی یک توطئه جهانی از جانب بنیادگرایان اسلامی جهان غرب را به هراس انداخته بود با فعال کردن قوانین وضعیت اضطراری بسیاری از آزادی ها و اصول مشخصه اخلاق سیاست دموکراتیک غربی برای مدت نامحدود متوقف گردیده و پذیرش داوطلبانه این شرایط از جانب گروه های مختلف مردم و گردن نهادن به آن نشان داد که چگونه برای حفظ و پاسداری یک دموکراسی می توان، و باید، در صورت نیاز و ضرورت برخی از روش های سیستم های دیکتاتوری را به کار گرفت.

ورشکستگی غرب در صحنه بازی های اقتصادی، و هم در ارزش های اخلاقی و انسانی، زاده فساد سیستمی است که معابد آن در پرستش “خداوند سرمایه” و آئین دروغ بر پا گردیده اند. در سرزمینی که مردم آن در نگرانی نابودی نهنگان و کوسه ها اشگ می ریزند ولی برای نابودی هزاران انسان که قربانی حرص و آز آنان گشته اند غم به دل راه نمی دهند باید حادثه ای شگفت اتفاق افتاده باشد. در سرزمینی که برای نجات توله خرسی از بالای درخت شهری بسیج می گردد و در همان زمان بمب افکن های “هوشیار” آنان در بازی خونین شکار آدمیزاد شهرها و انسان ها را به نابودی می کشاند بی شک بیماری مرموزی بر آن ملت چیره شده است.

غرب تعادل فکری و احساسی خود را از دست داده است و در این پریشانی نه تنها مقدمات نابودی خود را فراهم می کند، بلکه چون دیوانگان از خود رها به این و آن می تازد و چنگ می آزد. تهاجم به لیبی برای غارت ثروت این کشور و انباشتن خزانه های خالی ورشکسته خود، به بهانه های واهی و فریب آلود حمایت از مردم و در همان حال بمباران کردن آنان، لکه شرمی است که در تاریخ خواهد ماند و سرانجام روزی گریبانگیر آنان خواهد شد. اگر زمانی غرب با ارزش های آزاده فکری و ابزارهای اعجاز تکنولوژیک خود می توانست سرمشقی برای جوامع دیگر باشد، اینک با به کار بردن آن ارزش ها و ابزارها در بی هنجاری و تبهکاری جهانی، و دستاویز شدن به دروغ و مردم فریبی، این امتیاز را از خود گرفته است.

 

* گفته معروف فرانکلین روزولت درباره “سوموزا” به خوبی نشانگر چگونگی سیاست امریکا در برابر دیکتاتورهاست:

I know that he is a son-of-a-bitch, but he is our son -of-a-bitch