نمی دونم این ” عدم اطمینان ” به خلوص نیت پزشکان همیشه در جامعه ما وجود داشته یا محصول این چند دهه اخیر است.

فقط مطمئن هستم که شما هم مثل من بارها این جمله را از اطرافیان شنیده اید که: “یه وقت این کارو نکنی ها! این دکترها فقط فکر پولشو می کنند. همین دختر خاله من هیچیش نبود، بیخود دکتر فرستادش زیر عمل، یک چند میلیونی ازش گرفتند، هنوزم که هنوزه بهتر نشده که بدتر شده! ”  

انقدر اینجور چیزها را شنیده ام، که قبل از هر تصمیم پزشکی، ناخودآگاه در مغزم حساب می کنم ببینم نکنه کسی قراره این وسط نفعی ببره و من فقط یک وسیله هستم. خدا نکند که چند وقت یک بار هم یک خبری چیزی به رسانه ها درز کند. آن وقت ” دیدی گفتم ” هایی است که پشتش می آید و وقتی شما هم خبر را در روزنامه میخوانید، پشتتان می لرزد و حرف ها باورتان می شود و دعا می کنید که هیچوقت سر و کارتان با آن بیمارستان و آن پزشکان نیفتد.

پوستر فیلم

و این به نظرم خیلی وحشتناکه. یعنی مریض بودن و احتیاج به درمان و کمک پزشک داشتن یک طرف، اطمینان نداشتن به تشخیص و نیت پزشک هم یک طرف دیگر.

نمی دونم سر چشمه این از کجاست. باور غلط، ضعف فرهنگی، مشکل جامعه، عدم اطلاع رسانی و توجیه مردم؟  

تازه اینها فقط برای مسایل به نسبت پیش پا افتاده تر است، اهدای عضو که دیگه جای خود دارد، حتما هستند کسانی هم که فکر می کنند اگر کارت به بیمارستان بکشه و کمی وضعت خراب باشه، هیچ بعید نیست دستی دستی بکشندت تا قلب و ریه ات را به چند نفر دیگه پیوند بزنند! 

فیلم return to me  داستان یک قلب است. یک قلب اهدایی. 

اول فیلم زن و شوهری را می بینیم در یک مهمانی، سرزنده و خوشبخت. هم زمان دختری را می بینیم در تخت بیمارستان، در انتظار مرگ.

بعد یک تصادف، یک تصمیم و زندگی هایی که برای همیشه دگرگون می شوند. زن می میرد، دختر زندگی دوباره می گیرد و شوهر همه انگیزه زندگی کردن را از دست می دهد.

یک سال می گذرد و هنوز هیچکدام از طرفین به زندگی جدیدشان عادت نکرده اند. دختر (گریس) خوشحال است که زنده است ولی این واقعیت که برای زنده ماندنش، آدم دیگری از بین رفته، روی روحش سنگینی می کند . مرد (باب) زندگی می کند بدون اینکه روزها برایش فرقی بکنند. دوست باب شبی به اصرار او را بیرون می برد تا با زنی آشنایش کند و آنجاست که باب، گریس را می بیند بدون اینکه هیچکدام بدانند گریس قلب چه کسی را در سینه دارد …

فیلم قشنگی بود . همه اش را می خواستی ببینی بدون اینکه دلت بخواهد جاهایی را بزنی جلو.

واقعی بود و کمی غم انگیز و نشون می داد که دنیا همینه. دو نفر با هم یک جا نشسته اند و دعا می کنند، هر دو برای عزیزشون، ولی خوب چه جوری می شه که هر دو را جواب داد وقتی نجات یکی فقط در صورتی امکان پذیره که آن دیگری از بین برود؟

 یاد فیلم “بودن یا نبودن” کیانوش عیاری هم افتادم، و این که چقدر این دو فیلم فرهنگشون با هم فرق می کند . تمام داستان این فیلم به زندگی دختری می پردازد که با به دست آوردن قلب تازه، زندگی دوباره ای پیدا کرده و شما شاهد هستید که چطور قلب کسی تونسته به شخص دیگری زندگی ببخشه، در حالی که تمام داستان فیلم “بودن یا نبودن”، حول تلاش دختری می گردد که با تمام توان سعی دارد خانواده ای را راضی کند تا قلب پسرشان را که مرگ مغزی شده، به او ببخشند.

این فیلم ها نشون می دهند که چقدر جامعه و عقاید و فرهنگمان با هم متفاوت است ولی با این حال پیام هر دو یکی است:

 

اگر می تونیم ، کمک کنیم

اگر می تونیم ، زندگی کنیم

اگر می تونیم ، زندگی ببخشیم

 

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همراه ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست.  هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.