متن کوتاه زیرکه اثر بوردیو است در سال ١٩٨٣تحت عنوان «طبقه علیه طبقه» به چاپ رسید. این متن در سال ۲۰۰۲ در لوموند به چاپ رسید و اکنون به خاطر وضعیت امروز جهان ترجمهی عین آن را برای کمک به درک آن چه در پس این متن خواهم آورد، باز پخش میکنم:
باید توجه داشت که تنها یک نوع نژادپرستی وجود ندارد، بلکه باید از«نژادپرستیها» به صورت جمع سخن گفت. به همان تعداد نژادپرستی یافت می شود که گروههایی در جامعه که احتیاج به توجیه وجود خود دارند. این همان تابع نامتغیر تعریف کننده نژادپرستی است. به نظرمن تجزیه و تحلیل انواع مختلف نژاد پرستی، بهویژه آنهایی که بیشک ظریفترند و شناختشان دشوار میباشد، دارای اهمیتی بهسزا است. اشکالی از نژادپرستی که کمتر مورد انتقاد قرار میگیرند و شاید هم منتقدین عادی آن خود دارای برخی مشخصات این گونه نژادپرستی هستند. دراینجا من به نژادپرستی «هوشمندان» اشاره دارم.
نژادپرستی «هوشمندان»، نوعی نژادپرستی مخصوص طبقه مسلط است که ویژگیهای بیشمارش آن را از آنچه عادتا نژادپرستی مینامیم، متمایز میسازد. منظورم نژادپرستی خرده بورژوا است که عمدتا هدف اصلی حمله اغلب منتقدین کلاسیک نژادپرستی میباشد. یکی از دو آتشهترین آنها مثلا ژان پل سارتراست.
نژاد پرستی مورد نظرمن، مختص طبقه مسلط است، باز تولید آن، عمدتن بستگی به میراث سرمایه فرهنگی دارد، ارثیهای که دارای ویژگی « ذاتی بودن» طبیعی است. آنچنان که ماکس وبر میگوید، نژادپرستی «هوشمندان» مستمسکی است که به وسیله آن «مقدر بودن امتیازات» طبقه، یعنی دلیل نظم مسلط اجتماعی توجیه شده و باعث میشود تا سلطهگران خود را ذاتن بالاتراز دیگران بدانند.
هرنژادپرستیای، نوعی از اصول گرایی است. نژادپرستی «هوشمندان» نیز نوع اجتماعی آن است که مختص طبقه حاکم میباشد، طبقهای که قدرتش در گرو اسنادی است که در دست دارد مثل مدارک تحصیلی که گواه «هوشمندی» آن ها است و در عمل در بسیاری از جوامع، برای به چنگ آوردن مسندهای مهم اقتصادی جای اسناد قدیمی مثل سند مالکیت و یا تیول اشرافی را گرفته است.
جهان ما اکنون بیمار است، بیثبات است و تنها. اما این جهان تنها اکنون از رنجی دیگر که بیدادگری است در عذاب میباشد. خالی بودن جای گفت و گو و کار مشترک نیز این جهان را که در گسترهی بیعدالتی گام می زند رنج میدهد. شما آیا جایی، فضایی که گردهمایی آزادانه و گفت و گو در آن امکان داشته باشد، سراغ دارید؟ بنابراین باید برای ایجاد چنین گسترهای جستجو برای شعوری مشترک آغاز نمود. شعوری خودآگاه که از این پس گرامی باشد. بیتردید دست یابی به چنین آرزویی نایاب جلوه میکند اما با همفکری و همسرایی همین امر نایاب نیز امکان پذیر خواهد بود.
با نیمنگاهی به هزینههای نظامی جهان و با تکیه بر آمار منتشر شده از سوی نهادهای معتبر بینالمللی به این رقم دست خواهیم یافت که روزانه دو و نیم میلیارد دلار هزینه میشود تا انسان شرقی یا غربی را به دست مرگ بسپارند. به زبانی دیگر، جهان هر روزه مبلغی گزاف را در شکارگاهی هزینه میکند که شکار و شکارچی، هر دو قربانی حرص و طمع کسانیاند که از شعور جمعی و خرد تودههای مردم بیزارند. شکارچی به شکار میرود و شکار را هم حتا به دام میاندازد، اما پیروز این بازی کسی است که رقم هر چه بزرگتری از همجنسان خود را به هلاکت برساند. هزینهی نظامی نُه روز جهان کافی است تا سفرهی خالی کودکان محروم از غذا تأمین شود، بهداشت و تحصیلشان هم. این در حالی است که همین روزها باز هم به شهادت آمار سازمان ملل، روزانه بیش از دویست هزار کودک از گرسنگی با مرگ دست به گریبانند و بیش از نیمی از آنها تسلیم مرگ میشوند تا عطای این جهان را به لقایاش ببخشایند.
در واقع این حیف و میل مالی ریشه در تجاوزی فاحش به شعور و خرد و آگاهی مشترک دارد. اما پشت ظاهر انسان دوستانهی همان کسانی که میل به کشتار بیشتر دارند، چه می گذرد؟ دست کم در دو دههی اخیر، توجیه رسمی این حیف و میل مبارزه علیه تروریسم بوده است. بهانهای که اگر با همان شعوری که پیش از این شعور و خرد جمعیاش نام دادم به این مورد توجه کنیم به این نتیجه میرسیم که، تروریسم وامگذار همین حیف و میل مالی است. هیچ نیازی به دانش بیکران نیست تا دریابیم که برآمد جنگ در افغانستان و عراق، تقویت بنیهی تروریسم بوده است. جنگها، ریشه در تروریسم حکومتی دارند، و تروریسم حکومتی از تروریسم خصوصی تغذیه میشود، و بالعکس …
ارقام جدیدا انتشار یافته نشان میدهند: در دوران دولتمداری «جورج بوش» اقتصاد امریکا با روندی رضایت بخش کمر راست کرده بود و رشدی بادکنکی را پی گرفته بود. به اعتقاد کارشناسان، بدون جنگ در بین النهرین، این اعتلای اقتصادی، از چنین افزایشی برخوردار نمیشد. به بیانی دیگر، جنگ علیه عراق خبری فوق العاده عالی برای اقتصاد امریکا بود. پس کشته گان چه؟ آیا شعور مشترک قادر خواهد بود، که صدای خود را از طریق آمارهای اقتصادی، و یا همنوا با آن پدر داغدیده، خولیو آنگیتا (١) وقتی که می گفت: «لعنت بر این جنگ و همه ی جنگها» به گوش همگان برساند؟
پنج کشور بزرگ تولیدکننده و فروشنده سلاح (ایالات متحده، روسیه، چین، انگلستان، فرانسه) همان کشورهایی هستند که از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد بهره میبرند. آیا همین که تضمین کنندگان صلح جهانی همزمان خود بزرگترین تامین کنندگان سلاح کرهی زمین باشند، توهین به خرد جمعی و آگاهی و شعور ما نیست؟
در لحظهی موعود، این پنج کشورند که در جایگاه فرماندهی قرار خواهند گرفت. در حالی که همانها نیز هستند که صندوق جهانی پول (FMI) را هم رهبری میکنند. بیشتر آنها در مجموعهی هشت کشوری که تصمیمات تعیین کنندهی بانک جهانی را اتخاذ میکنند، حضور دارند. همینطور در سازمان تجارت جهانیOMC) )همانجایی که حق رای عمومی در نظر گرفته شده، ولی هرگز مورد استفاده قرار نگرفته است.
مگر نه اینکه مبارزه برای دمکراسی در جهان میبایست با دمکراتیزه کردن نهادهای موسوم به بینالمللی صورت پذیرد؟ شعور و خرد مشترک چه میگوید؟ اساسن زمینهی طرح ایده و نظراتش پیشبینی نشده است. عقل سلیم حتی محروم از حق رای است، علاوه بر اینکه حق بیان نیز از او دریغ میشود.
بخش بزرگی از دهشتناکترین جنایات و زیانهایی که در جهان صورت میپذیرد، حاصلِ کارِ همین نهادهای بینالمللی از جمله بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و حتا باشگاه میلیاردرهای جهان است. قربانیان آنها «گم شدگان»اند : نه فقط کسانی که در غبار و تاریکی وحشتِ دیکتاتورهای نظامی گم شده اند، بلکه «گم شدگانِ دمکراسی». در سالهای اخیر در ایران، درست همانند دیگر نقاط جهان، شاهدِ گم شدن مشاغل بودیم، درآمدها، مستمریهای بازنشستگی، واحدهای تولیدی، مزارع، رودها، و حتی فرزندانمان گم شدند، پیامد این گمشدگی، چیزی نبوده مگر سرگشتگی نسلی که خود و فرزدندانش را به عمد گم کردهاند. این نسل در جستجوی آنچه که گم کرده است، با در پیش گرفتنِ جهتِ مهاجرت سرگشتگی خود و نسل بعدی را رقم زده است که برآمد ناکارآمدی سیاستهای همانهایی است که ادعای بشردوستانهشان گوش آسمان را هم کر کرده.
آیا عقل سلیم ما را مجبور میکند که این دردهای اجتنابپذیر را تحمل کنیم و با دست روی دست گذاشتن آن را بپذیریم چنانکه گویا این سرنوشت محتوم ماست که آن را سیر زمان و یا چنگال مرگ رقم می زند؟
پذیرش و تسلیم؟ گویا سرنوشت محتوم چنین است که باید اندک اندک پذیرفت که جهان هر روز ناعادلانهتر میشود. به عنوان نمونه: اگرچه امروز در کشورهای پیشرفته که ادعای برابری و عدالت هم میکنند، تفاوت چشمگیری بین حقوق زنان و مردان وجود ندارد، تا رسیدن به برابری مطلق بین دستمزد زنان و مردان برای کاری برابر با تحصیل و تجربهی مساوی، ۴۷۵ سال دیگر باید در انتظار نشست. آیا خرد و شعور جمعی باید در انتظار بنشیند تا آن روز فرا رسد یا پیشنهادی معین برای رسیدن زودتر به برابری دارد؟ آیا خرد زنان به آنان اجازه میدهد تا شیوهی صبر را پیشه کنند و تا آن روز تسلیم نابرابری شوند؟ آخر مگر غیر از عمر طولانی در اسطوره و افسانهها، زنی را سراغ دارید که بتواند این همه سال را برای رسیدن به حقوق برابر سالهای بسیاری را در انتظار بنشیند؟
خرد و شعور جمعی برآمد آموزشهای همگانی است که سرانجاماش هم عقل سلیم و آگاهی همگانی است. با نشستن و انتظار کاری از پیش نمیرود و با پیشه کردن عقل سلیم است که میآموزیم؛ برای رسیدن به آنچه عدالت و برابری ناماش دادهاند باید مبارزه کرد نه تسلیم شد و نه در انتظار نشست. باید با مبارزهای آگاهانه آنچه از ما غارت شده است را باز پس گرفت. کشیش اسپانیایی پدرو کاسالدالیگا (٢) تجربه طولانی سالهای به سر بردن در جنگلهای برزیل را دارد. او میگوید: اگر چه این حقیقتی است که یاد دادن ماهیگیری باارزش تر از صدقه دادن ماهی است، اما در شرایطی که رودها همه زهرآلوده و فروخته شده اند، آموزش ماهیگیری بی حاصل است.
برای رقصاندن خرسها در سیرک، رام کننده حیوانات آنها را با موسیقی تربیت میکند، او به کمک چوبدستیای خاردار روی کفلشان می زند. اگر درست برقصند، رام کننده حیوانات سیرک کتکشان نمیزند و در عوض به آنها خوراکی میدهد. در غیر اینصورت، شکنجه تداوم خواهد داشت و شب خرسها با شکم گرسنه به قفس شان برمیگردند. از سرِ ترس، ترس از کتک، ترس از گرسنگی، خرسها میرقصند. ازدیدگاه رام کننده حیوانات، این عین عقل سلیم است. ولی از نقطه نظر حیوان خرد شده چطور؟
گفته میشود که در سپتامبر ٢٠٠١، در نیویورک، هنگامیکه که هواپیما با دومین برج برخورد کرد، و باعث شد که برج شکاف بردارد و فروریزد، در حالیکه مردم از پله ها شتابناک پائین میرفتند، بلندگوها، کارکنان را به بازگشت به محل کارشان فرامیخواندند. چه کسانی به عقل سلیم عمل کردند؟ تنها کسانی که به این فرمان ها گردن ننهادند، توانستند جان بدر برند.
برای نجات و رهاییمان، باید گردهم آییم. همچون انگشتان یک دست. همچون یک دسته مرغابی.
تکنولوژی پرواز جمعی: اولین مرغابی به پرواز درمیآید راه بر دومی میگشاید، که به همین روش راه را به سومی مینماید. به این ترتیب، انرژی سومی چهارمی را به پرواز میآورد، که پنجمی را آموزش پرواز میدهد. اوج گرفتن پنجمی، مایهی تحریک ششمی میشود و هفتمی به این ترتیب نیرو میگیرد و …
زمانی که مرغابی پیشاهنگ خسته میشود، به انتهای گروهِ پرندگان بازمیگردد و جای خود را در قلهی این V واژگونهی ترسیم شده در آسمان به یکی دیگر میدهد. همه هر یک به نوبت در قله و در انتهای صف قرار میگیرند. به قول «خوان دیاز بوردناو» که متخصص پرندگان شناگر نیست، ولی از آنها شناخت خوبی دارد، نه مرغابیای که در قله پرواز میکند از خود تصور یک سوپر مرغابی دارد و نه آنکه در انتهای گروه پرواز میکند خود را مرغابیای فرودست میانگارد. مرغابیها عقل سلیم را از کف ندادهاند.
پانوشت:
۱- خولیو آنگیتا، سیاستمدار اسپانیایی، رهبر تاریخی چپ متحد (Izquierda Unida) پسرش ، خولیو آنگیتا پارادو، روزنامه نگار و فرستادهی ویژه روزنامهی El Mundo که در زمان حمله به عراق، ارتش سوم امریکا را همراهی میکرد، در جنوب بغداد توسط یک موشک عراقی در ٧ آوریل ٢٠٠٣ کشته شد.
۲- عالیجناب پدرو کاسالدالیگا، متولد ١٩٢٨، کشیش کلارتین (از فرقهی فرزندان قلب مریم مقدس – مترجم)، عالم الهیات، کشیش مشغول به کار به مدت ٣۵ سال در دِیرِ سائو فلیکسِ آراگوایا، یکی از فقیرترین دیرهای برزیل، در گوشه دورافتادهای از ایالت ماتو گروسو. او در سال ١٩٩٢ کاندیدای جایزه صلح نوبل شد.
۳- خوان انریکه دیاز بوردناو، نویسندهیی پاراگوئهای، متخصص ارتباطات، نویسندهیComunicacion y Sociedad ، ناشر Busqueda ، در بوئنوس آیرس، سال ١٩٨۵ .