درآمد
سی سال از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ می گذرد. یادآوری روندهائی که به آن راه پیمائی بزرگ انجامید و اختناقی که در پی آن آمد موضوع این بررسی است. چون که اسناد نویافته ای در این زمینه به چاپ نرسیده است، اساس نوشته خود را بر متون زیر نهاده ام:
“و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند” مهناز متین و ناصر مهاجر، آرش ۷۸-۷۷، خرداد۱۳۸۰
مهناز متین و ناصر مهاجر،” کشتار ۶۷، پرده دوم خرداد ۶۰ “( در سایت عصر نو)
هنوز در برلن قاضی هست، ترور و دادگاه میکونوس- پاینده/ خداقلی/ نوذری- نیما ۲۰۰۰
از آنرو که این متون آزمون زمان را از سر گذرانده و همچنان بر جایشان محکم ایستاده اند و به گمانم پژوهش های آینده در جهت تعمیق و تکمیل این بررسی بر پایه این متون بنا خواهند گشت.
***
غروب یکشنبه، ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ سیمای جمهوری اسلامی اعلام کرد “۱۵ مفسد فیالارض و محارب با خدا، ظهر امروز در زندان اوین تیرباران شدند”.
دادستانی انقلابِ جمهوری اسلامی ایران دربارهی “عاملین اغتشاشات ۳۰ خرداد [۱۳۶۰]” دو اطلاعیه صادر کرد. در یک خبر اعدام هفت تن و در دیگری خبر اعدام هشت تن را اعلام کرد. اعدامشدگان، اما مدتها پیش از ۳۰ خرداد ۶۰ و به اتهام ارتکاب ” جرایم” دیگری دستگیر شده بودند. در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ چه اتفاقی افتاده بود؟ نگاهی به حکومت دو سال و نیمه ی جمهوری اسلامی ایران میتواند پاسخگو باشد.
جمهوری اسلامی ایران از همان ابتدا پدیده ای نابهنگام و ناهمخوان با زمانهى خود. رهبران و پایوران این به اصطلاح جمهوری، در مبارزات دهه ی چهل و پنجاه خورشیدی، به ویژه در میادین اصلى فعالیت سیاسى (دانشگاه ها، فضاهاى روشنفکری، زندان و خارج از کشور) در حاشیه قرار داشتند. با اوجگیرى جنبش مردمى بود که آنها رفته رفته از حاشیه به متن کشیده شدند و سپس به دلایلى که از حوصلهى این گفتار خارج است، قدرت را به چنگ آوردند و در یک رفراندام غیر دموکراتیک نام جمهورى اسلامى را بر آن نهادند. برخی از بنیانگذاران و رهبران این قدرت که تجربهی کار سیاسی – تشکیلاتی داشتند و تجربه ی زندان را از سر گذرانده بودند نیک میدانستند وجود یا عدم وجود شخصیتها، رهبران و سازمانهای سیاسی مخالف، چه تاثیر تعیین کنندهاى بر زندگی و بالندگی یا مرگ و میر نیروهاى سیاسی یا اجتماعی دارد. آنها همچنین میدانستند که از میان برداشتن برخى از رهبران و کادرهاى جریانهاى مخالف، مالاً به معنای ضعیف کردن، نا کارآمد ساختن و از میان برداشتن جنبشهای اعتراضی نیز خواهد بود و واپس نشاندن آنها برای مرحله یا مراحلی.
از این رو بود که اندک زمانی پس از به قدرت رسیدن، سیاست از میان بردن مخالفان، چه فرد و چه تشکیلات، را در دستور کار خود قرار دادند و آن را به شکل غیررسمی پیش بردند. دلمشغولی قدرتمداران جدید تنها از میان برداشتن شخصیتها و تشکلات مخالف نبود، بلکه جلوگیری از تشکیل هر تشکل و انجمن مستقل و مخالف اصولی نظام نیز بود.
بدین سان خشونت سازمانیافته علیه مخالفان در دستور کار قرار گرفت. اعدام بی محاکمه یا محاکمات چند دقیقه ای سران و وابستگان رژیم گذشته، حمله به مراکز بهائیان و کشتار رهبران آنان، حمله به تظاهرات زنان، به رگبار بستن گردهمآیی ترکمنها و ترور رهبران آنها، به خاک و خون نشاندن مبارزان راه “دموکراسی برای ایران – خودمختاری برای کردستان”، قلع و قمع کردن روزنامهها و تشکلات، تعطیل دانشگاه به بهانهى “انقلاب فرهنگى”… زمینهساز برپایى نهادهاى جمهورى اسلامى(مجلس خبرگان، مجلس شوراى اسلامى و…) و تصویب قانون اساسی شد که بر اساس آن تبعیض میان زن و مرد، مسلمان و غیرمسلمان، دیندار و بی دین و… قانونی شد. تصویب و راهاندازی قوانین جزای اسلامی، سنگسار، قصاص و شکنجه و ترور و آدمربایی راهکار اجرای این قانون اساسی بود.
در ۱۱ بهمن ۱۳۵۹ دومین جلسه ی هماهنگی مقابله با احزاب و گروه های “ضدانقلاب” به کار خود پایان داد. این جلسه پس از متمایز کردن “گروه های متخاصم” از “گروه های مخالف” اطلاعیه ای در ۱۵ بند منتشر کرد. لیست شرکت کنندگان در این جلسه ی تدارک مرگ و ترور در دست است.
اعتراض به این خشونت روزانه، سازمان یافته و دولتی، کار روزانه ی گروه ها و گرایش های متفاوت سیاسی، اجتماعی و مدنی در دو سال و نیم اول انقلاب بود. روزی نبود که گزارش یا خبری در مورد شکنجه، آدمربایی، ترورهای مخفیانه و… به گوش نرسد و یا در روزنامهها و هفتهنامهى مخالفان منعکس نشود. میتینگ ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ در دانشگاه تهران و دستگیری چند تن از اغتشاشگران و حملهکنندگان به این میتینگ رسمی رییس جمهور وقت، باعث شد که دیگر همه و همه بدانند سر نخ خشونتها در کجاست. این آغاز پایان رییس جمهور وقت نیز بود.
طرح بهمن ۱۳۵۹ در فروردین ۱۳۶۰ تصویب شد. و گفتنىست که بسیاری از اعدام شدگان ۳۱ خرداد ۱۳۶۱، کوتاه زمانى پس از تصویب این طرح در فروردین ۱۳۶۰ دستگیر شدند و به “اتهامات” مختلف راهى زندانها گشتند.
در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در اعتراض به عزل یا کودتای “شرعی” علیه رییس جمهور وقت، ابوالحسن بنىصدر، راهپیمایی عظیمی با حضور بیش از پانصد هزار نفر در تهران برگزار شد که فراخوان اصلی آن را سازمان مجاهدین خلق ایران داده بود. بخشى از نیروهای چپ، لیبرال، دموکرات و ملی در این تظاهرات شرکت کردند. این اعتراض مسالمتآمیز نیز به مانند دیگر راهپیمایىها و گردهمآیى اعتراضى، به خون کشیده شد. از ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ تا اوائل سال ۶۳ موج بی نظیری از دستگیری، شکنجه، کشت و کشتار و اعدام در دستور کار بود که با شروع عملیات مسلحانهی مجاهدین در ۶ تیر ماه ۱۳۶۰ حدت و شدت یافت. روزنامه ها به طور مرتب خبر از اعدامهای دهها و صدها نفر میدادند. از تعداد واقعی کشتهشدگان این دو سال و چند ماه اطلاع دقیقی در دست نیست و گاه به ارقامی بالای ده هزار نفر برمیخوریم.
۳۰ خرداد ۱۳۶۰ نقطه ی مهمی در تاریخچه ی پیکار دموکراتیک مردم ایران پس از انقلاب ۵۷ است. پس از آن تاریخ حکومتی در ایران مستقر شد که کشتار و ترور مخالفان در داخل و خارج، به صورت رسمی از وظایف وزارت اطلاعات تازه تاسیس شدهى آن بود.
با این همه این رویداد مهم تاریخی به تدریج از یادها گریخت، به دلائل مختلف و از سوی نیروهای متفاوت سیاسی و اجتماعی و مدنی:
اصلاحطلبان اسلامی امروز که بخش اعظمی از آنها حزباللهی دیروز بودند طراح و سازماندهى اصلى این سیاست سرکوب مىباشند؛ البته در همکاری با دیگر جناحها و دار و دستههاى سازندهى جمهورى اسلامى. و طنز تاریخ این که اینها در این چند سال گذشته خود “منافقین جدید” و “فتنهگران” و “همدست و بازیچه ی نیروها و دولت های خارجی” قلمداد شده اند و با همان برخوردها، برچسبها و انگها که خودشان در دههی اول انقلاب به گرایشهای مخالفِ دگراندیش میزدند، روبرو بودهاند. آنها پس از این که به حاشیه رانده شدند، گاه به تلویح و گاه به تصریح، شروع به تدوین روایتهایی از دههی اول پس از انقلاب کردهاند. و دریغ که در مورد حوادث ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ روایت همگی آنها تقریباً همان روایت محافظه کاران و دیگر همدستان سابقشان است: افراطگریها و مبارزهی مسلحانهی مخالفان، به ویژه مجاهدین باعث به وجود آمدن این خشونت شد. این دروغها کم کم به روایت رسمی تبدیل شد.
این روایت اصلاح طلبان در ادامه ی خط عمومی سیاسیشان یعنی مماشات با حکومتگران است. اینها نه هرگز در خیال گسست ریشهای از این حکومت جهل و ترور بودهاند و نه در فکر رویارویی جدی با آن.
اصلاحطلبان بنیاد این نظام تبهکار را باور داشته و دارند. پایبندی به “ارزشهای انقلاب اسلامی” و “قانون اساسی” نشانگر آن است که جدال امروز “اصلاحطلبان” و “محافظهکاران” بر سر قدرت است. این جدال نه جدالی است تاریخی، نه جدالی است بر سر ارزشها و نه حتی جدالی جدی بر سر مبانی فکر و فلسفه ی حکومت اسلامی.
اگر اینها میخواستند به ریشهی خشونت ۳۲ سال گذشته در ایران برسند، میباید از مبانی فکری و فقهی این حکومت شروع میکردند و بر قوانین جزای اسلامی مکث مىکردند. بررسی ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ اما احتیاج به تهوری سیاسی، نظری و اخلاقی دارد که اصلاحطلبان فرسنگها از آن دورند. سخن گفتن امروز آنها از “نهادهای مدنی”، “جامعهی مدنی”، “حقوق بشر” و غیره تا زمانی که بر مبانى حق حاکمیت ملی، مردم سالاری، جدایی دین از دولت، آزادی وجدان( دینباورى و یا بیدینى)، آزادیهای سیاسی، آزادی اندیشه و بیان، آزادی تحزب و تشکل، برابری حقوق زن و مرد، راهکارهایی برای همزیستی مسالمتآمیز اقوام و ملیتهاى گوناگون ایران و نیز عدالت اجتماعی استوار نیست، در جوهر جدالی سیاسی برای کسب و تقسیم مجدد قدرت است.
سکوت در مورد ۳۰ خرداد و پىآمد آن تنها منحصر به اصلاح طلبان نیست، بسیارى از “ملی ـ مذهبی ها” و “چپ”هایی که آن زمان همراه و پشتیبان واپسگرایان جنایتکار بودند، همچنان آن فاجعه را به سکوت برگزار مىکنند و از کنار آن مىگذرند. فراتر از این، هنوز هستند گرایشاتى از این طیف که آن را توجیه مىکنند و خشونت حکومت را اجتناب ناپذیر مىنمایند. آنچه در بخش بزرگی در این گرایش به وضوح میتوان تشخیص داد، همراهی همارهى آنها با جناحی از جمهوری اسلامی ایران است و تنظیم کردن تاکتیکها و استراتژی خود در هماهنگی با این نیروی مدافع “ارزشهای انقلاب اسلامی” و “قانون اساسی” آن.
بخشهای خیلی بزرگی از اپوزیسیون نیز عملا این واقعه ی سیاسی را به فراموشی سپرده و یا به گونهاى تحریفشده آن را ارائه مىدهند. مهم تر از همه در این طیف مجاهدین خلق هستند که از طرفی تمامی جریان ۳۰ خرداد را انحصارطلبانه به خود نسبت میدهد و از طرف دیگر حاضر به قبول این واقعیت نیستند که رویآوری آنها به مبارزهی مسلحانه و دست زدن به عملیات نظامی وحشتزا و برقآسا، اشتباهی فاحش در ارزیابی نیروها و آمادگی ذهنی و روحی مردم بود، فروکاستن “خلق” به تماشاگران صحنه و نیز به شکست کشاندن غیرعمد جنبشی که علیه آن کودتای “شرعی” به راه افتاده بود.
شواهد موجود نشان مىدهد که گرایشهای چپ به رغم آشفته فکریها، کژیها و کاستیها و شناخت محدود و سطحیشان از گرهگاههای پیکار دموکراتیک، به اهمیت نبردی که درگرفته بود کم و بیش آگاه بودند و هوادارانشان در صحنه حضور داشتند. با شکست این جنبش، عقبنشینی و تبعید، فرصتی برای بررسی این کاستیها و سستیها به وجود آمد که متاسفانه به خوبی مورد استفاده قرار نگرفت. حرکات انحصارطلبانهی مجاهدین به نوبهى خود باعث شد که این بخش از نیروهاى چپ نیز اندک اندک از بررسی آن واقعهی مهم دوری جویند و پارهای از ارزشها، سنتها و آیینهای جنبش دموکراتیک مردم ایران را به دست فراموشی بسپرند. ۳۰ خرداد یکی از این وقایع مهم فراموش شده در تاریخ معاصر ایران است.
امروز سی سال پس از آن واقعهى تاریخى و فروکش کردن جنبشی که دو سال پیش پس از به اصطلاح انتخابات دهم ریاست جمهورى در ایران روی داد، باز هم عده ای کشته، زندانی، شکنجه شدهاند. بخش بزرگی از اصلاح طلبان و فعالان سیاسی و اجتماعی و مدنی به تبعید روانه شده اند، فضای بزرگى از مطبوعات خارج از کشور نیز در اختیار این نیرو قرار گرفته که از حمایت های همه جانبه ى آشکار و نهانى هم برخوردار است.
پس از این زورآزمایی خرداد ۱۳٨٨، جمهوری اسلامی پا به مرحله ی تازه ای از سوخت و ساز تضادها گذاشته است. دولت حاکم هم جناحهای عمدهاى از جمهوری اسلامی را در برابر خود دارد، هم مردم را و هم مخالفان اصولی نظام را. به نظر میرسد در این زورآزمایی جدید، هیچ یک از جناحهاى حاکم و محکوم حکومتى، توان حذف جناح دیگر یا دقیقتر بگوئیم حذف یک طیف سیاسی توسط طیف سیاسی رقیب را ندارد.
از تناقضات جدی کنونی میتوان به تناقض میان جناحها و طیفهای سیاسی در ایران، مشکلات اقتصادی و همصدایی جناحی از حکومت با مردم اشاره کرد.
آن جناح یا طیف از حکومت که اینک در “اپوزیسیون” قرار گرفته برای از دست ندادن پایهی اجتماعی خود مجبور به ارائهی برخی از خواستهای مردم شده است، گاه به تلویح و گاه به تصریح. از این رو گرایشاتی از “خودی”ها یا “خودی”های سابق که در دورهی گذشته مغضوب واقع گشتند و موقعیت سابق خود را از دست دادند، مجبور به اظهارنظرهایی در ارتباط با نظام و منطق سرکوب و ترور دههی اول زندگى جمهورى اسلامى شدهاند. در میان این طیف نیز برخی هنوز هم آن جنایتها را ناگزیر و یا درست میدانند، و برخی منتقدانه به آن دوره مینگرند و شباهتهایی میان دیروز و امروز میبینند. واقعیت این است که منطق سرکوب ده یا پانزده سالهی اول رژیم در داخل و خارج از کشور از بین بردن کامل مخالفان بود؛ به هر قیمتی. منطق سرکوبهای دو سال گذشته ارعاب و بر جاى خود نشاندن مخالفان خودی است و ناسور کردن حرکت غیرخودیهایی که در موضع برانداختن مجموعهی این نظام بیدادگر هستند.
***
خرداد ۱۳۶۰ نقطه ی عطفی در تاریخ پیکار دموکراتیک مردم ایران است. با این همه این رویداد تاریخی که مسیر زندگی اجتماع و اشخاص بسیاری را دگرگون ساخت و فاجعهى بزرگی برای کشور به بار آورد، از یادها گریخته است. بررسی رسانه های اپوزیسیون نشانگر آن است که این واقعه در زندگی سیاسی جامعه ی تبعیدی نیز جایگاه بایستهى خود را ندارد و بیم آن مىرود که در هاله ای از فراموشی فرو رود.
بی اعتنایی به خرداد ۶۰ اما تنها به معنای فراموشی عمدی یا سهوی یک رویداد مهم تاریخی و ارج نگذاشتن به یاد کسانی نیست که به دست حکومتی تبهکار سر به نیست شدند. به این معنا نیز هست که واقعیت حضور گستردهی نیروهای چپگرا و دموکرات و آزادیخواه ما در یکی از مهمترین وقایع سیاسى معاصر از صفحهی تاریخ حذف میگردد.
برلن ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
*با سپاس از یاری دوست محققم ناصر مهاجر.
منبع: سایت عصر نو