شهروند ۱۱۷۷
قبل از آنکه درباره ی رفتار قاطعانه بیندیشیم، باید بدانیم که منظور ما از قاطعیت یا جسارت چیست. تحقیقات نشان داده اند که قاطعیت با انواع بسیاری از رفتارها مرتبط است. در رفتار قاطع چهارجزء به ترتیب زیر وجود دارد:
۱- نشان دادن احساسات منفی، به عنوان مثال توانایی درخواست کردن از کسی برای تغییر رفتاری که باعث آزار شما می شود. نشان دادن رنجش خودتان، ایستادگی بر حقوق خود، و رد کردن تقاضاهای دیگران. این همان چیزی است که بیشتر مردم وقتی درباره ی قاطع بودن صحبت می کنند، به آن می اندیشند.
۲- بیان کردن و کنار آمدن با محدودیت های شخصی، توانایی قبول اشتباهات و ناآگاهی از بعضی چیزها و پذیرش انتقاد. علاوه براین توانایی کمک خواستن از دیگران، بدون در نظر گرفتن آن به عنوان یک ضعف شخصی.
۳- آشنایی و شروع قاطعیت، توانایی بیان عقاید و دیدگاههای خود که ممکن است با عقاید دیگران متفاوت باشد، و پذیرش اختلاف عقیده بین خود و دیگران.
۴- قاطعیت مثبت، تشخیص استعدادها و کامیابی های دیگران و قدردانی از آنها و نیز توانایی پذیرش قدردانی از خود.
وقتی افراد مشکلاتی در بروز رفتارهای قاطع دارند، یا مطیع و ترسو می شوند یا پرخاشگر. جالب است بدانید افرادی که قاطع نیستند و یا افرادی که پرخاشگر هستند می توانند باورهای مشترکی داشته باشند. در شرایطی که فرد باید خود را نشان بدهد و قاطع باشد، افراد افسرده اغلب احساس می کنند که شکست خورده هستند و در موقعیت زیردست بودن قرار دارند. گاهی چنین به نظر می رسد که آنها رفتارهای دوران کودکی خود را دوباره تکرار می کنند. والدین آنها قدرتمند و مسلط بوده و آنها همانند کودکان احساس کوچکی و زیردست بودن می کرده اند. با وجود این، افراد افسرده می توانند نسبت به کسانی که خود را در مقابل آنها زیردست می بینند (مثل کودکان) پرخاشگر باشند. مسئله ی مهم در اینجا این است که به خودتان یادآوری کنید که اگرچه ممکن است این مطلب درست باشد که همانند یک کودک در موقعیت مطیع و زیردست بودن قرار داشته ام، ولی اکنون مجبور نیستم این چنین باشم. شما می توانید با کسانی که هم شأن و هم ردیف شما هستند، تعامل داشته باشید. شما اکنون فردی بزرگسال هستید. بنابراین می توانید این گفته را آویزه ی گوش خود کنید که هرچه بود گذشت. آنچه مهم است و باید روی آن کارکنم مربوط به زمان حال است.
یکی از راه هایی که می توانید خودتان را با دیگران برابر بدانید این است که سعی کنید افکار همه یا هیچ را در تفکرتان کاهش دهید، و این کار را با گفتن این مطلب به خودتان انجام دهید که من در مقابل و علیه دیگران نیستم، بلکه ما هرکدام نیازها و دیدگاههای خاص خودمان را داریم. بنابراین قاطع بودن بدین معنی نیست که کارها و امور را همانند جنگی که برنده و بازنده دارد، در نظر بگیرید. این امر بدین معنی است که باید مقاوم و مصر و نه ضرورتاً پرخاشگر باشید. فردی عصبانی و پرخاشگر می خواهد از طریق اعمال زور و تهدید برنده بشود، در حالی که فرد قاطع تمایل دارد نتیجه یا پیامد خاصی را به دست آورد و کمتر تمایل دارد دیگران را تحت فشار و اجبار قرار دهد یا آنها را تهدید به اطاعت و فرمانبری کند و اغلب نوعی مصالحه ی منصفانه را می پذیرد. جنبه ی دیگر قاطعیت این است که فرد قاطع روی مسئله تمرکز می کند، نه روی فرد. ما در چنین مواقعی درباره ی خواسته های خودمان یا ناراحتی های خودمان صحبت می کنیم، بدون اینکه به دیگران هشدار دهیم یا شیوه های تفکر منفی را به کار ببریم. برای مدارا کردن با عدم قطعیت، یا قاطع نبودن موارد زیر را در نظر بگیرید:
از ایجاد و تزریق احساس گناه اجتناب کنید
وقتی شما قاطعانه به ناراحتی ها و رنجش های خود اعتراف می کنید، این امر شامل وادار کردن دیگران به اینکه احساس گناه یا خجالت کنند، نمی شود. گاهی افراد دوست ندارند آنچه را که می خواهند تغییر بدهند با دیگران در میان بگذارند، بلکه تنها می خواهند احساس بدی در دیگران ایجاد کنند. وقتی آنها درباره ی چیزهایی که می خواهند تغییر بدهند، بحث می کنند، این کار را با نالیدن و به شیوه ی بچگانه با گفتن “من بیچاره ام” انجام می دهند. یا اینکه ممکن است بگویند “همه اش تقصیر شماست که من افسرده شده ام” افراد افسرده فکر می کنند که “من می خواهم آنها را از کرده ی خود پشیمان کنم و در آنها احساس گناه به وجود آورم” چنین امری در مورد یک فرد افسرده قابل درک است، ولی به هیچ وجه مفید به حال او نیست. هوای خود را داشتن و روی نظر خود ایستادن و وادار کردن دیگران به اینکه احساس گناه کنند به هیچ وجه به معنی قاطع بودن نیست.
گاهی حتی ممکن است کارهایی برای خودمان انجام بدهیم تا دیگران را وادار سازیم احساس گناه کنند. گاهی از افسردگی خود برای حمله به دیگران استفاده می کنیم. بدین معنی که ما سعی می کنیم خوشحالی خود را از دیگران مخفی کنیم و وانمود کنیم که افسرده و غمگین هستیم، تا آنها احساس گناه بکنند. گاهی هم از افسردگی خود استفاده می کنیم تا احساس ترحم و همدلی دیگران را جلب کنیم و آنها را وادار سازیم که به ما محبت کرده و از ما مراقبت نمایند.
اجتناب کردن از قهر و ترشرویی
یکی دیگر از مشکلات قاطعیت نداشتن، قهر و ترشرویی یا استفاده از پرخاشگری منفعلانه است. در حالت قهر، ما درباره ی ناراحتی های خودمان حرفی نمی زنیم، و با دیگران با سکوت رفتار می کنیم. ممکن است با قیافه ی خشمگین ازکنار مردم رد بشویم و به آنها بفهمانیم که ازما دور شوند یا طوری رفتار می کنیم که به آنها بفهمانیم ما واقعاً ناراحتیم تا احساس گناه آنها را تحریک کنیم. در واقع ما تمام خشم خودرا در صورت خودمان ظاهر می سازیم، به گونه ای که گویی همه ی آنها در چهره ی ما نوشته شده اند، حتی اگر خشم خود را انکار کنیم. ما باید دقیقاً این مسئله را برای خودمان مشخص کنیم. بدین معنی که آیا می خواهیم از قهر خود برای انتقام گرفتن از دیگران استفاده کنیم و آنها را وادار سازیم احساس گناه کنند؟ آیا ما قهر می کنیم که دیگران را تنبیه کنیم؟
احساس خشم به دلیل شکست خوردن قاطعیت
اگر ما بعضی از باورهایی را که در قسمت های مختلف این بحث به آنها اشاره شده است، درباره ی خودمان داشته باشیم، در قاطع بودن خود مشکلاتی خواهیم داشت. یکی از وقایع بسیار رایج در افسردگی ها و حتی به طور کلی در زندگی، این است که ما از قاطع نبودن خود خشمگین می شویم. همه ی ما احتمالاً تجربیاتی در این زمینه داشته ایم که با کسی تعارض پیدا کرده و آنچه را که می بایست می گفتیم، نگفته ایم. بنابراین به دلیل پافشاری نکردن بر نظر و خواست خود احساس ناراحتی کرده و دچار رنج و عذاب شده ایم. در این حالت احساس کرده ایم به دیگران اجازه داده ایم بر ما پیروز شوند یا امتیازهایی به دست آورند. بعدها نیز درباره ی تمام آن چیزهایی که می توانستیم بگوییم، اما در آن لحظه به فکرمان نرسیده است، به تفکر پرداخته ایم. سپس، نتیجه گرفته ایم که در قاطع بودن خود شکست خورده ایم و غرق در این باور شدیم. به همین دلیل آزارگر درونی ما شروع به فعالیت می کرد. در اینجا به این مثال توجه کنید. فرهاد در جلسه ای که تا حدودی در آن احساس خجالت می کرد، مورد انتقاد قرار گرفت. او در کارهایش به شکلی سیاست مدارانه با موقعیت ها مدارا می کرد، اما از دیدگاه خودش، نتوانست به خوبی از خودش در برابر اتهامات غیر منصفانه دفاع کند. روزهای بعد از آن جریان، درباره ی شکست خود در بیان آنچه می خواست بگوید، ساعت ها به فکر فرو می رفت. موارد زیر افکاری هستند که او درباره ی خودش داشت: تو یک بار دیگر اجازه دادی دیگران لگدمالت کنند، تو هیچ وقت از حق خودت دفاع نمی کنی، تو یک بار دیگر نشان دادی که شل و بی عرضه هستی، تو یک بار دیگر شکست خوردی، تو واقعاً شخصیت ضعیفی داری. عقیده ی فرهاد در این باره که او فردی است که باید حساب پس بدهد، بسیار محکم و قاطع بود. و می بینید که آزاردهنده ترین جنبه های حملات درونی فرهاد، افکاری بودند که او از شکست و برچسب زدن به خود به عنوان فردی ضعیف داشت. این افکار او را در موقعیتی کاملاً مطیع و فرمانبردار قرار می داد که همه ی آنها کاملاً با عقاید و افکار خودش در تضاد بود.
خشم و قاطعیت در روابط صمیمانه
خشم با افسردگی ارتباط دارد. در روابط صمیمانه خشم از وقایع ساده و معمولی یا از مشکلات کوتاه مدت حاصل نمی شود، بلکه از مشکلات درازمدت به وجود می آید. ممکن است برای سال ها احساس کرده باشید به طور جدی مورد احترام نبوده اید. در بعضی از روابط، یکی از طرفین رابطه ممکن است به طور دائم احساس فرمانبردار بودن نسبت به دیگری داشته باشد. یا ممکن است مقدار زیادی خشم و ناراحتی از وقایع گذشته را در درون خود انبار کند. این ها می توانند اشکالاتی را درحل و فصل مشکلات موجود در روابط ایجاد کنند. اگر دچار چنین وضعی هستید، بهتر است با یک مشاور یا روان شناس و یا با یک متخصص در این زمینه تماس بگیرید. به هر حال اگر یاد بگیرید که چگونه قاطع باشید و بیشتر با شریک زندگی یا افراد خانواده قاطعانه رفتارکنید، بسیار مفید خواهد بود. روابط صمیمانه اغلب با تعارض هایی در علایق و گاهی با بازی های قدرت همراه می شود که موقعیت گیج کننده ای را به وجود می آورد. همه ی این موارد طبیعی هستند و چالش هایی را در روابط صمیمانه به وجود می آورند. ممکن است ترجیح بدهید تعارض ها را همانند مبارزه در نظر بگیرید و به خودتان فرصت بدهید از طریق مبارزه کردن و گذشتن از این نوع تعارض ها رشد یابید، بیش از آنکه سعی کنید از آنها بپرهیزید. می دانید که ما از طریق گذشتن از سد مشکلات و موانع رشد و تحول می یابیم و در این جریان هم روزهای خوب داریم و هم روزهای بد. شما با روبرو شدن با تعارض ها نه تنها توان خود را کاهش نمی دهید، بلکه باعث رشد و اعتلای آن نیز می شوید.
آشتی
تقریباً در تمامی روابط، مخالفت ها، جر وبحث ها و تعارض ها امری کاملاً طبیعی است. به هیچ وجه امکان ندارد که ما انسانها در تمام اوقات چشم در چشم و روبروی هم قرار بگیریم و به همدیگر نگاه کنیم، بدون اینکه برخوردی داشته باشیم، یا همیشه در حالت بد خلقی و ناراحتی و کشمکش باشیم. در زندگی زناشویی نیز این امر صدق می کند. یعنی می توان گفت که بعضی از ازدواج ها با وجود داشتن تعارض های بسیار شدید، هنوز هم پابرجا و استوار باقی مانده اند. این پرسش مطرح می شود که چگونه چنین چیزی ممکن است؟ این امر بدین دلیل است که تعارض ها به خودی خود ترسناک نیستند. با این حال بعضی از افراد مستعد افسردگی از تعارض ها می ترسند، بویژه اگر فکر کنند جر و بحث ها ممکن است شدیدتر از این هم بشوند. بعضی از افراد افسرده بعد از اینکه تعارض ها به وجود آمدند، در مصالحه و آشتی کردن مشکلاتی دارند. زن و شوهر و افراد خانواده که تعارض های شدیدی با هم دارند، بعد از مدتی به صلح و آشتی می رسند و احترام و ارزش یکدیگر را حفظ می کنند و در نتیجه کمتر از افسردگی رنج می برند. وقتی آشتی می کنیم و به صلح و آرامش می رسیم، خشم و برانگیختگی ما فروکش می کند. شامپانزه ها که نزدیک ترین جانوران در رسته ی پستانداران به انسان هستند، عملاً بعد از اختلافاتشان بهتر از افراد بشر به صلح و آشتی می رسند. تحقیقات نشان می دهد آنها بعد از کشمکش هایی که با هم پیدا می کنند، وقتی به هم می رسند همدیگر را بغل می کنند و به ندرت برای مدت طولانی از هم جدا می شوند. بنابراین چرا برای بعضی از مردم آشتی کردن مشکل است؟ در بعضی از موارد این امر به این دلیل است که آنها در دوران کودکی هرگز یاد نگرفته اند چگونه باهم آشتی کنند و اکنون در بزرگسالی در آشتی کردن با دیگران مشکل دارند. شاید والدین آنها هم نمی دانند چگونه اولین قدم و حرکت را در آشتی کردن بردارند. دلیل دیگری که در این زمینه وجود دارد این است که یکی از طرفین یا هر دوی آنها تا زمانی که مسلط و حاکم نشوند، آشتی نمی کنند. یعنی معتقدند که باید پیروز شوند و قدرت خود را به نمایش بگذارند. کسی که می خواهد آشتی کند، به عنوان کسی در نظر گرفته می شود که تسلیم شده است.
سیاوش جمالفر، روان شناس، عضو جامعه روانکاوی انگلستان