در سال ۱۳۶۸ خورشیدی (۱۹۸۹ میلادی) در رشته فیزیک دانشگاه اصفهان درس می خواندم. یکی از درس های مهم و تا حدودی سخت در دوره کارشناسی فیزیک “ریاضی- فیزیک” بود که در دو نیمسال ارائه و تدریس می شد. استاد ما در آن درس سرکار خانم دکتر پورقاضی، از استادان بسیار توانا و مقتدر بودند.

روزی از روزها در کلاس حل تمرین (TA) یک کوئیز (QUIZ) برگزار شد که در مجموع ۱۰ نمره داشت. پس از تصحیح نمره من یک از ده اعلام شد و سبب شد تا من به معلم حل تمرین مراجعه کنم و بخواهم که ورقه ام بازبینی شود. معلم TA پس از تصحیح دوباره ورقه به من گفت که راه حل من درست ولی با آنچه مد نظر استاد بوده متفاوت است و اینکه خود استاد نمره یک از ده را داده اند.

من خیلی ناراحت شده بودم. شاید به این دلیل که سرکار خانم دکتر پورقاضی از استادان محبوب من بودند و این ناراحتی من دوچندان شده بود. به هر ترتیب به دفتر ایشان مراجعه کردم و طی یک گفتگوی سریع، خیلی زود دریافتم که تغییری در نمره من داده نخواهد شد. من دست از پا درازتر به امپراتوری دانشجوئی خود واقع در زیرزمین خانه ای در اصفهان زیبا برگشتم.

پس از بازگشت، هنگام مرتب کردن کتاب ها، به صورت کاملاً اتفاقی به داستانی برخوردم به نام “داستان بارومتر” که به طرز شگفت انگیزی بازگوکننده وضع من بود. بلافاصله تصمیم گرفتم که در اولین فرصت داستان را به استاد عزیزم بدهم تا بخواند. به نظرم بد نیست شما هم پیش از هر چیز داستان کوتاه را بخوانید.

این داستان توسط الکساندر کالاندرا (Alexander Calandra) در سال ۱۹۶۴ در مجله Current Science, Teaches Edition به چاپ رسید. گفته می شود که دانش آموز داستان “نیلز بور” برنده جایزه نوبل فیزیک در سال ۱۹۲۲ و محل رویداد کپنهاگ بوده است.


نویسنده ی داستان چنین می گوید:

یک روز برای رسیدگی به اعتراض یک دانش آموز به نمره ی صفر که برای پاسخ یکی از سئوالات امتحان فیزیک گرفته بود به مدرسه دعوت شدم. ظاهرا معلم بر نمره ای که داده بود اصرار می کرد. دانش آموز هم معتقد بود که استحقاق گرفتن نمره ی کامل را دارد. هم معلم و هم دانش آموز توافق کرده بودند شخص دیگری در مورد این مسئله داوری کند. متن سوال این بود:

چگونه می توان ارتفاع یک ساختمان بلند را با یک بارومتر (فشار سنج) جیوه ای تعیین کرد؟

پاسخ دانش آموز هم این بود :

بارومتر را به بلندترین نقطه ی ساختمان برده و آن را به نخ محکم و دراز می بندیم و از آنجا تا کف خیابان می آویزیم، آنگاه نخ را بالا کشیده و با اندازه گیری طول آن به ارتفاع ساختمان پی می بریم .

ظاهرا دانش آموز پاسخ جالبی داده بود ولی آیا می شد نمره ای به او داد؟ به معلم فیزیک یادآور شدم که اصرار دانش آموز برای گرفتن نمره ی کامل شاید به این دلیل است که به درست بودن جواب خود اعتقاد دارد و نیازی هم به نوشتن روش فیزیکی خاص احساس نکرده، از طرفی به نظر می رسید که دادن نمره ی کامل به پاسخ او از ارزش نمره های داده شده به بقیه ی دانش آموزان کم می کرد؛ زیرا مفهوم نمره ی کامل به شرط این بود که دانش آموز فیزیک بداند و این پاسخ اصلا چنین مفهومی را نداشت.

پیشنهاد کردم که فرصت دیگری به دانش آموز داده شود . شش دقیقه وقت به او داده شد تا پاسخی با مفاهیم فیزیکی بدهد . در پنج دقیقه ی اول در جواب دادن تردید داشت ولی در آخرین لحظه چنین نوشت :

بارومتر را به بالاترین نقطه ی ساختمان برده و درست در لحظه ای که آن را به سوی زمین رها می کنیم زمان را ثبت می نماییم. لحظه ی برخورد با زمین را نیز مشخص کرده و از رابطه ی h=½gt۲ استفاده می کنیم تا به ارتفاع ساختمان پی ببریم .

از دبیر فیزیک خواهش کردم که این پاسخ جالب دانش آموز را بپذیرد و در عین حال از دانش آموز خواستم که نظرات دیگر خود را که در انتخاب بهتر آن ها تردید داشت برایم بگوید. او اینطور گفت: می توان برای تعیین ارتفاع ساختمان با بارومتر از روش های گوناگون استفاده کرد. مثلا، در یک روز آفتابی طول بارومتر و طول سایه ی آن را اندازه می گیریم. با اندازه گیری طول سایه ی ساختمان و استفاده از یک تناسب ساده به ارتفاع آن پی می بریم. به او گفتم: واقعا راه جالبی است. سپس او گفت شاید این راه ساده را نیز بپسندید. آهسته از پله های ساختمان بالا می رویم و دیوار را از پایین به بالا با بارومتر اندازه می گیریم با اندازه گیری طول بارومتر با یک خط کش کوچک به ارتفاع ساختمان پی می بریم .

روش پیچیده تر این است که بارومتر را به یک نخ ببندیم و آن را به صورت یک آونگ به نوسان در می آورید. با اندازه گیری دقیق مقدار g  در سطح زمین و در بالای ساختمان، راهی برای محاسبه ی ارتفاع پیدا خواهید کرد! و بالاخره باید بگوییم اگر مرا آزاد بگذارید، مجبورم نکنید از روش های فیزیکی خاص استفاده کنم راه های دیگری پیشنهاد می کنم. (برای مثال بارومتر را نزد سرایدار برده، و به او وعده می دهم که اگر نقشه ی ساختمان را از انبار درآورد و به من نشان دهد، بارومتر را به او می بخشم !)

اینجا بود که از او پرسیدم که پاسخ مورد نظر معلم را می داند یا نه؟! او گفت بله می دانم ولی اصرار معلم در به کارگیری روشی خاص مرا بر آن داشت تا مقاومت کنم و جواب صحیح دیگری را که به نظرم درست بود بگویم، هنوز هم نمی دانم این همه اصرار برای چه بود؟

 

 

وقتی این داستان را به استادم دادم اندکی احساس مظلومیتی که داشتم تسکین پیدا کرد. شاید منتظر این بودم که استاد مرا صدا بزند و بگوید که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته است و در تصمیم و نمره من تجدیدنظر خواهد کرد. در آن زمان درکی از زاویه نگاه یک استاد نداشتم و نمی دانستم که در مجموعه گرفتاری های او مسئله من گم شده ای بیشتر نیست. باری همه چیز به سکوت گذشت و هیچ پاسخی ندیده و نشنیدم. احساس کردم که نادیده گرفته شده ام. احساسی که ما ایرانیان به خوبی با آن آشنائیم.

چند ماهی گذشت. روزی از روزهای بعد، دوست عزیزی پیشنهاد کرد هدیه ای برای استاد تهیه و به صورت گروهی به ایشان تقدیم کنیم. چنین کردیم و با هم به دفتر ایشان رفتیم. پس از اهدا یک قاب عکس و هنگام ترک دفتر، ایشان رو به من کردند و گفتند: “من انتظار هدیه از شما نداشتم، ما با هم اختلاف کوچکی داشتیم!”

من پاسخ دادم:”آن اختلاف را هنوز هم داریم.”