غلام رضا بروسان و الهام اسلامی*، شاعران جوان قربانی جاده های جان ستان ایران شدند. رضا و الهام لیلای خود را هم با خویش بردند تا از کابوس مادر شاعرش در امان بماند:

می ترسم رویایم به شاخه گیر کند

می ترسم بیدار شوم و ببینم

زنی هستم در ایران

رضا بروسان شاعرانه از مرگ نابهنگام خود که می تواند گودالی تاریک را روشن کند خبرها داشت که سرود:

رضا بروسان و الهام اسلامی زن و شوهر شاعری که در تصادف اتومبیل جان باختند

ساده زندگی کردم

اما مرگم مشکوک به نظر خواهد رسید

پیدایم می کنید

با ناخن هایم، با موهایم و استخوان دلم

که گودالی تاریک را روشن کرده است

در سوگ شاعری جوان با زبانی که طعم فردا می دهد و فرمی که با عادت امروزین شعر ایران آشناست و اگر هم در سیاق کهن کلمه کاشته است به رسم روزگار ماضی، آنقدر خوی زمانه در جانش جولان داده است که به قول خویش بخواهد با انتشار از شر ماجرا برهد کاری که کسان دیگر تا خواستند بدانند که دنده به پس به کدام ضرورت زمانه به جانشان چنبر زده است، چنان دیر شده بود که شاعر زمان بودنشان به فسانه ای می مانست  و ممارستی که در مسیر روزگار از نفس افتاده بود.

غلام رضا بروسان اما به زبان زنده ی روزگار خویش خواست رویاهایش را به کمر ببندد تا شاید دیگر میهنش همه شب دهانش را با غژ و غژ در کهنه نگشاید،  و سرود:

رویایم را به کمر می بندم

و رنجم را

به دو اسب ترکمنی

تا زمینم را شیار بزنم

شاخه ها در باد تکان می خورند

آزادی

در کلمه اش

کسی از روبرو نمی آید

و مرگ همیشه از پشت سر می رسد

وطنم هر شب

دهانش را با صدای دری کهنه باز می کند …

و یا این چند سطر از شعرهای او که هنوز مهلت نکرده بود بهترین شعرهایش را بسراید که پاییز جان جوانش را پر داد و جاده خونین غرق کلمه شد. از کلمات قصار او که قدر کلمه را و حرمت قالب کلام را بلد بود و اگر …

“تنهائی در اتوبوس چهل و چهار نفر است .”

” زمین ما پائیز که می شود، هواپیما ها یکی یکی می افتند .”

” نامم را فراموش کرده ام / کبریت بزن .”

این پرسش شاعرانه او تصویر تلخ دوران شادی ستیزی سرزمین ما اگر نیست، چیست؟

بگو چکار کنم؟

وقتی شادی به دم بادبادکی بند است

و غم چون سنگی

مرا در سراشیب دره دنبال می کند …

و هنگام که الهام در شعر ۱ سروده بود:

سرباز

همسر مرا نکش

او شاعر است، دنیا را از شعر تهی نکن

سرباز

کودک مرا نکش

کودکان مرگ را ناگوار می دانند

ما خواستار جنگ نبودیم

ما از سکوت پشیمان بودیم

کدام فاجعه را روایت می کرد، که اگر می دانست راست می گوید زبان گاز می گرفت که واقعه به وقوع نپیوندد هرگز …

و یا :

می ترسم بیدار شوم و ببینم

زنی هستم در ایران

افسردگی ام طبیعی است

 اما کاری کن رضا جان پاییز تمام شود

نمی دانم اگر مرگ بیاید

اول گلویم را می فشارد

یا دلم را

***

آن روز کجای خانه نشسته بودم

که می توانستم آن همه شعر بگویم؟

کدام لامپ روشن بود؟

می خواهم آن قدر شعر بگویم

که اگر فردا مردم

نتوانی انکارم کنی

می خواهم شعرم چون شایعه ای در شهر بپیچد

و زنان

 هر بار چیزی به آن اضافه کنند

امشب تمام نمی شود

امشب باید یکی از ما شعر بگوید

یکی گریه کند

در دلم جایی برای پنهان شدن نیست

من همه زاویه ها را فرسودم

دیگر وقت آن است که مرگ بیاید

….و شاخ هایش را در دلم فرو کند ….

مرگ شاخ هایش را در دل رضا و الهام شاعران جوان میهن ما فرو کرد. یادشان همیشه سبز باد. می دانم این تنها یک شعار و یا آرزو نیست چرا که  آنها در شعرشان که اعتراضی ست به اکنون و فریاد و دادخواهی ست برای آزادی در آینده همچنان زنده اند و شاداب.

 

*غلامرضا بروسان شاعر و الهام اسلامی شاعر و همسر او همراه دخترشان لیلا صبح روز دوشنبه ۱۴ آذرماه (۵ دسامبر ۲۰۱۱) در جاده‌ قوچان ـ شیروان به‌ علت انحراف از مسیر خودروی خود و برخورد با اتوبوس از دنیا رفتند. مجتبی فرزند خردسالشان در  این حادثه زنده ماند.

غلامرضا بروسان متولد  سال ۱۳۵۲ مشهد است  و از ۱۸‌سالگی به نوشتن شعر رو آورده بود. مجموعه‌های شعر «احتمال پرنده را گیج می‌کند» و «یک بسته سیگار در تبعید» از او منتشر شده، که دومین مجموعه‌ شعرش برنده جایزه‌ شعر خبرنگاران در نخستین دوره شده بود.  «مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است»  مجموعه شعرش نیز برگزیده‌ دومین دوره‌ شعر نیما معرفی شده بود.

الهام اسلامی متولد سال ۱۳۶۲ بود. از او مجموعه‌ شعر «دنیا از ما چشم برنمی‌دارد» منتشر شده که به‌ عنوان نامزد دومین دوره‌ جایزه‌ شعر زنان خورشید معرفی شد. او همچنین نامزد سومین دوره‌ جایزه‌ کتاب سال شعر جوان بود.