من گاهی دلم صمیمانه برای بشار اسد می سوزد. یک آدم تروتمیز و اتوکشیده کراواتی، گیر کرده بین میلیون ها آدم کثیف و خاک و خلی و گداگشنه که هیچی حالی شون نیست.
به خدا دیشب تا نصف شب نشسته بودم و دعا می کردم خدا از دست مردم زبان نفهم سوریه نجاتش بده.
بابا اسد یک نفره. با یک مشت سرباز، یک مشت چماقدار وارداتی، یک مقداری بمب و موشک قرضی و تعدادی تفنگ و مسلسل زواردررفته.
با این امکانات کم چطور می تونه اونهمه آدمی را که توی عکس بالا می بیند یکجا بکشه و از شر زندگی راحتشون کنه؟ چهارهزارتاشون را کشته ولی مگر یکی و دو تا و یک میلیون و دو میلیون هستند؟
تازه اسد چشم پزشکه، قصاب که نیست. نمی تونه به سربازهاش یاد بده که سر مردم را ببرین. فوق فوقش می تونه مثل پرویز صیاد، صمد آقای قبل از انقلاب، به سربازهاش بگه اگر فشنگ نداشتین با انگشت بزنین به چشمشون. با انگشت فروکردن توی چشم هم که کسی نمی میره.
طی هشت ماهی که مردم سوریه اوضاع رو بهم ریختن، اسد بیچاره فقط تونسته ۴ هزار نفرشون را بکشه. کار ساده ای نیست که. لامصب ها نوبت کشتنشون که میرسه، در میرن.
یکی از دوستهای من باغی داشت که یک سالن مرغداری هم کنارش بود. اگر گاهی ما می رفتیم توی باغش، محبت می کرد و به کارگرهاش دستور می داد یکی دو تا مرغ بگیرن و برای ما جوجه کباب درست کنند.
آقا شما نمی دونین این مرغ های ورپریده، چه جوری در می رفتن. اینور می پریدن اونور می پریدن و قدقدی می کردن که قبل از اینکه اون ها رو بگیرن و کباب بکنن، دل ما کباب می شد.
اگر واقعاً مردم سوریه راست می گویند و می خواهند از شر این زندگی راحت بشن باید خودشون هم همکاری کنن. اولا نباید فرار کنن، ثانیاً باید خودشون هم آستین بالا بزنند و چهارتا از اطرافیانشون را بکشن. اینجور کارها فقط با همکاری به سامان میرسه. اسد یکنفره و جز اینکه دستور بده هرچی می تونین بیشتر بکشین چه خدمت دیگه ای از دستش ساخته است؟!
دامن کوتاه، خطرناک تر از بمب
احمد خاتمی امام جمعه معلوم نیست تا کی موقت تهران، در خطبه های نماز جمعه هفته پیش رازی را کشف کرد که دنیا را به شگفتی انداخت.
ایشان فرمودند یک نویسنده اسلام ستیز فرانسوی گفته بود بوش می خواهد ایران را موشک باران کند. به جای ریختن بمب و موشک می تواند دامن های کوتاه را ترویج دهد که همان نقش بمب و موشک را ایفا می کند.
متاسفانه این نویسنده نه اسم داره، نه آدرس و نه تلفن تا آدم تماس بگیره و بابت این تشخیص صحیح، یک جورهائی تشویقش کنه. ولی خودمونیم عجب حرف درستی زده .
من خودم تابستان پارسال رفته بودم پاریس، آقا نمی دونین چه خبر بود. شانزه لیزه تقریباً بمباران بود. اونهم چه بمب هائی. قد بلند، اطواری و چنان مکش مرگ ما که یه دونه اش واسه کشتن یک لشکرکافی بود.
اگر می پرسید پس چطور تو از این بمباران وحشتناک جان سالم به در بردی؟ باید بگم که اولا من نرسیده پا گذاشتم به فرار، تازه همچین سالم سالم هم برنگشتم. هنوزکه هنوزه زخم و زیلی هستم و مشغول معالجه!
جای جوانهای خمینی شهرخالی
در متروی شانگهای چین، یک دختر بی تربیت چینی، در مقابل چشم های از حدقه درنیامده مردم، لباسش را عوض کرد و اتفاقاً هیچ اتفاقی هم نیفتاد!
جوان های چینی که مثل شیربرنج وارفته راست راست نشسته بودند حتی این صحنه را تماشا هم نکردند. یکی از آنها که درست مقابل دخترک نشسته بود، در مقابل اعتراض خبرنگار ما که به او گفت بابا اقلا یک نگاهی بکن، یک متلکی بگو، به خبرنگار ما گفت ای آقا اگر ما هم مثل جوان های خمینی شهر اصفهان روغن کرمانشاهی خورده بودیم، این دختره ورپریده به خودش اجازه نمی داد که جلوی چشم ما لخت شود و لباسش را عوض کند. چه کنیم که روغن نباتی چین ما را بی بو و خاصیت کرده است.
وقتی قطار توقف کرد، آنها در حالی که حتی حسرت نمی خوردند که چرا اهل خمینی شهر نیستند، صحنه را ترک کردند و دنبال بدبختی خودشان رفتند.
* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.